1ـ معنی آیه مذکور چیست؟
خداوند متعال می فرماید: « وَ أَنْفِقُوا في سَبيلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنين : و در راهِ خدا، انفاق كنيد! و خود را به دست خود، به هلاكت نيفكنيد! و نيكى كنيد! كه خداوند، نيكوكاران را دوست مىدارد.» (البقرة: 195)
بزرگواری بود که در مسجد بازار تبریز به منبر می رفت ؛ و مدام به اهل بازار می گفت: « ای اهل بازار مواظب باشید این روستانشینان که بازار می آیند ، سر شما کلاه نگذارند. » روزی یکی از اهل بازار گفت: آقاجان ! آخر چگونه ممکن است یک روستایی ساده و بی اطّلاع از وضع بتواند سر یک بازاری کلاه بگذارد؟! آن بزرگوار فرموده بودند: با همین سادگی و بی اطّلاعی اش. سادگی او باعث می شود که سر شما کلاه برود و شما با اجحاف در حقّ او خود را به هلاکت ابدی بیندازید.
این همان پیام خداوند است در این آیه. می فرماید: انفاق کنید و با ترک انفاق خود را به هلاکت نیفکنید! مال خوب است و نباید آن را اصراف نمود و نباید هدر داد ؛ امّا خداوند امر نموده که آن را انفاق کنید ؛ پس انفاق مال ، جایز و بلکه لازم است ؛ چون دهنده اش چنین امر کرده است.
2ـ چرا و در چه مواقعی حفظ زندگی واجب است؟
زندگی و عمر دنیایی نیز عطای الهی بوده نعمت است به شرط آن که صرف خدمت به دین خدا شود و مرتع شیطان نشود ؛ و اگر دهنده ی عمر و زندگی ، خواست که آن را در راه او فدا کنیم ، دیگر مصداق « وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ » نخواهد بود ؛ چون با دست خود ، به استقبال مرگ نرفته ایم بلکه به امر خدا چنین می کنیم.
مالک زندگی اوست که به دست ما امانت سپرده است ؛ پس هر گونه فرمود باید همانگونه با زندگی خویش معامله نماییم. اگر گفت: با دست خود خود را به کشتن ندهید! حقّ نداریم سر خود به استقبال مرگ برویم ؛ و اگر فرمود: در راه دین من به استقبال شمشیرها بروید و در جنگی نابرابر حاضر شوید ، باز وظیفه داریم چنان کنیم. و اگر فرمود: کشته شوید وظیفه ، بازهم اطاعت است. مالک ملک آزاد است در ملک خویش ، هر گونه که خواست تصّرف نماید. چرا که صلاح مملکت خویش خسروان دانند. مدبّر عالم اوست ؛ و تنها او می داند که صلاح عالمیان چیست. لذا هر چه فرمان دهد ، همه به سود فرمانبران است.
ـ ممکن است بپرسید که: مگر ممکن است که خداوند متعال امر نماید که کسی خود را در معرض مرگ قرار دهد؟
می گوییم: نه تنها ممکن است بلکه در عمل نیز چنین نموده است. خداوند متعال بنی اسرائیل را امر نمود که همدیگر را به جرم آنکه گوساله پرست و مرتدّ شده اید بکشید. « وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ ـــ و زمانى را كه موسى به قوم خود گفت: «اى قوم من! شما با انتخاب گوساله(براى پرستش) به خود ستم كرديد! پس توبه كنيد؛ و به سوى خالق خود باز گرديد! و خود را (همدیگر را ) به قتل برسانيد! اين كار، براى شما در پيشگاه پروردگارتان بهتر است.» سپس خداوند توبه شما را پذيرفت؛ زيرا كه او توبهپذير و رحيم است. » (البقرة:54)
طبق روایات ، هفتاد هزار نفر از آنان به امر خدا در تاریکی صبحگاهان بر همدیگر تاختند و ده هزار نفر از آنها کشته شدند تا اینکه خبر عفوّ خداوند متعال فرا رسید.
در سوره نساء نیز فرمود: « فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً (65) وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلاَّ قَليلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبيتاً (66) وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظيماً ــــ به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اينكه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند؛ و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند؛ و كاملا تسليم باشند. (65) اگر(همانند بعضى از امتهاى پيشين،) به آنان دستور مىداديم: « يكديگر را به قتل برسانيد»، و يا: «از وطن و خانه خود، بيرون رويد»، تنها عدّه ی كمى از آنها عمل مىكردند ؛ و اگر اندرزهايى را كه به آنان داده مىشد انجام مىدادند، براى آنها بهتر بود؛ و موجب تقويت ايمان آنها مىشد. (66) و در اين صورت، پاداش بزرگى از ناحيه خود به آنها مىداديم »
آری این شرط بندگی است که اوّلاً آدمی خود را مالک چیزی نداند ؛ و تنها خدا را مالک تمام امور بشناسد. ثانیاً باور داشته باشد که او هر گونه بخواهد در ملک خویش تصرّف می کند. ثانیاً یقین کند که او خیر محض است و از خیر محض ، جز خیر صادر نمی گردد. لذا هر چه او در حقّ مملوک خویش بخواهد ، خیر و صلاح او خواهد بود.
حاصل کلام آنکه آیه « وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ » شامل آن مواردی می شود که شخص بی اذن خدا خود را در معرض مرگ قرار می دهد ؛ امّا آنجا که خداوند متعال امر به مردن یا در معرض مرگ قرار گرفتن نماید ، دیگر القاء در تهلکه با دست خود نخواهد بود ؛ بلکه القاء در تهلکه به امر خداست.
پس اگر ثابت شود که برخی از ائمه(ع) با اختیار خویش ولی به امر خداوند متعال به استقبال مرگ رفته اند ، دیگر کار آنها را نمی توان از مصادیق « القاء در تهلکه با دست خود » دانست.
از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمودند: « سَارَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِلَىالْحُسَيْنِ ع فِي اللَّيْلَةِ الَّتِي أَرَادَ الْخُرُوجَ صَبِيحَتَهَا عَنْ مَكَّةَ فَقَالَ يَا أَخِي إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ مَنْ قَدْ عَرَفْتَ غَدْرَهُمْ بِأَبِيكَ وَ أَخِيكَ وَ قَدْ خِفْتُ أَنْ يَكُونَ حَالُكَ كَحَالِ مَنْ مَضَى فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُقِيمَ فَإِنَّكَ أَعَزُّ مَنْ فِي الْحَرَمِ وَ أَمْنَعُهُ فَقَالَ يَا أَخِي قَدْ خِفْتُ أَنْ يَغْتَالَنِي يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ فِي الْحَرَمِ فَأَكُونَ الَّذِي يُسْتَبَاحُ بِهِ حُرْمَةُ هَذَا الْبَيْتِ فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْحَنَفِيَّةِ فَإِنْ خِفْتَ ذَلِكَ فَصِرْ إِلَى الْيَمَنِ أَوْ بَعْضِ نَوَاحِي الْبَرِّ فَإِنَّكَ أَمْنَعُ النَّاسِ بِهِ وَ لَا يَقْدِرُ عَلَيْكَ فَقَالَ أَنْظُرُ فِيمَا قُلْتَ فَلَمَّا كَانَ فِي السَّحَرِ ارْتَحَلَ الْحُسَيْنُ ع فَبَلَغَ ذَلِكَ ابْنَ الْحَنَفِيَّةِ فَأَتَاهُ فَأَخَذَ زِمَامَ نَاقَتِهِ الَّتِي رَكِبَهَا فَقَالَ لَهُ يَا أَخِي أَ لَمْ تَعِدْنِي النَّظَرَ فِيمَا سَأَلْتُكَ قَالَ بَلَى قَالَ فَمَا حَدَاكَ عَلَى الْخُرُوجِ عَاجِلًا فَقَالَ أَتَانِي رَسُولُ اللَّهِ ص بَعْدَ مَا فَارَقْتُكَ فَقَالَ يَا حُسَيْنُ ع اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلًا فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ فَمَا مَعْنَى حَمْلِكَ هَؤُلَاءِ النِّسَاءَ مَعَكَ وَ أَنْتَ تَخْرُجُ عَلَى مِثْلِ هَذِهِ الْحَالِ قَالَ فَقَالَ لَهُ قَدْ قَالَ لِي إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا وَ سَلَّمَ عَلَيْهِ وَ مَضَى: در آن شب كه امام حسين عليه السّلام در بامدادش عزم خروج از مكّه نمود محمّد حنفيه (برادر ناتنی امام) به خدمت امام مشرّف گرديده و عرض كرد: برادرم! بىوفايى مردم كوفه را به پدر و برادرت مىشناسى، و مىترسم با تو آن كنند كه با پيشينيان تو كردند، اگر در حرم اقامت فرمايى، عزّت و حرمت و مناعتت نيازى به بيان ندارد. امام(ع) فرمودند: «برادرم! از آن مىترسم كه يزيد بن معاويه در حرم ترورم كرده، و با اين جنايت ، حريم حرمت حرم شكسته و دريده شود.» محمّد عرض كرد: بنا بر اين به سوى يمن يا به سوى بيابان عزيمت فرما! ، چه تو مناعتت از همگان افزون است و كسى را توان دستيابى بر تو نيست. فرمودند: «پيشنهادت را مورد بررسى و نظر قرار مىدهم». سحرگاهان حسين عليه السّلام آماده حركت شد؛ خبر به محمّد حنفيه رسيد، با شتاب آمد و مهار شتر برادر را گرفت و عرض كرد: مگر وعده نفرمودى كه در پيشنهادم امعان نظر فرمايى؟ فرمودند: «چرا». عرض كرد: پس اين شتاب در حركت چيست؟ فرمودند: «بعد از رفتن تو ، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پیش من آمده و فرمودند: اى حسين ! خارج شو ! که همانا خداوند مىخواهد تو را كشته ببيند». محمّد حنیفه عرض كرد:« إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ » ؛ حال كه چنين است ، بردن زنان با خود چه معنا دارد؟ امام فرمودند: «پيامبر (ص) فرمودند كه: خداوند مىخواهد آنان را نیز در كسوت اسارت ببيند. » سپس خداحافظى كرد و راهی شد. » (اللهوف على قتلى الطفوف، ص 64)
این روایت شریف گواهی می دهد که امام حسین (ع) ابتدا با اختیار خویش و به حکم وظیفه ی شرعی قصد رفتن داشت تا دین خدا را احیاء نماید و دست به بیعت به یزید ندهد ؛ آنگاه فرمان خدا رسید که حتماً باید به کربلا رود ؛ چون خداوند اراده نموده که این هدف با کشته شدن او و اسارت خانواده اش تحقّق یابد.
و مومن را نرسد که در برابر خواست خدا نافرمانی کند ؛ کجا رسد امام را. امام (ع) قبل از آمدن این فرمان نفرمود من برای شهادت می روم ؛ بلکه پیشنهاد برادرش را قابل تأمّل دانست ؛ امّا وقتی فرمان خدا آمد دیگر جز اطاعت محض توقّعی از امام معصوم نبود.
3ـ متعلّق علم امام چیست و چه اقتضایی دارد؟
باید دانست که امام را دو گونه علم است ؛ علمی عادی مثل دیگر مردمان که به سبب آن مثل دیگران ، انجام تکلیف می کند ؛ و علمی که از جانب خدا بوده ، علم خداست. این علم موجب تکلیف نمی شود ؛ چرا که اساساً خلاف این علم ، عمل نمودن محال می باشد. چون علم غیب امام (ع) علم خدا بوده ، علم به قضای حتمی خداست. لذا محال است کسی بتواند عکس آن را رفتار نماید. پس اگر در علم خدا مقدّر است که امام حسین (ع) با اختیار خویش به کربلا رود ، یقیناً چنین خواهد شد ؛ یعنی آن حضرت ، حتماً با اختیار خویش به کربلا می رود.
« شيخ مفيد رحمه اللَّه در كتاب مولد النّبي و مولد الاوصياء عليهما السّلام به اسناد خود از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمودند: هنگامى كه امام حسين عليه السّلام از مكّه به سوى مدينه رهسپار شد، گروههايى از فرشتگان نشاندار و پشت سر هم كه در دستشان حربههايى بود و سوار بر اسبهاى بهشتى بودند به محضر امام حسين عليه السّلام آمده سلام كردند و سپس عرض كردند: «اى حجّت خدا بر خلايق پس از جدّت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم و پدرت على عليه السّلام و برادرت حسن عليه السّلام، خداوند متعال در موارد بسيار، جدّت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم را به وسيله ما يارى نموده است و اكنون نيز ما را به يارى تو فرستاده است!» امام حسين عليه السّلام در پاسخ آنها چنين فرمودند: «وعدهگاه من و شما در گودال و مكانى است كه در آنجا به شهادت مىرسم، و آن كربلا است، هنگامى كه به آنجا رسيدم نزد من آييد.» فرشتگان گفتند: «اى حجّت خدا! خداوند به ما فرمان داده كه سخن تو را بشنويم و از تو اطاعت كنيم، اگر ترس آن داريد كه دشمنان رو در روى شما قرار گيرند ما همراه تو هستيم.» امام حسين عليه السّلام فرمودند: «آنها تسلّطى بر من ندارند و نمىتوانند بر من آسيب برسانند، من به بقعه خود خواهم رسيد.» آنگاه گروههايى از مؤمنان جنّ به محضر امام حسين عليه السّلام آمدند و عرض كردند: «اى مولاى ما! ما از شيعيان و ياران تو هستيم، آنچه را بخواهى به ما فرمان بده اگر در همين جا باشى و به ما دستور نابودى همه دشمنانت را بدهى، ما قبل از اينكه از اينجا حركت كنى، آن را اجرا مىكنيم.» امام حسين عليه السّلام براى آنها دعاى خير كرد، و به آنها فرمود: «آيا قرآن را كه به جدّم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم نازل شده نخواندهايد كه مىفرمايد: « قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ ـــ بگو اگر هم در خانههايتان بوديد، آنهايى كه كشته شدن بر آنها مقرّر شده بود، قطعا به سوى آرامگاههاى خود بيرون مىآمدند» ؛ اگر من در وطن خود بمانم اين مردم واژگون شده به وسيله چه كسى آزمايش مىگردند؟ و چگونه آنها امتحان مىشوند؟ و چه كسى در قبر من سكونت می گزيند؟ با اينكه خداوند هنگام «دحو الارض» آن قبر را براى من برگزيده است، و آن قبر را پناهگاه شيعيان و دوستان ما نموده است. خداوند اعمال و نمازهاى آنها را بپذيرد و دعاهاى آنها را اجابت كند، و شيعيان ما در آنجا ساكن گردند ؛ تا آنجا مايه ايمنى آنها در دنيا و آخرت، از عذاب باشد. ولى شما در روز شنبه كه روز عاشورا است ـ و به قولى فرمود: در روز جمعه كه روز عاشورا است ـ در آنجا حاضر گرديد و در پايان آن روز كشته مىشوم، و بعد از من كسى از اهل و خويشان و برادرانم و اهل بيتم (كه دشمن با آنها بجنگد) باقى نخواهد ماند، و سر بريدهام را براى يزيد بن معاويه بفرستند » (اللهوف على قتلى الطفوف، ص67)
نکته ی اساسی این گفتار امام (ع) در آیه ی مذکور است که فرمود:« قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ : بگو اگر هم در خانههايتان بوديد، آنهايى كه كشته شدن بر آنها مقرّر شده بود، قطعا به سوى آرامگاههاى خود بيرون مىآمدند»(آل عمران:154)
« الْوَاقِدِيِّ وَ زُرَارَةَ بْنِ صَالِحٍ قَالَا لَقِينَا الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ ع قَبْلَ خُرُوجِهِ إِلَى الْعِرَاقِ بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فَأَخْبَرْنَاهُ بِهَوَى النَّاسِ بِالْكُوفَةِ وَ أَنَّ قُلُوبَهُمْ مَعَهُ وَ سُيُوفَهُمْ عَلَيْهِ فَأَوْمَأَ بِيَدِهِ نَحْوَ السَّمَاءِ فَفُتِحَتْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ نَزَلَتِ الْمَلَائِكَةُ عَدَداً لَا يُحْصِيهِمْ إِلَّا اللَّهُ تَعَالَى فَقَالَ ع لَوْ لَا تَقَارُبُ الْأَشْيَاءِ وَ حُبُوطُ الْأَجْرِ لَقَاتَلْتُهُمْ بِهَؤُلَاءِ وَ لَكِنْ أَعْلَمُ يَقِيناً أَنَّ هُنَاكَ مَصْرَعِي وَ مَصْرَعَ أَصْحَابِي وَ لَا يَنْجُو مِنْهُمْ إِلَّا وَلَدِي عَلِيٌّ ــــ سيد بن طاوس از واقدى و زرارة بن صالح روايت مي كند كه گفتند: ما امام حسين عليه السّلام را سه روز قبل از اينكه بسوى عراق خارج شود ملاقات نموديم و به آن حضرت خبر داديم كه مردم كوفه هواى تو را بسر دارند و قلب آنان با تو می باشد، ولى شمشير ايشان بر عليه تو است.امام حسين عليه السّلام با دست خود به طرف آسمان اشاره كرد و درهاى آسمان باز شد و به قدرى از ملائكه نازل شدند كه تعداد آنان را جز خدا كسى نمی دانست. سپس فرمودند: اگر اشيائى (اموری) به يک ديگر نزديک نمی شدند و اجر از بين نمی رفت من به وسيله ملائكه با آن مردم جهاد می كردم. ولى يقيناً می دانم كه آن موضع (يعنى كربلا) محل شهادت و به خاک افتاد من و يارانم خواهد بود. احدى از اصحاب من نجات پيدا نمى كند غير از فرزندم على. » (بحار الأنوار ، ج44، ص364 )
« أَنَّهُ لَمَّا أَرَادَ الْعِرَاقَ قَالَتْ لَهُ أُمُّ سَلَمَةَ- لَا تَخْرُجْ إِلَى الْعِرَاقِ فَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ- يُقْتَلُ ابْنِيَ الْحُسَيْنُ بِأَرْضِ الْعِرَاقِ- وَ عِنْدِي تُرْبَةٌ دَفَعَهَا إِلَيَّ فِي قَارُورَةٍ- فَقَالَ إِنِّي وَ اللَّهِ مَقْتُولٌ كَذَلِكَ- وَ إِنْ لَمْ أَخْرُجْ إِلَى الْعِرَاقِ يَقْتُلُونِي أَيْضاً- وَ إِنْ أَحْبَبْتِ أَنْ أراك ـ أُرِيَكِ ـ مَضْجَعِي وَ مَصْرَعَ أَصْحَابِي- ثُمَّ مَسَحَ بِيَدِهِ عَلَى وَجْهِهَا فَفَسَحَ اللَّهُ عَنْ بَصَرِهَا- حَتَّى رَأَيَا ذَلِكَ كُلَّهُ وَ أَخَذَ تُرْبَةً- فَأَعْطَاهَا مِنْ تِلْكَ التُّرْبَةِ أَيْضاً فِي قَارُورَةٍ أُخْرَى- وَ قَالَ ع إِذَا فَاضَتْ دَماً فَاعْلَمِي أَنِّي قُتِلْتُ- فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَةَ فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ عَاشُورَاءَ- نَظَرْتُ إِلَى الْقَارُورَتَيْنِ بَعْدَ الظُّهْرِ- فَإِذَا هُمَا قَدْ فَاضَتَا دَماً فَصَاحَتْ وَ لَمْ يُقَلَّبْ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ حَجَرٌ وَ لَا مَدَرٌ- إِلَّا وُجِدَ تَحْتَهُ دَمٌ عَبِيط : هنگامى كه آن بزرگوار تصميم گرفت بطرف عراق برود ام سلمه (همسر پیامبر(ص) ) به آن حضرت گفت: به طرف عراق مرو ! زيرا من از رسول الله صلى اللَّه عليه و آله شنيدم که مىفرمودند: پسرم حسين در زمين عراق كشته خواهد شد. و آن تربتى را كه رسول خدا به من داده در يک شيشهاى جاى دادهام. امام حسين در جوابش فرمودند: به خدا قسم من كشته خواهم شد. اگر به طرف عراق نیز نروم مرا خواهند كشت. اگر دوست دارى قتلگاه خود و يارانم را به تو نشان دهم. سپس آن حضرت دستى به صورت ام سلمه كشيد و خدا جلو چشم وى را به قدرى باز كرد كه همه آنها را ديد. سپس امام حسين تربتى برداشت و به ام سلمه داد كه از همان تربت بود. آن را در ميان شيشه ی ديگرى نهاد و به ام سلمه فرمود: هر گاه ديدى اين تربت به خون تبديل شد بدان كه من شهيد شده ام. ام سلمه می گويد: وقتى روز عاشورا فرا رسيد و من بعد از ظهر به آن دو شيشه نظر كردم ديدم پر از خون شدهاند! من از اين منظره شروع به صيحه كردم. در آن روز هيچ سنگ و ريگى را بلند نمىكردند مگر اينكه خون تازه در زير آن يافت می شد » (بحار الأنوار ، ج45 ،ص89)
زمانی که امام حسین (ع) عزم خروج به سمت عراق را گرفتند خطبه ای خوانده و فرمودند: « الْحَمْدُ لِلَّهِ ما شاءَ اللَّهُ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ وَ مَا أَوْلَهَنِي إِلَى أَسْلَافِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ وَ خُيِّرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ كَأَنِّي بِأَوْصَالِي تَتَقَطَّعُهَا عَسَلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ فَيَمْلَأْنَ مِنِّي أَكْرَاشاً جُوفاً وَ أَجْرِبَةً سُغْباً لَا مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ وَ يُوَفِّينَا أَجْرَ الصَّابِرِينَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لُحْمَتُهُ وَ هِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِي حَظِيرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَ يُنْجَزُ بِهِمْ وَعْدُهُ مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى ــــــ ستايش مر خداى راست، و و هر آنچه خدا بخواهد همان است ، و قوت و نيرويى جز به خدا نباشد (قوت هم از اوست) و درود خدا به رسول او باد! زینت مرگ بر فرزند آدم چون زینت گردنبند بر گردن دوشيزگان است. من چه مشتاقم به زيارت اسلافم (جدّ و پدر و مادر و برادرم) چون اشتياق يعقوب به يوسف. برای من قتلگاهى اختیار شده كه من حتماً آنجا را ملاقات خواهم نمود. گويا مىنگرم كه گرگهاى بيابان بند بند مفاصلم را از هم جدا می كنند در ميان نواويس و كربلا ؛ چه شكمها از من پر، و چه انبانها كه از من آكنده گردد. گريزى از آنچه بر قلم تقدير رفته نيست، ما- اهل البيت- خشنودى خدا را خرسندى خود دانسته، بر بلايش صابريم، و او اجر صابران را به ما مىدهد، هيچ گوشت پيامبر (پاره تن) او از وى جدا نگردد مگر آن كه در حضيرة القدس نزدش گرد آيد، چشمش بدانها روشن گرديده و بدانها وعدهاش انجاز گردد، هر كس كه در راه ما خون نثار و بذل مىكند، و لقاى خدا را توطين نفس خويش مىنمايد، پس آماده ی كوچيدن با ما باشد، چه ما ان شاء اللَّه بامداد فردا حركت مىكنيم. » (اللهوف على قتلى الطفوف، ص 61)
پس اساساً خلاف علم غیب نمی توان رفتار نمود ؛ امّا جبری هم لازم نمی آید. چون متعلّق علم الهی ، فعل اختیاری ماست نه فعل ما بدون قید اختیار ؛ یعنی در علم خدا مقدّر است که مثلاً امام حسین (ع) با اختیار خویش به کربلا رود ، پس یقیناً چنین خواهد شد چنین خواهد شد. چون در غیر این صورت لازم می آید که علم خدا جهل شود. امام حسین (ع) می دانست که اگر به کربلا رود کشته خواهد شد ؛ لکن برای حضرتش اختیار غیر این راه فرض هم نداشت ؛ چون محال است کسی مثل امام حسین (ع) بین دیدار خداوند متعال و زندگی دنیا واقع شود ، و زندگی دنیا را اختیار کند. چون اختیار یعنی انتخاب خیر. و از طرف دیگر محال است معصوم (ع) بداند که خداوند متعال راضی به قتل اوست و او رضایت خدا را خیر خود نبیند. کما اینکه شمر و یزید نیز خیر خود را در کشتن امام حسین (ع) می دانستند ؛ لذا محال بود غیر این راه را برگزینند. چرا که هیچ موجودی شرّ خویش را برنمی گزیند. هر موجودی دنبال خیر خویش می باشد. سوسک را اگر در وسط کاخ جا دهی به همان فاضلاب خویش برمی گردد ؛ که بهشت اوست. این است که برخی را گفتند توبه کن! گفت: النّار لا العار ــ جهنّم آری و ننگ توبه هرگز. « وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ ــــ سرزمين پاكيزه ، گياهش به فرمان پروردگار مىرويد؛ امّا سرزمينهاى بد طينت ، جز گياه ناچيز و بىارزش، از آن نمىرويد؛ اين گونه آيات(خود) را براى آنها كه شكرگزارند، بيان مىكنيم » (الأعراف:58).
شجره ی خبیثه که ریشه در جهنّم دارد و شاخه در خانه ی قلوب اهل جهنّم ، جز میوه ذقّوم ندهد ؛ و شجره ی طیّبه که ریشه در خانه ی رسول خدا (ص) و علی (ع) دارد و شاخه در غرفه های قلب اهل بهشت ، جز طیّبات ثمر ندهد.
4ـ مطلب دیگر آنکه اگر به فرض جلوگیری از متعلّق علم غیب ممکن بود ، امام معصوم نباید چنین می کرد. چون لازمه ی این کار آن بود که اوّلاً نظام علّی و معلولی عالم را به هم زنند ؛ که لازمه ی آن نیز ایجاد تغییر در کلّ عالم بود. چون تمام موجودات نظام خلقت با یکدیگر ربط وجود دارند. به تعبیر فلسفی موجودات عالم ، نسبت به یکدیگر ، وجوب بالقیاس دارند ؛ یعنی وجود یکی مستلزم وجود همه ی آنها و عدم یکی مستلزم عدم همه ی آنهاست. و اگر کسی منکر این معنا شود ، ندانسته ، وحدت واجب الوجود را منکر شده است. و لازمه ی تغییر عالم نیز تغییر در خداست. چون محال است علّت تامّه تغییر نکند و معلولش تغییر نماید. ثانیاً از ترتیب اثر به علم غیب لازم می آید که اهل بیت (ع) دست اختیار قاتلانشان را ببندند ؛ که این نیز نقض غرض می باشد. چون اگر بنا بود که جلوی اختیار بندگان با علم اعطایی خدا گرفته شود ؛ پس اساساً خدا چرا چنان اختیاری را افراد داده است؟
منبع: پرسمان دانشجویی
.