رخ خورشيد

چاپ

عيب از ماست، اگر دوست ز ما مستور است ديده بگشاى كه بينى همــه عالم طور است
لاف كم زن كه نبيند رخ خـورشيد جهان چشم خفــاش كه از ديدن نــورى كور است
يا رب، ايــن پرده پندار كه در ديده ماست باز كن تا كه ببينم همــــه عالم نور است
كاش در حلقه رندان خبرى بود ز دوست سخن آن جا نه ز ناصر بـود از منصـور است
واى اگر پرده ز اسرار بيفتد روزى فاش گردد كه چه در خرقه اين مهجور است
چه كنم تا به سر كوى توام راه دهند؟ كاين سفر توشه همى‏خواهـد و اين ره دور است
وادى عشق كه بى هوشى و سرگردانى است مـدعى در طلبش بوالهوس و مغـرور است
لب فرو بست هر آن كس رخ چون ماهش ديد آن كه مدحت كنـد از گفته خود مسرور است
وقت آن است كه بنشينم و دم در نزنم به همـه كـون و مكان مدحت او مسطور است
.