بسم الله الرحمن الرحيم
س 1: اين كه فرموديد توده مردم مسائل را به خوبي مي فهمند، در اين رابطه آياتي مانند « اكثر الناس لايعلمون » و « اكثر الناس لا يعقلون » ، يعني بيشتر مردم نمي دانند و بيشتر مردم نمي فهمند را چگونه معني مي فرماييد؟
ج 1: در پاسخ بايد عرض كنم كه: عبارت دوم يعني اكثرالناس لايعقلون
اصلاً در قرآن چنين چيزي نيست لكن عبارت « اكثرهم لا يعقلون »، يعني بيشتر آنان نمي فهمند، داريم و لذا فرق است بين اكثرالناس لا يعقلون و اكثر هم لا يعقلون، وقتي ما بگوئيم اكثرالناس لايعقلون، يك قضاوتي است كه چند ميليارد انسان را شامل مي شود و چنين قضاوتي در قرآن نيست. چگونه بيشتر مردم نمي فهمند و حال اين كه همه مردم تقريباً مي فهمند؟
اما اگر گفتيم: اكثر هم لا يعقلون، يعني بيشتر آنان نمي فهمند، اين ضمير «هم » بر مي گردد به آن تعبير و جمله ماقبلش كه غالباً مربوط به كفار است. مثلاً فرض كنيد اگر گفته مي شود آيات الهي اين گونه است و خدا مثلاً چنين قدرتي دارد، ولكن، اكثرهم لايعقلون: بيشتر آنها نمي فهمند. اين برمي گردد به منكرين چون اگر منكرين مي فهميدند، منكر نمي شدند ولذا بيشتر منكرين آن حقيقتي را كه به آنها ارائه شده اين را نفهميدند و الان هم م يشود گفت: وقتي ما حقيقت را بر يك گروهي عرضه مي كنيم، مي بينيم آنها انكار مي كنند و همان طور كه در آيه قبل انكارشان ذكر شده، بايد بگوييم كه بيشتر آنها نمي فهمند و در عين حال انكار مي كنند. پس علت انكار بيشتر مردم نفهميدن است.
وقتي شما يك حقيقتي را بر گروهي از مردم عرضه بكنيد، اگر قبول كردند معلوم است كه مي فهمند و اگر انكار كردند، اين انكار آنها حاكي از اين است كه بيشتر آنها حقيقت را درك نكردند و يك عده قليلي هم هستند كه حقيقت را درك كرده اند لكن از روي عناد قبول نكردند. يك چنين تعبيري در قرآن وجود دارد، اما اين، خيلي فرق دارد با اين كه ما بگوييم اكثر مردم دنيا اصلاً نمي فهمند! چه چيزي را نمي فهمند؟ اين نمي فهمند يك چيز مطلقي است، مثل اينست كه بگوييم اصلاً داراي فهم نيستند و اين غلط است.
پس اين تعبير اكثر الناس لايعقلون، در قرآن نيست، اما اكثرالناس لايعلمون يعني بيشتر انسانها نمي دانند هست آن هم به طور مطلق كه گفته باشد اكثر انسان ها نمي دانند، عين هيچ چيز را نمي دانند، چنين چيزي نداريم. باز هم قرآن چند آيه را من يادداشت كردم: قل ان ربي يبسط الرزق لمن يشاء ويقدر (سبأ - 36): بگو بتحقيق اين خداي من است، كه روزي انسان ها را باز مي كند و بسته مي كند و اين يك حقيقتي است كه خداي متعال روزي را براي بعضي گشاده و براي بعضي تنگ مي كند، بعد دنبالش مي گويد: ولكن اكثر الناس لا يعلمون: اما بيشتر مردم اين حقيقت را نمي دانند و حقيقت هم همين است كه بيشتر مردم نمي دانند كه ملاك روزي و سررشت هي روزي دست خداست و خداست كه روزي رابراي انسان ها باز م يكند و م يبندند، اما كيفيت آن چگونه است؟
يك تعبيري دارد كه حالا نمي خواهيم وارد اين مقوله بشويم، لكن اين حقيقت كه سررشته روزي انسان ها به دست خداست و تقديرات الهي در آن تأثير دارد، اين را بيشتر مردم نمي دانند، نه اينكه هيچ چيز را نمي دانند.
يا آيه ديگري كه مي فرمايد: « وما ارسلناك الاّ كافه للناس بشيراً و نذيزاً » (سبأ - 28) ما ترا نفرستاديم مگر به عنوان بشارت دهنده و انذار كننده براي همه مردم دنيا و بعد دنبالش دارد كه: « ولكن اكثرالناس لا يعلمون »(سبأ - 36) ولي اكثر مردم نمي دانند اين يك حقيقت است كه اكثر مردم دنيا نمي دانند كه خداي تعالي پيغمبر خاتم را براي تبشير و انذار انسان ها فرستاده، پس يك مورد خاصي را مي گويد: اكثرالناس لايعلمون و يا يك آيه ي ديگر كه مي فرمايد: (والله غالب علي امره و لكن اكثرالناس لا يعلمون) (يوسف - 21) خدا بر كار خودش غالب است، يعني مسلط بركار خودش هست و بدون ترديد اراده ي خودش را تحقق مي بخشد، اما اكثر مردم خبر ندارند كه خداي متعال اراده خودش را تحقق مي بخشد.
پس اين طور نيست كه ما تصور كنيم قرآن كريم اكثريت انسانها را بطور مطلق گفته باشد نمي فهمند، تا اگر ما گفتيم توده مردم مسائل را به خوبي مي فهمند، يكي بگويد شما چطور مي گوييد به خوبي مي فهمند و حال اين كه خدا مي گويد، نمي فهمند؟
چنين چيزي نداريم كه خدا گفته باشد نمي فهمند، بلكه حقيقت اين است كه توده مردم حقايق و مسائل را به خوبي مي فهمند البته هيچ انساني همه ي حقايق را به خودي خود نمي فهمند، اما وقتي كساني باشند كه براي مردم تبيين و روشنگري كنند توده انسانها چون غرض ندارند، برخلاف روشنفكران غرب زده مسائل را خوب مي فهمند و حقايق را مي پذيرند.
الان در كشور خودمان بسياري از حقايق هست كه خيلي از روشنفكران نمي فهمند فرضاً امكان ايستادگي در مقابل قدرت هاي مستكبر و مسلط امروز عالم را تحليلگران سياسي نمي فهمند و مي گويند مگر مي شود در مقابل آمريكا ايستاد؟! شما اگر به تحليلهاي تحليل گران سياسي نگاه كنيد هرجا كه باشند وقتي محاسبه مي كنند، م يگويند دودوتا چهارتاست.
آنها پول دارند، فناوري دارند، پيشرفت هاي علمي دارند، مغزهاي فعال دارند، قدرت تبليغاتي دارند، قدرت سياسي دارند، قدرت لشكركشي دارند، ببينيد با كويت چه كردند؟ با عراق چه كردند؟ و در جاهاي ديگر چه كردند؟ چگونه مي شود در مقابل آمريكا ايستاد؟ به هرحال اگر واقعاً كار دست تحليل گرها و حسابگرهاي روشنفكر و متخصصين و كارشناسان باشد همه بايد بروند در مقابل آمريكا سر خم كنند و بگويند: هر چه شما مي فرماييد همان است؛ اما توده مردم مي گويند چرا نمي شود ايستاد؟
يعني يك احساس روشني دارند و اگر چه آن احساس علمي و تحليلي كه مخصوص روشنفكران است را ندارند اما احساس روشن ادراكي دارند و مي گويند چرا نمي شود ايستاد، بعد هم در عمل كه نگاه مي كنيم، مي بينيم واقعاً مي شود ايستاد! چون وقتي يك ملتي تصميم گرفت مي ايستد.
امروز هم دنياي استكباري در يك تحليل نهايي، يك روشنفكر متخصصي كه احساسات صحيح و دقيق داشته باشد و مسائل را بدون زاويه هاي ديد مخصوص دنبال بكند، بالاخره به همين نتيجه مي رسد و مي بيند كه تمام همّ و غمّ استكبار دنيا اين است كه عقايد توده ها را برگرداند به آن طرفي كه خودشان مي خواهند، چون اگر عقايد توده ها در آن طرفي كه آنها مي خواهند قرار نداشته باشد، واقعاً نمي شود با اينها مقابله كرد و لذا با توده هاي مردم چه بايد كرد؟ آيا مي شود آنها را كشت؟ چنين چيزي امكان پذير نيست.
آيا امروز مي شود حكومت هاي متكي به مردم را تكان داد؟ شما ببينيد حكومتهاي اروپاي شرقي كه غيرمردمي و حكومتهاي حزبي صدرصد و متكي به حزب كمونيست بودند، مكانيزم مخصوص حزب كمونيست يك نفر را بر سركار مي آورد، مثل بسياري از دولت هاي اروپاي شرقي كه به پشتيباني دولت شوروي سابق سركار آمده بودند. هرجا با شوروي سابق مخالفت مي كردند آنها وارد مي شدند. در چكسلواكي، در لهستان، در مجارستان و در بلغارستان، شوروي ها هرچه مي خواستند همان مي شد.
يعني حكومت واقعاً از مردم منقطع بود و هيچ منش مردمي نداشت، لذا با يك اشاره در ظرف چند ماه همه اينها مثل ساختمان هاي مقوايي كه آب زير پايشان بيفتد، همه خم شدند و فرو ريختند.
حكومت كوبا كه در قلب آمريكا و زير گوش آمريكاست با آن همه دشمني كه آمريكا دارد هنوز آن گونه نشده است و با وجود اين كه آقاي بوش و ديگران در مصاحبه هايشان حرص و جوش مي خوردند، هنوز سرجايش ايستاده است و من بعضي از اوقات كه مجله هاي آمريكايي را مطالعه مي كنم ، مي بينم مرتب كاريكاتور و طنز درست مي كنند و اين مطلب در آنجا منعكس است.
البته حكومت كوبا مشكلات دارد، اما چون به طور نسبي يك اتكايي به مردم دارد و چون با مردم خودش مبارزه كرد، و به اتفاق مردم سركار آمده، مردم هم او را به اسم فيدل مي شناسند و من كه از نزديك با او مفصل صحبت كردم اخلاقاً يك آدم مردمي است و اينكه هنوز نتوانستند با او كاري بكنند، به خاطر اين است كه متك ي به مردم است.
گرچه بر اثر تبليغات و فشار آوردن روي افكار عمومي و بر اثر فشار اقتصادي ممكن است او را هم از پاي درآورند و نهايتاً هم اين كار را مي كنند، اما ببينيد چقدر تفاوت دارد؟ اين جا افكار عمومي پشت سر دولت هست و آنجاها نبود، لذا مشكل براشان افكار عمومي است، پس اينكه قدرت هاي گردن كلفت، آن جاهايي كه افكار و تبليغاتشان كارگر نشده باشد، نمي توانند كاري بكنند يك حقيقتي است كه اين حقيقت را يك متخصص و يك كارشناس و يك اقتصاددان و يك سياسي حرف هاي نمي فهمد، اگر هم بگوييم: مي گويد ممكن نيست با آمريكا در افتاد. لكن توده مردم اين حقيقتُ بسياري از حقايق از همين قبيل را مي فهمند، البته مشروط براين كه با تود ههاي مردم در ميان گذاشته شده باشد.