اشاره:
نخستين کس از طايفه عبدالقيس که اسلام آورد، شخصي به نام عمرو بود. او که به دستور رييس قبيله «منذربن عائذ» خدمت پيامبر(صلي الله عليه و آله) رسيد، تا از ميزان علم آن حضرت آگاهي يابد، پس از شرفيابي به خدمت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ، مسلمان شد و در برگشت، ماجرا را براي «منذر» بيان کرد. او نيز مسلمان شد و پس از چندي منذر خود به محضر پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمد. آن حضرت به او فرمود: «اي اشجّ!(نام ديگر منذر) دو صفت در تو هست که خداوند آن دو را دوست دارد: حيا و حلم.»
اين طايفه عموماً در کوفه زندگي مي کردند. صعصعه نيز اهل کوفه بود و در يکي از محله هاي اطراف آن، روزگار مي گذراند.
خاندان
مطالعه حالات چهار فرزندِ صوحان (زيد، عبدالله، سيحان و صعصعه)، فضايي آکنده از عشق علي(عليه السلام) در اين خاندان را به تصوير مي کشد. تنها در جنگ جمل، سه برادر(صعصعه، زيد، سيحان) حضور داشتند و سيحان پرچم دار بود. وقتي او به شهادت رسيد، زيد پرچم را به دست گرفت و چون شهيد شد، صعصعه پرچم را برافراشته نگاه داشت.
فصاحت و بلاغت، خصوصيت دوم اين خاندان بود. دانشمندان تاريخ، عنوان «خطبا» را از ويژگي هاي اين خانواده دانسته اند.
ويژگي ها:
1. صحابي خاص علي(عليه السلام)
امام صادق(عليه السلام) فرمود: «هيچ يک از همراهان علي(عليه السلام) حق آن حضرت را نشناختند، مگر صعصعه و يارانش.»
2. خطيب
دانشمندان تاريخ و رجال، وي را به فصاحت و بلاغت و استادي در فنّ سخن ستوده اند و به او عنوان «خطيب» داده اند. علي(عليه السلام) نيز در نهج البلاغه در مورد او مي فرمايد: «هَذَا الْخَطِيبُ الشَّحْشَحُ...»؛ «اين خطيب ماهر و توانا...»
ابن ابي الحديد مي گويد: اين عبارت را علي(عليه السلام) در مورد صعصعة بن صوحان فرموده است و همين افتخار براي او بس که علي(عليه السلام) او را به مهارت در سخن و فصاحت در لسان بستايد.»
شعبي (از فقيهان و شاعران بزرگ قرن اول) مي گويد: «من فن خطابه و سخنراني را از صعصعة بن صوحان آموختم.» وجاحظ، دانشمندلغت ونحو (متوفّاي255) مي گويد: «صعصعه از فصيح ترين مردم بود.»
جالب آنکه «عبدالملک بن مروان» که با علي(عليه السلام) و اصحابش خصومت داشته، در باره صعصعه مي گفت: «إِنَّهُ أَحْضَرُ النّاسِ جَواباً»؛ «او حاضر جواب ترين مردم بود.»
او قبل از آغاز نبرد نهروان، سفير علي(عليه السلام) بود و حضرت براي سخن گفتن با کوردلان خوارج، صعصعه را به سوي ايشان فرستاد.
4. شجاعت
مقاومت وي در برابر انحراف هاي بعضي از مدّعيان خلافت؛ از جمله معاويه، حضور در سه جنگ بزرگ(جمل، صفين و نهروان) که گاه سمت فرماندهي را بر عهده داشت، گوياي شجاعت او است.
5. مورد اعتماد
علي(عليه السلام) چاهها، قنوات واموال زيادي براي محرومين وقف کرد. هنگامي که وقفنامه مي نوشت، عده اي را شاهد مي گرفت و صعصعة بن صوحان از جمله آن شاهدان بود.
6. آشنايي با معارف اهل بيت(عليهم السلام)
روزي علي(عليه السلام) در مورد خروج دجّال و اوصاف او سخناني گفت و در ضمن آن فرمود: «قاتل دجّال همان است که عيسي(عليه السلام) پشت سرش نماز مي گزارد.»
يکي از حاضران به نام «نَزّال بن سبره» به صعصعه گفت: «مقصود از اين فرد کيست؟ صعصعه پاسخ داد: کسي که عيسي(عليه السلام) به او اقتدا مي کند، دوازدهمين فرزند از عترت پيامبر(صلي الله عليه و آله) است و نهمين فرزند از فرزندان حسين(عليه السلام) و او خورشيدي است که از مغرب اين جهان، از ميان رکن و مقام طلوع خواهد کرد و زمين را از وجود ظالمان پاک و عدالت را آنچنان حاکم خواهد کرد که هيچ کس بر ديگري ظلم نکند.»
7. تبعيد
او در مقابل انحراف از سنّت پيامبر(صلي الله عليه و آله) و بي عدالتي ها آرام نمي گرفت؛ از اين رو، حاکماني که سخنانش را تاب نمي آوردند، راهي جز تبعيد او نداشتند. صعصعه دوبار تبعيد شد؛ نخستين بار توسط عثمان از کوفه به شام(2) و دومين مرتبه به دستور معاويه از کوفه به بحرين.
علاّمه اميني ماجراي تبعيد و محل آن را بدين گونه نوشته است: «پس از آنکه عثمان، وليدبن عقبه را از فرمانداري کوفه عزل کرد و سعيدبن عاص را برآن سرزمين حاکم قرار داد، به وي دستور داد تا با مردم کوفه مدارا کند. از اين جهت، سعيد با بزرگان و قاريان اين شهر جلساتي ترتيب داد و حاضران در اين مجالس افرادي همچون: مالک اشتر، زيدبن صوحان، صعصعة بن صوحان و... بودند؛ اما در يکي از اين گفتگوها بر سر مسأله اي اختلاف درگرفت و همه به سعيد اعتراض کردند. سعيدبن عاص اين ماجرا را به عثمان گزارش کرد و نوشت: با وجود مالک اشتر و دوستانش که اساتيد معروف قرآن و مشتي ابله! هستند، من در کوفه از عهده کوچکترين کاري برنمي آيم. عثمان در جواب دستور داد: آنان را به شام تبعيد کن! پس از استقرار آنها در شام، خبر به معاويه رسيد که عده اي از اهل دمشق با مالک اشتر و دوستانش مي نشينند و به گفتگو مي پردازند. معاويه نامه اي به عثمان نوشت که: گروهي را نزد من فرستاده اي که شهر خود را دچار آشوب کرده اند و اکنون از آن مي ترسم که مردم تحت اطاعت مرا به نافرماني وادارند. عثمان دستور داد، که آنان را به حمص (يکي از شهرهاي نزديک دمشق) تبعيد کند. پس از مدتي دستور داد آنان را به کوفه بازگرداند؛ اما مدتي نگذشت که عثمان براي مرتبه دوم آنان را به حمص تبعيد کرد.»
8. رهبري قوم
در باره صعصعه نوشته اند: «وَ کانَ سَيِّداً مِنْ ساداتِ قَوْمِهِ»؛ «او يکي ازبزرگان قوم خود بود.»
با پيامبر(صلي الله عليه و آله)
ابن عبدالبرّ و ابن اثير (دو تاريخ نگار معروف) مي نويسند: «او در زمان پيامبر(صلي الله عليه و آله) مسلمان بود، ولي آن حضرت را نديد؛ زيرا در آن زمان خردسال بود.»
ديدگاه متقابل
اصبغ بن نباته مي گويد: «صعصعة بن صوحان مريض شد. به همراهي علي(عليه السلام) براي عيادت وي به منزلش رفتيم. او که در بستر بيماري افتاده بود، با ديدن حضرت، بسيار خوشحال شد. علي(عليه السلام) به او محبّت فراوان کرد اما هنگام خدا حافظي، فرمود: اي صعصعه، اين ديدار تکليف من بود؛ مبادا آن را موجب فخر و مباهات بر ديگران قرار دهي! صعصعه پاسخ داد: نه، يا اميرالمؤمنين، بلکه آن را اجر و ذخيره آخرت مي دانم. علي(عليه السلام) فرمود: به خدا قسم من تو را کم هزينه (براي نظام اسلام) اما پرتلاش مي بينم. صعصعه پاسخ داد: به خدا قسم شما در نظر من بسيار آگاه به خداوند هستي و او در نظر شما بزرگ است. شما نيز نزد پروردگارت جايگاهي بلند داري و اهل حکمت و نسبت به مؤمنان مهربان و رحيم هستي.»
امام علي بن موسي الرضا(عليهما السلام) نيز در ملاقاتي که با احمدبن محمدبن ابي نصر بزنطي، داشتند، از صعصعه تجليل زياد کرد و به همين داستان اشاره فرمود.
جنگ هاي پياپي
* در جنگ جمل، بعد از آنکه زيد و سيحان (دو برادر صعصعه) به شهادت رسيدند، صعصعه خود پرچم لشگر را به دست گرفت و در جنگ صفين، بعد از آنکه معاويه جلوي جريان آب را بست، علي(عليه السلام) صعصعه را براي گفتگو نزد معاويه فرستاد و فرمود: «به او بگو: ما مسير خود را طي مي کنيم و دوست نداريم قبل از آنکه حجت را تمام کنيم، آغازگر جنگ باشيم؛ پس از اطراف آب کنار رويد تا ببينيم سرنوشت ما و شما به کجا مي انجامد، در غير اين صورت، جناح پيروز، آشامنده آب خواهد بود.»
صعصعه اين پيام را به معاويه رسانيد. معاويه رو به همراهان خود کرد و از آنها نظر خواست. چند تن از يارانش چون: وليد بن عقبه و عبدالله بن سعد (برادر رضاعي عثمان) گفتند: «اينان عثمان را تشنه کشتند، اکنون بايد تشنه به قتل برسند. آنگاه بحث سختي ميان معاويه و طرفدارانش از يک سو و صعصعه از سوي ديگر درگرفت.»
* در جنگ نهروان نيز اميرمؤمنان(عليه السلام) صعصعه را براي گفتگو با خوارج فرستاد. آنها به صعصعه گفتند: اگر علي موضع مارا مي داشت، آياتو با او همراه بودي؟ پاسخ داد: آري. گفتند: برگرد؛ زيرا تو بي دين و مقلّد هستي. صعصعه در پاسخ گفت: «واي بر شما! آيا پيروي نکنم از کسي که خدا دستور اطاعت از او را داده است؟! آيا رسول خدا(صلي الله عليه و آله) وقتي جنگ شدّت مي گرفت، علي(عليه السلام) را براي فرونشاندن آتش نبرد نمي فرستاد؟! کجا مي رويد و از چه کسي روي برمي گردانيد؟! «عَنِ الْقَمَرِ الْباهِر؟ وَالسِّراج الزّاهِر؟ وَ صِراط اللهِ الْمُسْتَقِيم؟»؛ «از ماه درخشان و چراغ روشن و راه مستقيم خداوند رو مي گردانيد؟! خدا شما را نابود کند! عقل هاي شما فاسد شده است. آيا اميرمؤمنان و وصيّ رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را هدف گرفته ايد؟! هواي نفس شما را در ضرر آشکاري فرو برده و شيطان شما را از حق دور کرده است.»
در اين هنگام «عبدالله بن وهب الراسبي» (يکي از خوارج) جواب داد: «اي پسر صوحان! سخن بسيار گفتي، به مولاي خود بگو: ما به حکم خدا با وي نبرد خواهيم کرد.»
صعصعه پاسخ داد: «گويا مي بينم به زودي در خون خود غوطهور خواهي شد و مرغان هوا انتظار فرود آمدن بر جسد تو را مي کشند و در اين هنگام کسي به فرياد شما نخواهد رسيد.»
راسبي گفت: «به مولايت بگو: ما از او دست بر نمي داريم؛ مگر آنکه اقرار به کفر خود کند، يا از گناهش توبه نمايد که خداوند توبه پذير است.»
وقتي صعصعه ماجرا را به علي(عليه السلام) گزارش کرد، حضرت فرمود: «اي پسر صوحان! اخبار اين گروه قبلاً به من رسيده است. نه دروغ مي گويم و نه دروغ براي من نقل شده است. آنان روز سختي در پيش دارند. آنگاه سرِمبارک و دستهايش را به آسمان بلند کرد و سه مرتبه فرمود: پروردگارا! شاهد باش...»
عيادت علي(عليه السلام)
پس از ضربت شمشير ابن ملجم که علي(عليه السلام) در بستر بيماري افتاد، صعصعة بن صوحان به عيادت حضرت آمد؛ اما به علت وخامت حال ايشان، کسي اجازه ملاقات نداشت. از اين جهت، صعصعه گفت: «از طرف من به علي(عليه السلام) بگوييد: رحمت خداوند برتوباد اي اميرمؤمنان! در حال حيات و بعد از آن؛ چرا که خدا در نزد تو بزرگ و آگاهي تو نسبت به او زياد است.»
لحظه اي بعد پاسخ حضرت را برايش باز گفتند که: «خدا تو را رحمت کند که کم هزينه و پرفايده هستي.»
تشييع علي(عليه السلام)
صعصعة بن صوحان از جمله کساني بود که در نيمه هاي شب، در تشييع پنهاني جنازه مطهّر اميرمؤمنان علي(عليه السلام) شرکت کرد. وقتي حضرت را دفن کردند، نزديک قبر آمد. يک دست بر قلب خود گذاشت و با دست ديگر مشتي از خاک قبر برداشت و بر سرش ريخت و گفت: «پدر و مادرم فداي تو يا اميرمؤمنان! گوارا باد بر تو که پاکيزه به دنيا آمدي. شکيبايي ات زياد و جهادت بزرگ بود. تجارت سودمند انجام دادي و به پيشگاه خالق خود قدم گذاشتي و خداوند با بشارتهايش تو را گرامي داشت و در جوار پيامبر(صلي الله عليه و آله) جاي گرفتي و از جام هاي بهشتي، به دست آن حضرت، سيراب شدي. از خدا مي خواهم به ما توفيق دهد که راه تو را ادامه دهيم و به ما دوست داشتن دوستانت و دشمن شمردن دشمنانت را عنايت کند و ما را در زمره اولياي تو قرار دهد.
به مقامي رسيدي که هيچ کس به آن نمي رسد؛ زيرا در راه خدا جهاد و قيام کردي تا اينکه سنّت پيامبر(صلي الله عليه و آله) زنده شد و فتنه ها خاموش گرديد.
بهترين درودهاي من برتو باد که مؤمنان به وسيله تو پيروز شدند و نشانه هاي راه هدايت به وسيله تو روشن بود.
اول کسي که با ايثار جان و مال نداي پيامبر(صلي الله عليه و آله) را اجابت کرد، تو بودي. با ذو الفقارت در مواقع ترس از او حمايت کردي.
خداوند دژهاي ستمکاران و کافران و مشرکان را به وسيله تو درهم شکست. تو اهل گمراهي را نابود ساختي. گوارا باد بر تو که علم و يقين و جهادت از همگان بيشتر بود.
به خدا قسم، زندگي تو کليد هرخوبي و بسته شدن همه بدي ها بود؛ ولي امروز دَرِ شرها باز و راه خيرها بسته شد.
اگر مردم سخنان تو را مي پذيرفتند، نعمتهاي خداوند از همه جا بر آنان سرازير مي گرديد، ولي آنان دنيا را بر آخرت ترجيح دادند.»
بعد از اين سخنان، صعصعه و همراهانش به شدّت گريستند و به امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) و ساير فرزندان علي(عليه السلام) تسليت گفتند.
اندرز به حاکمان
* ابن عبدالبرّ (متوفاي 463) مي گويد: «زماني ابوموسي اشعري يک ميليون درهم از بيت المال براي عمر فرستاد تا ميان مسلمانان قسمت کند. او اين مال را تقسيم کرد؛ ولي مقداري از آن زياد آمد. مسلمانان در مورد مصرف آن اختلاف کردند. عمر به ميان مردم آمد و اعلام کرد: اي مردم! اين مقدار از بيت المال را در چه موردي مصرف کنيم؟
صعصعه که در آن زمان جواني نورس بود، ايستاد و گفت: مشورت با مردم در جايي است که حکمي از طرف قرآن وارد نشده باشد و اما آنچه قرآن بدان دستور داده، بايد در همان مورد مصرف کرد.
عمر گفت: راست گفتي. تو از من هستي و من از تو هستم. و سپس مقدار اضافه را نيز ميان مسلمانان تقسيم کرد.»
در روزگار عثمان نيز زماني که وي بر منبر بود، صعصعه خطاب به او ابراز داشت: «اي عثمان، خود منحرف شدي و امّت تو نيز منحرف شدند. عدالت پيشه کن تا امت تو نيز به عدالت رفتار کنند.»
ماجراي ديگري از برخورد صعصعه با عثمان را شيخ طوسي اين گونه نقل کرده است: «صعصعه گفت: با چندتن از مردم مصر، نزد عثمان رفتيم. او گفت: مردي را پيش فرستيد تا با من سخن گويد. مصريان مرا مقدّم کردند. عثمان که از کمي سنّ من تعجّب کرده بود، گفت:
- اين؟!
در جواب عثمان گفتم:
- اگر ملاک دانش، سنّ آدمي بود، نه تو سهمي در آن داشتي و نه من؛ بلکه علم به فراگيري است.
- (آنچه از قرآن مي داني) بازگوي.
ـ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، «آنانکه وقتي قدرت در اختيارشان بگذاريم، نماز، زکات، امر به معروف و نهي از منکر را زنده مي کنند و پايان امور به دست خداوند است.»
ـ اين آيه در مورد ما نازل شده است.
- پس امر به معروف و نهي از منکر کن.
ـ اين سخنان را رها کن و آنچه مي داني بگو.
ـ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، «کساني که از خانه هاي خود بدون هيچ گناهي اخراج شدند و تنها خداوند را پروردگار خود مي دانستند.»
ـ اين آيه نيز در مورد ما نازل شده است.
ـ پس آنچه از خداوند گرفته اي ميان همه مسلمانان تقسيم کن.
ـ اي مردم، مطيع حاکمان خود و همراه جامعه باشيد و به سخنان اين مرد که از خدا بي اطلاع است، گوش ندهيد.
ـ تو مي خواهي روز قيامت بگوييم: خدايا! ما از بزرگان خود اطاعت کرديم و آنان ما را گمراه کردند؟! پروردگار ما و پروردگار پدران ما در کمين ظالمان است.»
عثمان در حالي که از پاسخ هاي من بسيار به خشم آمده بود، دستور برگشتن ما را صادر کرد و درها را به روي ما بست.
رو در روي معاويه
مسجد کوفه
بعد از صلح امام حسن(عليه السلام)، معاويه وارد کوفه شد. در آن روز گروهي از اصحاب علي(عليه السلام) نيز در کوفه حضور داشتند و امام حسن(عليه السلام) براي بعضي از آنها در فهرستي که نام و نام پدرانشان مشخص شده بود، از معاويه امان گرفت. از جمله اين افراد، صعصعة بن صوحان بود. اين افراد علي رغم ميل باطني خود، مي بايست نزد معاويه رفته، به عنوان خليفه مسلمين به او سلام مي کردند. وقتي صعصعه بر معاويه وارد شد، معاويه گفت: «چقدر خشمگين هستم که تو در امان من باشي.» صعصعه پاسخ داد: «به خدا قسم، من نيز از اينکه تو را به عنوان حاکم بر مسلمانان پذيرا باشم، بسيار ناراضي ام.»
و سپس به همين عنوان بر او سلام کرد. معاويه گفت: «اگر در به رسميّت شناختن من راستگو هستي، به منبر برو و علي را لعن کن!»
صعصعه که از سويي متعهد به صلح نامه امام خود بود و از سوي ديگر از علي(عليه السلام)دست بردار نبود، بر منبر رفت و پس از حمد و ثناي خداوند گفت: «ايّها الناس! از نزد کسي مي آيم که شرارتش را مقدم داشته و خيرش را مؤخّر کرده است و به من فرمان داده است که علي(عليه السلام) را لعنت کنم. فالعنوه لعنه الله؛ پس او را لعنت کنيد، خداوند نيز او را لعنت کند.»
حاضران در مسجد با صداي بلند آمين گفتند. معاويه گفت: «نه به خدا قسم! مقصود تو کسي جز من نيست. بايد دوباره او را با نام مشخص کني.»
صعصعه بار ديگر به منبر آمد و به گونه اي سخن گفت که هرکس آن را جوري معني مي کرد. معاويه که از وي نا اميد شده بود، دستور داد صعصعه را بيرون کردند.
مسجد صعصعه
مسجد صعصعة بن صوحان يکي از مساجد مهم کوفه است. محدّث بزرگ، شيخ عباس قمي(رحمه الله) مي نويسد:
«مسجد صعصعه از مساجد شريف کوفه است و جماعتي امام زمان(عليه السلام) را در ماه رجب در آن مسجد مبارک مشاهده کرده اند.»
... محمدبن ابي داود رواسي مي گويد: «در ماه رجب، بامحمدبن جعفردهّان به طرف مسجد سهله خارج شديم. وي گفت: بيا با هم در مسجد صعصعه نماز بگزاريم؛ چرا که آن، مسجدي مبارک است و اميرالمؤمنين(عليه السلام) در آن نماز گزارده است. وارد مسجد شديم، در حال نماز، مردي را ديديم که از ناقه خود پياده شد و آن را بست و داخل مسجد شده، نمازي طولاني به جاي آورد. سپس دو دستش را بلند کرد و گفت: «اَللَّهُمَّ يَا ذَا الْمِنَنِ السَّابِغَةِ...» و پس از پايان دعا، سوار بر مرکب خود شد. جعفر دهّان به من گفت: ببينيم او کيست؟ به طرف او رفتيم وگفتيم: تورا به خداقسم مي دهيم، بگو کيستي؟ فرمود: شما چه گمان مي کنيد؟ گفتيم: گمان داريم خضر(عليه السلام) باشي. گفت: من کسي هستم که خضر محتاج ديدن روي اوست. من امام زمان شما هستم.»
سيدبن طاووس و شهيد اوّل و ديگران، اعمال مخصوص اين مسجد را در کتابهاي خود متذکّر شده اند.
جايگاه روايي
حديث شناسان صعصعه را به «قليل الحديث» توصيف کرده اند؛ ولي از اينکه رجالي کبير، نجاشي او را در کتاب خود نام مي برد، معلوم مي شود وي کتاب حديث داشته؛ چرا که مبناي کتاب رجاليِ نجاشي، برگردآوري شيعيانِ صاحب کتاب است.
بنابر گواهي ابن حجر عسقلاني (م 852)، کساني که صعصعه از آنها حديث نقل کرده، عبارتند از: علي(عليه السلام)، ابن عباس و عثمان و افرادي چون: ابو اسحاق سبيعي، ابن بريده، شعبي، مالک بن عُمير و منهال بن عمر از صعصعه روايت کرده اند.
در کتب اربعه، تنها در دو مورد از صعصعة بن صوحان نام برده شده است. و در بحارالأنوار سي و چهار مورد به عنوان سند يا روايت به وي اشاره شده است.
ميوه بهشتي
صعصعه مي گويد: شبي نزد علي(عليه السلام) رفتم، حضرت را ديدم که نيمي از انار در دست دارد، مقداري از آن را به من داد و فرمود: انار را با پيه آن بخور؛ چرا که زرديِ بن دندان و بوي بد دهان را از بين مي برد و خون را پاک مي کند.
لازم به يادآوري است که نجاشي، صعصعه را راوي «عهدنامه مالک اشتر» نيز مي داند.
غروب
تاريخ نگاران، رحلت صعصعة بن صوحان را حدود سال 60هـ . ق. در کوفه (در ايّام خلافت معاويه) نگاشته اند.*
بنابراين، با توجه به اينکه او در زمان پيامبر(صلي الله عليه و آله) خرد سال بود، مي توان سن وي را در زمان فوت، حدود 60 سال يا بيشتر دانست.
فرزندان
از فرزندان صعصعه، تنها دو نفر را مي شناسيم؛ صوحان و محمد و فرزند محمد به نام عمرو (نوه پسري صعصعه). هر سه نفر (صوحان، محمد و عمروبن محمد) از افراد ناشناخته رجال هستند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
* الوافي بالوفيات، ج16، ص309. بنا به نقل ابن حجر عسقلاني، مرزباني و اديب بزرگ قرن پنجم در مورد صعصعه چنين سروده است:
هلا سألت بني الجارود أيّ فتيً *** عند الشفاعة و الباب ابن صوحانا
کنّا و کانوا کأمّ أرضعت ولداً *** عُقّت و لم تجز بالإحسان إحساناً
منبع: ره توشه عتبات عاليات؛ جمعي از نويسندگان
.