ايرانيان همچون ديگر ملت ها دين اسلام را به اين دليل پذيرفتند كه دينى آسمانى است و فرامين آن خدايى و پيام آن با پيام فطرت سازگار است. در اين مكتب است كه ارزش هايى نظير شهادت و جهاد معنا مى دهد و شهيد، قداست و عظمت خاصى مى يابد و شهادت به كام مجاهد، شيرين تر از عسل مى گردد و به كوشش كنندگان راه حق مژده هدايت داده مى شود: «الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا » (بقره / 132 )
و مظاهر اين مكتب ارج مى يابند و شايسته ترين خوي هاى آسمانى: ايثار، بيداردلى، ثبات بر طريق حق، فداكارى، مروت، وظيفه شناسى تجلى مى نمايد.
نظر به اين كه در اين مقال سخن از اسوه هاى تربيتى و اخلاقى است.
نخست تربيت و اخلاق را به اجمال تعريف مى كنيم، سپس به معرفى مظاهر و نمونه هاى تربيت و اخلاق در نهضت حسينى مى پردازيم: تربيت عبارت است از پرورش و تقويت استعدادهاى مثبت و كاهش استعدادهاى منفى و ايجاد هماهنگى لازم بين آنها.
«اخلاق، جايگزين عادت هاى شايسته به جاى ناشايسته است. عادت هايى كه شرع مقدس اسلام جزئيات آن را مشخص كرده است 1 »
اخلاق بخشى از حكمت عملى است كه در حوزه فرهنگ اسلامى عبارت از اين است كه امور مربوط به خود و خانواده و جامعه و سياست برنامه ريزى شود و چنين اخلاقى را كتاب و سنت مى سازد و در رفتار بزرگان تبلور پيدا مى كند.»
در زندگى امامان شواهد بسيارى داريم كه آنان در عين حال كه تعاليم انسان دوستانه را ياد مى دادند «خود نيز در مقاطع مختلف: در گرماى ظهر و سرماى سخت نيمه شب، دست به عمل زده در هر مقياس كه ممكن بوده است خوراك و وسيله زندگى براى بينوايان حمل مى كرده اند. و پيروان خود را عملا تعليم مى داده اند.
خاندان ولايت و ياران باوفاى حسين عليه السلام در قضيه كربلا نيز همان طور كه در رعايت آداب و دستورات اخلاقى و انجام امور شايسته مظاهر اخلاق بودند و در تدبير و سياست و اجراى احكام عبادى و تربيتى نيز بهترين سرمشق به شمار مى آمدند. آنان به جهانيان آموختند كه فرامين قرآنى تنها براى گفتن و نوشتن و شنيدن نيست بلكه براى اجرا و عمل است.» آنان در صحنه پيكار حضور يافتند و با آفريدن حماسه اى عظيم تعهد خود را به انجام رسانيدند.
نهضت عاشورا هنگامى آغاز شد كه مردم كوفه از ناروايى ها، نامردمى ها و خودسرى هاى دستگاه بنى اميه به ستوه آمده بودند و حمايت خود را با هزاران نامه اعلام داشتند. امام با اين كه بى وفايى و سست عنصرى مردم عصر خلافت پدر و امامت برادر خود را تجربه كرده بود، اما «وى براى تعليم امت جدش رسول الله و اتمام حجت و حاكميت فرمان الهى امر به معروف و نهى از منكر، دعوت آنان را پذيرفت و مسلم بن عقيل را با نامه اى روانه كوفه كرد.»
مسلم سفير امام حسين عليه السلام
مسلم مؤمنى است كه در قبال مولايش براى خود تعهداتى قابل است و ماموريت خود را يك تكليف شرعى تلقى مى كند و آن را با عشق مى پذيرد و روانه كوفه مى شود. به محض ورود، شيعيان دسته دسته با وى بيعت كردند. مسلم، مسلمانى پرهيزكار و پاكدل بود كه به حقيقت براى اين نام برازندگى داشت.
آن چنان معتقد بود كه رعايت مقررات دين و سيره پيغمبر را از هر چيز مهمتر مى شمرد و در ديندارى او همين بس كه چون پيغمبر ترور ناگهانى را نهى كرده بود، وى بهترين فرصت را براى قتل ابن زياد از دست داد و از نهان خانه شريك بن اعور بيرون نيامد تا حرمت اين حكم را زير پا ننهاده باشد و «نخواست كه به خاطر سلامت خود و پيروزى در ماموريتى كه به عهده داشت حكمى از احكام دين را نقض كند. » وى با اين حركت ثبات بر طريق حق و پايبند بودن به سنت پيغمبر و احكام دين و مردود بودن ترور را به پيروان حسين عليه السلام تعليم داد.
مسلم پس از مرگ شريك به خانه هانى رفت. هانى مردى سرشناس، محترم و معتقد به حقانيت راه و رسم حسين عليه السلام بود وقتى ابن زياد از ورود مسلم به خانه هانى آگاهى يافت، هانى را احضار كرد و به او گفت تا مسلم را تسليم نكنى، رها نخواهى شد. تسليم كردن مسلم براى شيخى سرشناس و محترم غيرممكن بود. وى هرگز نمى توانست مهمان خود را به دشمن تسليم كند. «پس از گفتگوهاى بسيار... ابن زياد عصبانى شد و با عصا چهره هانى را زخمى كرد. خبر به قبيله مذحج رسيد آنان قصر را محاصره كردند. ابن زياد بسيار ترسيد و به شريح قاضى گفت برو هانى را ببين كه زنده است و به مردم بگو. شريح او را خون آلوده ديد و برگشت و گفت وى زنده است. با شهادت ناقص قاضى دين به دنيا فروخته فرصتى ديگر از دست هواداران مسلم و هانى رفت. 2» هانى يك مؤمن واقعى بود و به هيچ قيمتى حاضر نبود تغيير جهت دهد و ابن زياد پس از نجات از مهلكه براى دستگيرى مسلم نيرو فرستاد. ها و خودسرى هاى دستگاه بنى اميه به ستوه آمده بودند و حمايت خود را با هزاران نامه اعلام داشتند. امام با اين كه بى وفايى و سست عنصرى مردم عصر خلافت پدر و امامت برادر خود را تجربه كرده بود، اما «وى براى تعليم امت جدش رسول الله و اتمام حجت و حاكميت فرمان الهى امر به معروف و نهى از منكر، دعوت آنان را پذيرفت و مسلم بن عقيل را با نامه اى روانه كوفه كرد. 1 »
مسلم سفير امام حسين عليه السلام
مسلم مؤمنى است كه در قبال مولايش براى خود تعهداتى قابل است و ماموريت خود را يك تكليف شرعى تلقى مى كند و آن را با عشق مى پذيرد و روانه كوفه مى شود. به محض ورود، شيعيان دسته دسته با وى بيعت كردند. مسلم، مسلمانى پرهيزكار و پاكدل بود كه به حقيقت براى اين نام برازندگى داشت.
آن چنان معتقد بود كه رعايت مقررات دين و سيره پيغمبر را از هر چيز مهمتر مى شمرد و در ديندارى او همين بس كه چون پيغمبر ترور ناگهانى را نهى كرده بود، وى بهترين فرصت را براى قتل ابن زياد از دست داد و از نهان خانه شريك بن اعور بيرون نيامد تا حرمت اين حكم را زير پا ننهاده باشد و «نخواست كه به خاطر سلامت خود و پيروزى در ماموريتى كه به عهده داشت حكمى از احكام دين را نقض كند. » وى با اين حركت ثبات بر طريق حق و پايبند بودن به سنت پيغمبر و احكام دين و مردود بودن ترور را به پيروان حسين عليه السلام تعليم داد.
مسلم پس از مرگ شريك به خانه هانى رفت. هانى مردى سرشناس، محترم و معتقد به حقانيت راه و رسم حسين عليه السلام بود وقتى ابن زياد از ورود مسلم به خانه هانى آگاهى يافت، هانى را احضار كرد و به او گفت تا مسلم را تسليم نكنى، رها نخواهى شد. تسليم كردن مسلم براى شيخى سرشناس و محترم غيرممكن بود. وى هرگز نمى توانست مهمان خود را به دشمن تسليم كند. «پس از گفتگوهاى بسيار... ابن زياد عصبانى شد و با عصا چهره هانى را زخمى كرد. خبر به قبيله مذحج رسيد آنان قصر را محاصره كردند. ابن زياد بسيار ترسيد و به شريح قاضى گفت برو هانى را ببين كه زنده است و به مردم بگو. شريح او را خون آلوده ديد و برگشت و گفت وى زنده است. با شهادت ناقص قاضى دين به دنيا فروخته فرصتى ديگر از دست هواداران مسلم و هانى رفت. 2» هانى يك مؤمن واقعى بود و به هيچ قيمتى حاضر نبود تغيير جهت دهد و ابن زياد پس از نجات از مهلكه براى دستگيرى مسلم نيرو فرستاد.
دلاوريها و كظم غيظ مسلم
مسلم در خانه «طوعه » بود. وى در چنين شرايطى وظيفه داشت كه نخست صاحب خانه را از گزند مهاجمان برهاند، لذا با شمشير كشيده تاخت و آنان را از خانه «طوعه » بيرون ريخت و پس از دلاوري هاى زياد... (با تامين دادن محمد اشعث) دست از مقاومت برداشت « .مسلم را به قصر آوردند... ابن زياد براى اين كه احساسات حاضران را بر ضد مسلم برانگيزد گفت: مسلم، مگر تو نبودى كه در مدينه شراب خوردى؟ جناب مسلم با خونسردى گفت: پسر زياد، من شراب بخورم؟! سزاوارتر از من به شراب خوارى كسى است كه از نوشيدن خون مسلمانان و كشتن بى گناهان و دستگيرى و شكنجه آزاد مردان به صرف تهمت و گمان باكى ندارد... وى پس از اين كه در برابر هر تهمتى و بى شرمي يى پاسخى مستدل مى شنود و شكست مى خورد همچون جاهلان، سفاهت آغاز مى كند.. » و دستور قتل وى را مى دهد. مسلم در آن لحظه به اجراى سنت وصيت مى پردازد و عملا آن را به پيروان حسين عليه السلام تعليم مى دهد.
وصيتنامه مسلم
وصيت در اسلام امرى مستحب و مقبول است و براى وصى پاداش اخروى منظور شده و پذيرفتن وصايت نيز ستوده شده است. مسلم مقيد است كه اين سنت را به جاى آورد. وقتى حاضران در مجلس را از تصميم خود باخبر ساخت. «از ميان آن همه نامردم احدى وصيت او را بر عهده نگرفت، مسلم ناچار به انتخاب پرداخت، عمر سعد را مخاطب ساخت و گفت: ما و تو خويشاونديم بيا وصيت مرا بشنو. وى امتناع كرد اما به اشاره پسر زياد پذيرفت ...مسلم نخست درباره وام خود وصيت كرد و گفت هفتصد درهم در كوفه مقروضم، آنچه دارم بفروش و بپرداز. دوم تن مرا در گوشه اى به خاك بسپار، سوم اين كه به حسين عليه السلام نامه بنويس كه به كوفه نيايد. 4»
وصى امين است و موظف است آنچه به وى سپرده مى شود بى كم وكاست بر طبق وصيت نامه عمل كند؛ اما عمرسعد خيانت كرد همه آنچه شنيده بود با ابن زياد در ميان گذاشت و با اين كار دنائت، خباثت و سستى ايمان خود را بيشتر از پيش آشكار كرد.
مسلم پس از اين كه تعهدات خود را با اعمال و رفتار و گفتار به پايان برد پذيراى شهادت گرديد، و به دستور ابن زياد كشته شد. «ابن زياد پس از اجراى حكم به قاتل وى گفت: وقتى او را براى كشتن مى برديد، چه مى گفت؟ پاسخ داد. مسلم در آن هنگام «تكبير و تسبيح و تهليل مى گفت و استغفار مى كرد»
ضمن ايفاى نقش، صفات برجسته اى از مسلم به ظهور رسيد كه هر كدام در جاى خود براى پيروان حسين عليه السلام درسى آموزنده مى باشد از آن جمله است: حفظ حرمت حكمى از احكام دين، حميت، دلاورى، فرونشاندن خشم، پايدارى، وفاى به عهد و ذكر حضرت بارى تعالى.
بازتاب شهادت مسلم
خبر مرگ مسلم پس از اعلام حمايت اهل كوفه براى امام حسين عليه السلام بسيار گران آمد و اشك بر ديدگانش حلقه زد; اما بى درنگ هدف خود را دنبال كرد، جمله اى گفت كه نشان داد، مقصود بالاتر از اين است: « من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا »(احزاب / 23) بعضى از مؤمنين به پيمان خودشان با خدا وفا كردند و در راه حق شهيد شدند و بعضى ديگر انتظار مى كشند كه كى نوبت جانبازى آنها برسد ولى مسلم وظيفه خودش را انجام داد.
نوبت ما است
حسين عليه السلام در عصرى است كه انحراف، ضعف ايمان، فساد و نااميدى مردم را فراگرفته و شمار وفاداران به امام اندك و پارسايان گوشه گيرند. «وى به عنوان يك رهبر مسؤول مى بيند، اگر خاموش بماند، تمام اسلام به صورت يك «دين دولتى » درمى آيد... نه مى تواند خاموش بنشيند كه مسؤوليت جنگيدن با ظلم را دارد... حسين براى اين كه در اندام مرده اين نسل خون تازه حيات و جهاد تزريق كند جز مردن و انتخاب مرگ سرخ خويش سلاحى و چاره اى ندارد و براى جهاد جز «بودن خويش » هيچ ندارد. آن را برمى گيرد و به سمت قتلگاه خويش مى آيد. 2 »
آرى امام در قبال امت و ميراث جدش تعهد دارد و نمى تواند كعبه را در تسخير بنى اميه ببيند و بى عدالتى، پليدى و قساوت دستگاه جابر را تحمل كند. «در چنين شرايطى (از انجام اعمال حج خوددارى مى كند) يعنى من اعتراض دارم... وى عدم رضايت خويش را به اين وسيله و به اين شكل اعلام مى كند .يعنى حجى كه گرداننده اش يزيد باشد براى مسلمين فايده اى ندارد (اين كه امام كعبه را ترك كند) و بعد بگويد من براى رضاى خدا رو به جهاد مى كنم... يك دنيا معنا داشت .كار كوچكى نبود، ارزش تبليغاتى داشت، اسلوب، روش و متد كار در اين جا به اوج مى رسد. سفرى را در پيش مى گيرد كه همه عقلا ...آن را ناموفق پيش بينى مى كنند 3 .»
آنان كه تنها به مصالح خويش مى انديشند و هر امرى را با ميزان هاى مادى مى سنجند، سفر حضرت را بدون نتيجه مى پنداشتند و به بهانه خيرخواهى و دلسوزى براى انصراف وى از رفتن به عراق تلاش مى كردند و نزديكان نيز به صورت هاى مختلف اظهار نگرانى مى كردند.
وعده و وعيدهاى حاكم مكه و پيشنهاد امان نامه نيز هيچ گونه تاثيرى بر جاى نمى گذارد و كار به جايى مى رسد كه حاكم مى نويسد: « از خدا مى خواهم از تفرقه افكنى بپرهيزى. چه، بيم دارم كشته شوى...
امام پاسخ مى دهد: كسى كه به پيروى از دستورات حق و فرستاده اوست و به نيكى و نيكوكارى مقيد است، با خدا و پيغمبر خدا مخالف نيست و بهترين امان هم امان خداست.»
سرانجام امام حركتى را آغاز مى كند كه از انگيزه هاى درونى بسيار توانايى منشا گرفته و با معيارهاى مادى قابل محاسبه نيست. «در عين حال حسين عليه السلام نظر دوست داران و خيرخواهان را تصديق مى كند. مى گويد: خودم مى دانم. ايشان مى گويند: پس چرا اهل بيت را با خودت مى برى؟ مى گويد: آنها را بايد ببرم... در واقع امام يك عده مبلغ را بعد از شهادتش با دست و نيروى خود دشمن تا قلب حكومت دشمن(شام) فرستاد اين خودش تاكتيكى عجيب و كارى فوق العاده است همه براى اين است كه صداها بيشتر به جهان آن روز برسد، بيشتر ابعاد تاريخ و ابعاد زمان را بشكافد.» و فساد و پليدى و انحرافهاى اخلاقى يزيديان را برملا سازد و چهره كريه آنان را آشكار كند. «آرى حركت حسين عليه السلام از حجاز و رفتنش به سوى عراق جنبش نيرومندى بود كه از انگيزه هاى درونى بسيار توانايى منبعث مى شد.