• امروز پنجشنبه 1 آذر 1403
  •  
     

     


     
     
     
     
     
     

    در محضر امام هادي(عليه السلام)

    نامه الکترونیک چاپ

    نام مادر امام، سمانه و معروف به سيّده و امّ الفضل بوده است.
    امام جواد(عليه السلام) خود عهده دار تربيت و تهذيب اخلاق آن بانو شد و او در خانه اي زندگي کرد که زنان آل علي از اعضاي آن بودند. او تحت تأثير هدايت و رفتار و سلوک آنها قرار گرفت. از اين رو، به اطاعت و عبادت خداوند متعال رو آورد و از زنان عابد و متهجّد و قاريان قرآن مجيد شد.

    تولد
    بيشتر مورّخان برآنند، که امام هادي(عليه السلام) در سال 212 به دنيا آمده است. تاريخ ولادت آن حضرت را برخي سه شنبه نيمه ذيحجه و برخي 27 ذيحجه، گروهي 23 رجب و عدّه اي 3 رجب مي دانند. در اين ميان، قول اول قوي تر است. در برخي دعاها نيز آمده است: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُکَ بِالْمَوْلُودَيْنِ فِي رَجَب مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيّ الثَّانِي وَ ابْنِهِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّد الْمُنْتَجَبِ...».
    هنگامي که وي در صِريا (روستايي نزديک مدينه) به دنيا آمد، او را علي نام نهادند. امام جواد(عليه السلام) براي کنيه فرزندش1 «ابوالحسن» را انتخاب کرد. کنيه امام کاظم و امام رضا(عليهما السلام) نيز ابوالحسن است، به همين خاطر راويان حديث، براي تمييز بين اين سه امام، مي گويند: ابوالحسن اول (امام موسي بن جعفر)، ابوالحسن دوم (امام رضا)، ابوالحسن سوم (امام هادي)(عليهم السلام).

    القاب امام
    امام به القاب مختلفي خوانده مي شد که در ذيل به آنها اشاره مي شود:
    1 . ناصح؛ چون خيرخواه بود.
    2 . تقي؛ زيرا متقي ترين افراد امت بود.
    3 . فقيه؛ چون فقيه ترين مردم زمان خود بود.
    4 . عسکري؛ چون در شهر سامرا، در اردوگاه نظامي مي زيست.
    5 . شهيد؛ چون به دست دشمنان به شهادت رسيد.
    6 . وفيّ؛ چون باوفاترين مردم بود.
    7 . خالص؛ چون اوج اخلاص در رفتارش نمود داشت.
    8 . هادي؛ مشهورترين لقب ايشان است.
    9 . نقي؛ امام به دو لقب هادي و نقي شهرت دارد.

    چهره امام
    امام هادي(عليه السلام) مانند جدش امام رضا و پدرش امام جواد(عليهما السلام) چهره اي گندمگون داشت. داراي چشماني سياه و درشت، کتف هاي نسبتاً قوي، بيني کشيده، دندانهاي فاصله دار، چهره اي دلگشا، خوشبو و مانند جدش امام باقر(عليه السلام) ، تناور بود، نه زياد کوتاه و نه خيلي بلند بود.

    تربيت امام
    امام هادي(عليه السلام) در دامان پدرش بزرگ شد و از خصلتهاي او اثر پذيرفت.
    امام جواد(عليه السلام) هميشه با دعايي که به «حرز امام هادي» مشهور است، به فرزند خود غذا مي داد. بدين ترتيب نهال ايمان مطلق به مقدّرات الهي را در دل فرزندش غرس کرد.
    هنگامي که امام جواد(عليه السلام) آماده حرکت به عراق شد، امام هادي(عليه السلام) شش ساله بود. او را در دامانش نشاند و فرمود: از اشياي زيباي عراق سوغات چه دوست داري؟ امام هادي با لبخندي پاسخ داد: شمشيري که چون شعله آتش باشد... امام جواد رو به فرزند ديگرش موسي نگريست و از او نيز همان سؤال را پرسيد. موسي گفت: فرش خانه... امام جواد رو به فرزندش امام هادي(عليه السلام) کرده، فرمود: ابوالحسن نظير من است...
    امام از اين خواسته فرزندش که نشانگر شجاعت و دلاوري وي بود خوشحال شد.

    کودکي امام
    امام هادي شش سال و چند ماه بيشتر نداشت که معتصم امام جواد را از مدينه به بغداد فرا خواند و نقشه شهادت امام را طرح کرد و در ضمن عمربن فرج را به مدينه فرستاد تا آموزگاري اديب و آشنا به قرآن که گرايش به اهل بيت(عليهم السلام) نداشته باشد، انتخاب کرده، به عنوان معلّم امام هادي برگزينند تا بتواند کينه اهل بيت را به اين کودک شش ساله القا کند. وقتي عمر به مدينه رسيد به همراهي والي و ديگران به نزد جنيدي رفت. جنيدي نسبت به علويان کينه زيادي داشت. جنيدي برابر حقوقي که هر ماه مي گرفت شروع به تعليم اين کودک نمود. سپس ابوالحسن امام هادي(عليه السلام) را به قصري در «صريا» بردند و مانع تماس شيعيان با آن حضرت مي شدند و شبها نيز درِ قصر را مي بستند.
    روز جمعه اي، محمدبن سعيد، جنيدي را ديد و از او پرسيد: حال اين کودک، که تو تربيت مي کني چگونه است؟
    او در جواب گفت: تو مي گويي اين کودک! نمي گويي اين پير! تو را به خدا سوگند بگو ببينم آيا در مدينه کسي در علم و ادب آگاه تر از من هست؟
    گفت: نه.
    جنيدي گفت: به خدا سوگند من سخني را در علم ادبيات مي گويم و تصوّر ي کنم که تنها من به آن مطلب رسيده ام، آنگاه مي بينم که وي ابوابي از آن را مطرح مي کند که من از او استفاده مي کنم، اما مردم فکر مي کنند که من معلّم او هستم...
    چند روزي گذشت، باز محمد بن سعيد به جنيدي گفت: حال آن کودک چگونه است؟
    جنيدي اعتراض کرد و گفت: اين حرف را نزن، به خدا سوگند او بهترين شخص روي زمين و بالاترين آفريده خدا است... به او مي گويم سوره اي از قرآن را بخواند، در جواب مي گويد: کدام سوره قرآن را مي خواهي؟ پس يکي از سوره هاي طولاني را نام مي برم که هنوز به آنجا نرسيده است. او به خواندن سوره مبادرت ميورزد، به طوري که صحيح تر از قرائت او نشنيده ام، سوره را با صدايي دلنشين تر از مزامير داوود قرائت مي کند. او قرآن را از اول تا به آخر از بر دارد و تأويل و تنزيل قرآن را مي داند... اين کودک خردسال که در مدينه ميان ديوارهاي سياه رشد يافته، از کجا اين همه علم فراوان را فراگرفته است. سبحان الله!
    وي پس از مدتي که به عنوان معلم در محضر امام حاضر مي شد. ولايت و دوستي ايشان را پذيرفت و به امامت امام معتقد شد.

    تصريح به امامت
    امام جواد(عليه السلام) بارها به امامت امام هادي(عليه السلام) پس از خود تصريح کرد، از جمله:
    «من از دنيا مي روم و امر امامت به پسرم علي محوّل است و او همان سمتي را پس از من نسبت به شما دارد که من پس از پدرم داشتم.»
    حضرت هادي(عليه السلام) هفت سال و يازده ماه و نيم داشت که به امامت رسيد. در اثبات الوصيه مسعودي آمده است: امام در سن شش سال و چند ماهگي به امامت رسيد.

    هيبت امام
    محمدبن حسن اشتر علوي درباره هيبت آن حضرت نقل مي کند: من با پدرم در سامرا، بيرون کاخ متوکل، با جمعي از طالبيان، عباسيان و آل جعفر حاضر بوديم... ناگاه ابو الحسن آمد، تمام مردم به احترام آن حضرت، از اسب پياده شدند، تا اينکه آن بزرگوار وارد قصر شد. بعضي از مردم اعتراض کردند که چرا بايد براي اين پسر بچه از مرکب پياده شويم؟ او نه شرافتش از ما بيشتر است و نه بزرگسال تر از ماست. به خدا سوگند، وقتي از قصر بيرون بيايد از مرکب پياده نمي شويم...
    ابوهاشم جعفري در برابر آنها گفت: به خدا سوگند که شما با کوچکي و خواري براي او پياده خواهيد شد.
    همين که امام بيرون آمد، صداي تکبير و تهليل بلند شد و مردم همگي به احترام او از اسب پياده شدند. آنگاه ابوهاشم جعفري رو به آن مردم کرد و گفت: آيا شما نبوديد که تصميم داشتيد به احترام او از مرکب پياده نشويد؟ گفتند: به خدا قسم ما بي اختيار از مرکبها پياده شديم.

    پارسايي امام
    سبط بن جوزي مي گويد: علي الهادي هيچ گرايشي به دنيا نداشت و همواره در مسجد بود. وقتي مأموران خانه او را بازرسي کردند، جز چند جلد قرآن و کتاب دعا و کتاب هاي علمي چيزي نيافتند.

    مناجات امام
    امام در تاريکي هاي آخر شب با دلي شکسته و نفسي آرام، اين چنين مناجات مي کرد: «إِلهِي مُسِيءٌ قَدْ وَرَدَ وَ فَقِيرٌ قَدْ قُصِدَ، لا تُخَيِّبْ مَسْعاهُ وَ ارْحَمْهُ وَ اغْفِرْ لَهُ و خَطاهُ».
    «خدايا! گنهکاري در خانه تو آمده و گدايي آهنگ تو را نموده است. اميدش را نااميد مکن و او را بيامرز و از خطايش درگذر.»

    زيارت جامعه کبيره
    زيارت جامعه کبيره از مشهورترين زيارتنامه هاي ائمه اطهار(عليهم السلام) از امام هادي(عليه السلام) نقل شده است.
    امام در اين زيارت، به معرفي جايگاه و شناسايي ابعاد وجودي امامان در نظام آفرينش و نقش هدايتگر آنان در به کمال رساندن استعدادها و سيراب کردن تشنگان از سرچشمه هاي زلال معرفت و دانش پرداخته و در بياني ژرف و قالبي رسا و عارفانه از گوشه هايي از اسرار نهفته امامت پرده برداشت و تنها راه سعادت و دستيابي به کمال را در پيروي از آنان و چنگ زدن به ريسمان محبتشان و کناره گيري و بيزاري از دشمنانشان دانسته است.

    نقش انگشتري امام
    نقش انگشتري امام اين جمله بود: «حِفْظُ الْعُهُودِ مِنْ أَخْلاقِ الْمَعْبُودِ» و همچنين گفته شده که نقش انگشتري حضرت اين جمله بوده است: «اللهُ رَبِّي وَ هُوَ عِصْمَتِي مِنْ خَلْقِهِ» و قول ديگري نيز مي گويد آن نقش چنين بوده است: «مَنْ عَصي هَواهُ بَلَغَ مُناهُ».

    زمامداران عصر امام
    دوران امامت امام هادي(عليه السلام) با خلافت معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعين و معتزّ مقارن بود.
    متوکل 14 سال و اندي بر کشور پهناور اسلامي حاکم بود و نسبت به اميرمؤمنان و خاندان پاک او کينه بسيار داشت تا آنکه گروهي از نظاميان ترک، به تحريک فرزندش منتصر، او و وزيرش فتح بن خاقان را در حال عياشي به قتل رساندند.
    منتصر به اميرمؤمنان و خاندان او اظهار علاقه مي کرد و با علويان رفتاري خوش داشت. او در نخستين اقدام، صالح بن علي را که فردي ستمگر و بدخواه علويان بود، برکنار و علي بن حسين را جايگزين او ساخت و وي را به خوشرفتاري نسبت به علويان مدينه سفارش نمود و فدک را به نوادگان امام حسن و حسين(عليهما السلام) داد و ممنوعيت زيارت امام حسين(عليه السلام) را برداشت.
    خلفاي بعدي، همه شهوت ران بوده و بيت المال مسلمين را حيف و ميل مي کردند. امام هادي(عليه السلام) در زمان معتزّ بالله به شهادت رسيد.

    علويان در عصر امام
    نهضت هاي علويان که براي برچيدن ستم عباسيان و بازگرداندن قدرت به اهل بيت(عليهم السلام) تلاش مي کردند، آشکارا مورد حمايت امام هادي قرار نمي گرفتند؛ زيرا در اين صورت جان خود امام به خطر مي افتاد و براي سران علويان خطرآفرين بود. اما امام در مناسبتهاي مختلف حمايت قلبي و معنوي خود را نشان مي داد؛ چنانچه ابوهاشم از ياران حضرت مي گويد: با ابو الحسن(عليه السلام) به قصد ديدار برخي از انقلابيون به بيرون «سامرا» رفتيم. وي به نحوه ديدار و سخنان رد و بدل شده اشاره اي نمي کند.
    متوکل افرادي را بر سر کار آورد و پستهاي کليدي را به افرادي داد که به دشمني با اهل بيت(عليهم السلام) معروف بودند. مثل عبيدالله بن يحيي بن خاقان، علي بن جهم (شاعر نامي) و...
    اين حکومت اختناق و ترور چنان مردم را ترسانده بود که از هرگونه تماس و ارتباط با علويان دوري مي جستند، ابراهيم بن هَرمه مي گويد: «وارد مدينه شدم، يکي از علويان نزدم آمد و به من سلام کرد، به او گفتم: از من دور شو و مرا مهدورالدم مکن!»2

    امام در مدينه
    امامت امام هادي(عليه السلام) را 33 سال و اندي مي دانند که حدود سيزده سال آن در مدينه سپري شد و بقيه در سامرا.
    در روزگاري که امام در مدينه بود، به خاطر ضعف و آشفتگي دستگاه خلافت، به تبيين و گسترش مباني اعتقادي و فرهنگي اسلام روي آورد. شيعيان و دوستان اهل بيت(عليهم السلام) که تعدادشان بسيار بود. از نقاط مختلف بهويژه از ايران، عراق، مصر به طور حضوري يا از طريق مکاتبه با امام در تماس بودند. وکلا و نمايندگان امام نيز در نقاط مختلف کشور اسلامي با مردم ارتباط داشتند.
    امام هادي از چنان موقعيت و محبوبيتي در مدينه برخوردار بود که فرماندار آن شهر، قدرت موضعگيري عليه آن حضرت را نداشت و در حقيقت تشکيلات آن حضرت، دولتي در درون حکومت عباسي بود و تحت رهبري او اداره مي شد.
    بُريحَه عباسي، که متصدّي نماز در مکه و مدينه بود، طي نامه اي به متوکّل نوشت:
    «اگر تو را به حرمين(مکه و مدينه) نيازي هست، علي بن محمد را از اين دو شهر بيرون کن؛ زيرا او مردم را به سوي خود فراخوانده و گروه زيادي دعوتش را پذيرفته اند.»

    احضار امام
    متوکّل عباسي همان روش پدران خود را در کنترل اهل بيت به اجرا گذاشت و طي نامه اي امام را به بغداد احضار کرد تا بتواند آن حضرت را دقيق تر تحت کنترل بگيرد. اگر چه اين احضار، در ظاهر رنگ دعوت احترام آميز داشت.
    متوکّل در اين نامه احضاريّه هشت بار خود را اميرالمؤمنين خطاب کرد تا برتري خود را نشان دهد و در ضمن براي امام عبارات احترام آميز به کار برد، تا مورد سؤال قرار نگيرد و در حالي که به ظاهر اختيار را به امام واگذارد، سردار خود را با نيروهاي زيادي براي آوردن امام اعزام کرد.
    متوکّل از حضور امام در مدينه وحشت داشت. يزداد، پزشک نصراني دربار، در گفتگويي که با اسماعيل بن احمد کاتب در سامرا داشته، مي گويد: «بر اساس آنچه شنيده ام انگيزه خليفه از احضار علي بن محمد به سامرا اين بوده است که مبادا مردم، به ويژه چهره هاي سرشناس، به وي گرايش پيدا کنند و در نتيجه حکومت از دست بني عباس خارج شود.»

    واکنش مردم مدينه
    يحيي بن هرثمه با در دست داشتن نامه متوکّل مبني بر احضار امام به بغداد، به مدينه وارد شد و پس از تفتيش منزل امام و پيدا نکردن مدرکي نسبت به اقدام عليه حکومت، آن حضرت را در جريان تبعيد، همراهي کرد.
    مردم مدينه فرياد اعتراض برآورده، شيوه و ناله سر دادند؛ به گونه اي که هرثمه مي گويد: «من تا آن روز، چنان ضجه و ناله اي نشنيده بودم.»
    هرثمه به مردم قول داد که اين سفر خطري براي امام در نداشته باشد.
    امام که از نيت پليد متوکّل آگاه بود، با اکراه و اجبار تن به اين سفر داد؛ چنانکه فحام از منصوري از عموي پدرش نقل مي کند که امام هادي به من فرمود:«ابوموسي! من به اجبار و ناخواسته به سامرا آورده شدم.»

    از مدينه تا سامرا
    تبعيد امام علي بن محمد(عليهما السلام) در سال 234 ق. اتفاق افتاد و آن حضرت بيست سال و اندي در سامرا به سر برد. ماجراهاي در حين سفر رخ داد که به برخي از آنها اشاره مي شود:
    تأييد حديث امام علي(عليه السلام)
    يحيي بن هرثمه مي گويد: به دستور متوکّل براي احضار علي بن محمّد(عليهما السلام) عراق را به قصد حجاز ترک کرديم. در ميان ياران من، يکي از رهبران خوارج وجود داشت و نيز کاتبي بود که اظهار تشيّع مي کرد. من نيز بر آيين حَشْويّه3 بودم. شخصي که از خوارج بود و کاتب درباره مسائل اعتقادي با هم مناظره مي کردند و من نيز براي گذراندن سفر به مناظره آنان گوش مي دادم. چون به نيمه راه رسيديم، مرد خارجي به کاتب گفت: مگر اين سخن مولايتان علي بن ابي طالب نيست که هيچ قطعه اي از زمين نيست مگر آنکه قبري است يا قبري خواهد شد؟ اکنون بدين خاک بنگر، کجاست آنکه در اينجا بميرد تا خدا آن را قبر قرار دهد؟
    به کاتب گفتم: آيا اين سخن شماست؟ گفت: آري، گفتم مرد خارجي راست مي گويد، چه کسي در اين بيابان وسيع خواهد مرد تا خداوند آن را پر از قبر نمايد!
    و ساعتي بر اين گفتار خنديديم؛ به گونه اي که کاتب شرمنده و خوار شد. هنگامي که وارد مدينه شديم، نزد علي بن محمد رفته، نامه متوکّل را به او تسليم کردم. امام نامه را خواند و فرمود: فرود بياييد از طرف من مانعي براي اين سفر نيست. چون فردا نزد او رفتيم، با آنکه فصل تموز و هوا در نهايت گرمي بود، امام خياطي را مأمور کرد تا به کمک گروه ديگري از خياطان براي او و خدمتکارانش از پارچه هاي ضخيم «خفتان»(لباس ضخيم ويژه اي که از ابريشم يا پشم مي بافتند و در هنگام جنگ مي پوشيدند) بدوزند و تا فردا صبح تحويل دهند. من ازاين سفارش امام شگفت زده شدم و با خود گفتم: در فصل تموز و گرماي شديد حجاز و عراق ده روز راه است. اين لباس ها را براي چه تهيه مي کند. اين مرد که سفر نکرده فکر مي کند درهر سفري انسان نيازمند چنين لباسهايي است و شگفت از شيعيان است که بااين درک چگونه او را امام خود مي دانند؟!
    چون زمان حرکت فرا رسيد، امام به خدمتکارش دستور دادکه لباس گرم همراه خود بردارند، تعجّب من بيشتر شد و با خود گفتم: او مي پندارد که در بين راه زمستان به سراغ ما خواهد آمد که اين چنين دستور مي دهد؟! از مدينه خارج شديم، هنگامي که به جايگاه مناظره رسيديم، ناگهان ابري تيره پديدار شد و رعد و برق آغاز گشت. و چون بر بالاي سرِ ما قرار گرفت، تگرگ هاي درشتي مانند سنگ بر سر ما ريخت. امام و خدمتکارانش «خفتان» را بر خود پيچيده و لباس هاي گرم را پوشيدند و به من و کاتب نيز لباس گرم داد.
    بر اثر بارش اين تگرگ هشتاد نفر از ياران من به قتل رسيدند، ابر از روي ما گذشت و گرما به حالت نخست بازگشت. امام به من فرمود: اي يحيي! به بازماندگان يارانت دستور بده مردگان را دفن کنند، خداوند بيابانها را اين چنين پر از قبر مي کند.
    من خود را از اسب به زمين انداختم و رکاب و پاي آن حضرت را بوسيدم و گفتم: شهادت مي دهم که جز الله معبودي نيست و محمّد بنده و فرستاده اوست و شما جانشين خدا در زمين هستيد و من تا کنون کافر بودم ولي هم اکنون به دست شما اسلام آوردم.
    از آن لحظه به بعد تشيع را برگزيدم و در خدمت امام بودم تا زماني که درگذشت.

    ورود به سامرا
    هنگام ورود امام(عليه السلام) به سامرا، متوکّل خود را ننماياند و دستور داد که امام را در کاروانسراي ويژه مستمندان، که به «خان الصَّعالِيک» معروف بود، فرود آورند.
    محل فرود امام به قدري تحقيرآميز بود که صالح بن سعيد مي گويد:
    «روز ورود امام به سامرا، نزد آن حضرت رفتم. وقتي آن وضع را ديدم، عرض کردم: فدايت شوم! از هر امر و فرصتي براي خاموش کردن نور الهيِ شما و کوتاهي کردن در حقّتان استفاده مي کنند؛ چندان که شما را در اين کاروانسراي نامناسب که اختصاص به مستمندان دارد، فرود آورده اند. امام (رو به من کرده و) فرمود: اي پسر سعيد، تو اينجايي! (معرفت تو نسبت به ما در همين حد است؟) سپس با دست به سمتي اشاره کرد و فرمود: نگاه
    کن! صالح مي گويد: وقتي نگريستم، باغ هاي زيبا و آراسته با نهرهاي جاري، درختهاي سرسبز ديدم که بهترين عطرها از آنها استشمام مي شد و پسراني که همچون مرواريدهاي نهفته و دست نخورده ديدم. با ديدن اين منظره ها، چشمانم خيره و شگفتي ام افزون شد. امام رو به من کرد و فرمود: اي پسر سعيد! ما هرجا که باشيم اينها از آنِ ماست، ما در خان الصعاليک نيستيم.»
    يک روز پس از توقف در آن کاروانسرا، امام را به منزلي در محل مخصوص لشکريان عباسي بردند، که حکم يک زندان را داشت و از رفت و آمد شيعيان به آن منزل جلوگيري به عمل مي آمد.

    امام در عصر متوکل
    بيشترين عمر امام در زمان متوکل گذشت و آن بزرگوار سختي هاي فراواني در اين 14 سال تحمّل کرد. در زمان ساير خلفا اطلاع زيادي از حوادث زندگي آن حضرت در دست نيست، گويا پس از متوکّل فشار کمتري متوجه امام بوده است.

    دشمني متوکل با اهل بيت(عليهم السلام)
    متوکل در سال 236هـ .ق. ديزج نامي از مأمورانش را به کربلا فرستاد تا قبر مطهر امام حسين(عليه السلام) و خانه هاي اطراف آن را تخريب کرده، سپس شخم زنند و بر آن آب جاري سازند. ديزج تمامي اين کارها را انجام داد و در اطراف حرم حسيني به مساحت هر ميل نگهباناني گذاشت تا مانع زيارت مردم شوند.

    مقايسه با فرزندان امام علي(عليه السلام)
    يعقوب بن سکّيت که از دانشمندان معروف علم نحو بود، بنا به درخواست متوکل، به منظور آموزش فرزندانش به دربار راه يافته بود. جلال الدين سيوطي اين گونه نقل مي کند:
    «روزي متوکّل در حضور ابن سکيت به فرزندانش ـ معتزّ و مؤيد ـ نگاه کرد و سپس رو به ابن سکيت کرده، از وي پرسيد: کدام يک نزدت محبوب ترند؟ اين دو يا حسن و حسين؟ ابن سکّيت پاسخ داد: قنبر خدمتکار علي از دو فرزند تو بهتر است. متوکل خشمگين شد و دستور داد غلامانِ ترک، شکم او را بدرند...»

    پرده ها کنار مي رود
    عده اي پس از مشاهده تجليل و احترام خدمتکاران نسبت به امام، به متوکل گفتند:
    در رابطه با علي بن محمد هيچ کس به اندازه خودت بد عمل نکرده است. هيچ فردي در خانه تو نيست مگر آنکه در خدمت اوست؛ يکي پرده برايش بالا مي زند و ديگري در را باز مي کند... مردم که چنين عظمتي را مي بينند، مي گويند: اگر متوکل او را سزاوار خلافت نمي دانست، نسبت به او اين رفتار را نداشت؟ او را تنها بگذار تا خود،
    پرده را بالا زند و همچون ديگران راه رود تا از اين طريق خوار و منزوي گردد.
    متوکّل پيشنهاد را عملي کرد، اما همان گروه به نزد متوکل آمده و گزارش دادند:
    علي بن محمد(عليهما السلام) وارد منزل شد در حالي که نه خدمتکاري همراه او بود و نه کسي که برايش پرده را بالا زند، ولي در اين هنگام بادي برخاست و پرده را براي او بالا زد. وقت بيرون آمدن نيز بادي بر خلاف جهت نخست برخاست. و براي او پرده را کنار زد و او گذشت.
    متوکل پس از شنيدن اين گزارش گفت: ما نمي خواهيم باد براي او پرده را بالا بزند، همچون گذشته، پرده را برايش بالا بزنيد.

    اذيت و آزار امام
    متوکّل، روزي در حالي که مست بود امام را احضار کرد و پياله هاي شراب را در مقابلش نهاد. امام در برابر او ايستاد و او را موعظه کرد و به ياد آخرت انداخت. او که ديد امام تحت تأثير اين مجلس قرار نگرفته و بر اطاعت از خدا اصرار دارد، دستور داد تا حضرت را به زندان افکنند.
    امام در ميان زندان فرمود: من از ناقه صالح عزيزترم و آيه 65 سوره هود را تلاوت فرمود: "فَعَقَرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِي دارِکُمْ ثَلاثَةَ أَيّام ذلِکَ وَعْدٌ غَيْرُ مَکْذُوب.." سه روز نگذشت که متوکّل به دست منتصر به هلاکت رسيد.
    * از امام(عليه السلام) نزد متوکّل سعايت شد که در خانه سلاح و اموال زيادي دارد و آنها از شيعيانش در قم به او رسيده است.
    متوکّل گروهي از نظاميان ترک را مأمور بازرسي منزل امام کرد. آنان شبانه به خانه امام يورش بردند و منزلش را تفتيش، سپس دستگير کردند و نزد متوکّل آوردند.
    هنگام دستگيري امام، در حالي که جامه اي پشمين بر تن داشت، بر روي شن فرش، رو به قبله نشسته و مشغول عبادت بود. پس از بردن امام به قصر، گزارش خانه امام را به متوکل دادند. متوکل که از اين کار خود، سودي نبرده بود، به فکر ترور شخصيتي امام افتاد و جام شراب را به امام تعارف کرد. امام فرمود: «مرا معذور بدار، سوگند به خدا گوشت و خون من هرگز به شراب آلوده نشده است». متوکّل دست برداشت و گفت پس شعري بخوان. امام فرمود: «من کمتر شعر مي خوانم» گفت: بايد بخواني. امام اشعار ذيل را خواند:
    باتُوا علي قُلَلِ الأَجْبال تَحْرِسُهُم *** غُلْبُ الرّجالِ فَما اَغْنَتْهم القُلَلُ
    و اسْتُنْزِلوُا بَعْدَ عِزٍّ عَنْ مَعاقِلِهمْ *** فَاَودَعوُا حُفراً، يا بئْسَ ما نَزَلوا
    ناداهُم صارخٌ مِن بَعدِ دفنهم *** اَيْنَ الاساوِرُ و التّيجانُ وَ الحُلَلُ
    اَينَ الوُجوهُ الّتي کانتْ مُنَعِّمَه *** مِنْ دُونِها تَضْربُ الاَسْتارُ وَ الکِلَلُ
    فَأفْصَحَ القَبْرُ عَنْهم حينَ سائَلَهُمْ *** تِلْکَ الوُجوهُ عَلَيْها الدُّودُ تَنْتَقِلُ
    قَد طالَ ما أَکَلُوا دَهْراً و ما شَرَبُوا *** فأصبحُوا بَعدَ طُولِ الأکلِ قد اُکلُوا
    «بر بلنداي کوهساران، شب را به صبح آوردند، در حالي که مردان نيرومند از آنان نگهباني مي کردند.
    سرانجام پس از دوران شکوه و عزّت، از جايگاه هاي خويش به زير کشيده شد و در گودال ها (قبرها) نهاده شدند و چه جاي بد و ناپسندي منزل گزيدند.
    پس از آنکه به خاک سپرده شدند، فريادگري فرياد برآورد: کجاست آن دستبندها و تاج ها و زيورآلات و لباس هاي فاخر؟! کجاست آن چهره هاي نازپرورده و پرده نشين؟!
    قبر به جاي ايشان پاسخ داد: بر آن چهره ها، هم اکنون کرم ها راه مي روند.
    در طول زمان چه بسيار خوردند و آشاميدند ولي هم اکنون پس از آن همه خوردنها، خود خورده شدند.»
    اشعار امام بزم خليفه را دگرگون ساخت و حاضران را تحت تأثير عميق قرار داد. حتّي متوکّل به گريه افتاد و ريشش تر شد. جام شراب را بر زمين انداخت و دستور داد بساط را جمع کنند. سپس چهار هزار درهم به امام داد و آن حضرت را با احترام به منزلش بازگرداند.

    سپاه الهي
    متوکّل براي نشان دادن توان نظامي خود، به نيروهاي رزمي اش، که بالغ بر نود هزار نفرمي شدند، دستور داد هر کدام توبره اسب خود را پر از خاک قرمز کرده و در يک نقطه خالي کنند و سپس لباس رزم بپوشند و سلاح برگيرند و با بهترين وجه صف آرايي کنند. هنگامي که دستور اجرا شد و کوه بزرگي از خاک توبره اسبان تشکيل گرديد، امام هادي را احضار کرد و گفت هدف از فراخواني شما اين است که سپاهيان مرا تماشا کنيد. امام که به نيت پليد او پي برده بود، فرمود: آيا مي خواهي من هم سپاهيانم را بر تو عرضه کنم؟
    متوکل که تا کنون سپاهي براي امام نمي شناخت و احتمال چنين سخني را از امام نمي داد، با ناباوري و تعجب گفت: بله.
    در پرتو دعاي امام، يکباره ميان آسمان و زمين و مشرق و مغرب پر از سپاهيان الهي (ملائکه) شد که همگي غرق در سلاح بودند. متوکل با ديدن آن همه نيروي نظامي از وحشت، مدهوش شد. و چون به خود آمد، امام خطاب با او فرمود: ما در دنيا و مسائل مربوط به آن، با شما به ستيز برنمي خيزيم، ما به امور مربوط به آخرت مشغوليم. بنابراين، از آنچه که گمان مي کني، به تو زياني نخواهد رسيد.

    زيارت حرم حسيني
    ابوهاشم جعفري مي گويد: همراه محمدبن حمزه به عيادت امام هادي(عليه السلام) ـ که بيمار بود ـ رفتيم. امام فرمود: با مال من گروهي را به «حائر حسيني» بفرستيد (تا براي شفاي من دعا کنند) ما از نزد امام خارج شديم. محمدبن حمزه گفت: ما را به حرم امام حسين مي فرستد در حالي که خود او (در شأن و مرتبت) همچون صاحب حرم است! برگشتم و سخن او را با امام در ميان گذاشتم. فرمود: مطلب آنگونه که او مي پندارد، نيست. خداوند جايگاه هايي دارد که دوست دارد در آن جايگاه ها عبادت شود و «حائر حسيني» از جمله اين مکانها است.
    امام، ضمن اين توصيه ها مي خواست که اشتياق شيعيان به زيارت امام حسين(عليه السلام) از ميان نرود و فشار حکومت هم آن قدر زياد بود که براي زيارت اجازه نمي دادند. امام در قالب دعا براي شفاي خود، شيعيان را به اين زيارت مي فرستاد.

    داستاني ديگر
    ابوهاشم مي گويد: زماني که امام هادي(عليه السلام) بيمار بود، نزدش رفتم. فرمود: ابوهاشم! فردي از دوستان ما را به حائر حسيني بفرست تا براي (شفاي) من دعا کند.
    بيرون آمدم تا فردي را پيدا کنم به علي بن بلال4 برخوردم. موضوع را با او در ميان گذاشتم و از او خواستم به کربلا رود و براي امام دعا کند.
    علي شگفت زده شد و گفت: با جان و دل حاضرم ولي به اعتقاد من امام هادي(عليه السلام)برتر از حائر حسيني است؛ زيرا او در شمار صاحب حرم است و دعاي آن حضرت براي خود بهتر از دعاي من براي اوست.
    بازگشتم و آنچه علي بن بلال گفته بود، به اطلاع امام رساندم، امام فرمود: رسول خدا برتر از کعبه و حجرالأسود بود. با اين حال، گرد خانه خدا طواف مي کرد و حجرالأسود را استلام مي نمود. براي خدا در روي زمين بقعه هايي است که لازم است خداوند در آن بقعه ها خوانده شود و دعاي افراد در اين گونه جاها مستجاب است، و «حائر حسين» از جمله اين بقعه هاست.

    زمينه سازي غيبت
    امام دهم(عليه السلام) از اوضاع دوران خود و دوران فرزندش امام حسن عسکري(عليه السلام)به خوبي آگاهي داشت، مي ديد روز به روز بر فشار و اختناق، شديدتر و حساسيت دستگاه خلافت نسبت به امامان شيعه بيشتر مي گردد و همين امر در آينده نزديک تاريخ امامت را در آستانه تحوّلي جديد و بي سابقه؛ يعني غيبت امام دوازدهم قرار مي دهد، لذا يکي از محورهاي کاري امام هادي(عليه السلام) آماده ساختن اذهان شيعيان نسبت به غيبت نوه بزرگوارش حضرت مهدي(عج) بود.
    در روايتي، عبدالعظيم حسني، عقايد خود را به امام هادي(عليه السلام) عرضه مي داشت. نام يکايک امامان را برد و چون به امام هادي رسيد درنگ نمود، امام سخن وي را پي گرفت و فرمود:
    «پس از من حسن است، پس مردم با جانشين او چگونه خواهند بود؟ عبدالعظيم پرسيد؟ چگونه سرورم؟ فرمود: زيرا او ديده نمي شود و جايز هم نيست نام او برده شود تا زماني که قيام کند و زمين را پر از عدل و داد نمايد، همان سان که از ظلم و جور پر شده است.»

    شهادت
    امام هادي(عليه السلام) هفت سال پس از متوکل زنده بود و در اين دوران، فشار دستگاه خلافت نسبت به آن حضرت کمتر شد. اما خط کلي بي بندوباري ادامه يافت.    
    امام(عليه السلام) در ميان مخالفان حکومت عباسي شناخته شده بود. لذا معتز در صدد قتل او برآمد و مسمومش کرد.
    روز دوشنبه بيست و پنجم جمادي الاخر سال 254 ق. بود که زهر در بدن حضرت اثر گذاشت و رو به سمت قبله سوره هايي از قرآن را تلاوت کرد و به امامت امام حسن عسکري تصريح و به آن حضرت وصيت نمود که او عهده دار مراسم کفن و دفنش گردد و بر بدنش نماز بگزارد و در خانه خود او را دفن نمايد و سپس چشمان خود را بست.

    تشييع و دفن امام(عليه السلام)
    سرانجام، امام هادي(عليه السلام) پس از 33 سال امامت و 41 سال و اندي5 زندگي، چشم از دنيا فرو بست.6
    امام حسن عسکري(عليه السلام) پيش از آنکه جنازه را براي تشييع بيرون ببرند، بر پيکر پدر نماز گزارد. در شهادت حضرت، شهر سامرا را غم جانسوزي فراگرفت و بازار شهر تعطيل شد. در پيشاپيش جنازه، وزرا، علما، قضات، سران سپاه و ساير افراد دودمان عباسي شرکت داشتند. امام حسن عسکري(عليه السلام) در حالي در جمع تشييع کنندگان حضور يافت که سر مبارک خود را برهنه کرده بود.
    پس از مراسم تشييع، به دستور معتزّ، احمدبن متوکل بر جنازه مطهر امام نماز خواند و سپس براي دفن به منزل آن امام برده شد. امام حسن عسکري(عليه السلام)وارد قبر شد و در حالي که قطرات اشک بر صورتش جاري بود، پيکر مقدس پدر را به خاک سپرد.

    بارگاه امام(عليه السلام)
    ابو العباس احمدبن حسن بن يوسف بن منتصر (احمد عباسي) معروف به الناصر لدين الله (درگذشته 622 ق.) ساختمان آن را تجديد کرد.
    امير احمد خان دُنبلي، معاصر نادر شاه، آرامگاه امام هادي و عسکري(عليهما السلام) را تعمير کرد و براي دو قبر شريف گنبدي عالي قرار داد و اين همان گنبدي است که اکنون موجود است و يک صحن جداگانه و مستقل بنا کرد.
    دو امام در خانه خودشان دفن شدند و سرداب غيبت همان سردابِ خانه اي بود که امام هادي و عسکري و صاحب الامر(عليهم السلام) در آن سکونت داشتند و دو قبر شريف در يک خانه بود و راه سرداب و پله هاي آن از داخل حرمِ دو امام عسکري نزديک قبر نرجس خاتون (مادر حضرت مهدي) بود. پس حدود 150 سال پيش اين در مسدود شد.
    ناصرالدين شاه وقتي براي زيارت به عتبات مقدس وارد شد، بر روي گنبد شريف روکشي از طلاي خالص کشيد.
    حسين بن هادي در پايين پاي دو امام هادي و عسکري(عليهما السلام) قرار دارد. حسين پيش از پدرش امام هادي در سامرا درگذشت. دانشمند پرهيزکار، سيده حکيمه، دختر امام جواد(عليه السلام) و عمه امام هادي(عليه السلام) در سامرا دفن شد. قبر آن بانو در کنار پاهاي ابوالحسن علي الهادي(عليهما السلام) قرار دارد.
    قبر نرجس خاتون نيز پشت سر مرقد مطهر امام حسن عسکري آشکار است. جعفر (جعفر کذاب) فرزند ديگر امام هادي(عليه السلام) نيز در سال 271 ق. درگذشت و در خانه پدرش دفن گرديد. وي در آن هنگام 45 ساله بود.

    تأليفات امام(عليه السلام)
    1 . رساله امام در ردّ اهل جبر و تفويض و اثبات عدل خداوند. تمام اين رساله را حسن بن علي بن شعبه حرّاني در تحف العقول آورده است.
    2 . جواب آن حضرت به پرسش هاي يحيي بن اکثم. تمام اين رساله نيز در تحف العقول آمده است.
    3 . قطعه اي از احکام دين که ابن شهرآشوب در مناقب ذکر کرده است.


    پي نوشت ها:
    1. کنيه نهادن در عرب براي کودکان، نوعي احترام محسوب مي شده و باعث رشد شخصيت کودک بوده است. ائمه اطهار(عليهم السلام) نيز از همان کودکي براي فرزندان خود کنيه برمي گزيدند.
    2. تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، دارالکتب الاسلاميه، بيروت، ج6، ص129؛ دهمين خورشيد امامت امام هادي، ص62. وي شاعر بوده و شعري نيز درباره فرزندان حضرت زهرا(عليها السلام) سرود اما در زمان دولت بني عباس انکار کرد. آن شعر چنين است:
    و مهما ألام علي حبّهم *** فانّي أحبّ بني فاطمة
    بني بنت من جاء بالمحکمات *** و بالدين و السنة القائمة
    فلست أبالي بحبّي لهم *** سواهم من النعم السائمة
    (تاريخ بغداد، ج6، ص130)
    3. گروهي از اصحاب حديث بودند که به ظاهرِ احاديث استناد مي کردند. آنان از نظر اعتقادي قائل به جبر و تشبيه و تجسيم بودند و براي خداوند حرکت، انتقال، حد و جهت و... قائل بودند.
    4. وي از ابوالحسن ثالث و امام حسن عسکري روايت نقل کرده است. او از اصحاب امام جواد نيز شمرده شده است. در توقيعي که امام حسن عسکري براي ابراهيم بن عبدة نوشته، آمده است: اي اسحاق! نامه ما را بر بلالي بخوان. چون او ثقه و امانت دار است و آنچه را که بر او واجب است، مي شناسد. (معجم رجال الحديث، ج11، صص281 و 282).
    5. چهل و يکسال و شش ماه و هيجده روز بود. و مدت امامتشان نيز سي و سه سال و هفت ماه و سه روز بوده است. (منتخب التواريخ، ص705)
    6. برخي روز سوم رجب سال 254 را روز شهادت امام مي دانند (بحارالأنوار، ج50 ، صص117 ـ 114 ؛ دهمين خورشيد امامت، امام هادي، ص147).

    منبع: ره توشه عتبات عاليات؛ جمعي از نويسندگان

    .