• امروز جمعه 2 آذر 1403
  •  
     

     


     
     
     
     
     
     

    فتنه وهابیت(آشنايي اجمالي با عقايد وهايت)

    نامه الکترونیک چاپ

    مقدمه: سيداحمدبن زين ابن احمد دحلان المكيوشى شافعى، فقيه و مورخى بود كه در مكه معظمه، مقام مفتى وعنوان « شيخ الاسلامى » را در اختيار داشت و آثار علمى متعددى را به رشته تحرير درآورد. سيداحمد در سال 1231 هجرى قمرى در مكه متولد شد و در محرم سال 1304 درگذشت.
    تعدادى از كتب اين مؤلف، همچون: «الازهار الزينيه فى شرح متن الالفيه « ،» تاريخ الدول الاسلاميه بالجداول المرديه « ،» فتح الجوادل منان على العقيدة المسمات بفيد الرحمان(، «الدرس السنيه فى الردى على الوهابيه ،»
    «نهل العطشان على فتح الرحمان فى تجويد القرآن (، )خلاصة الكلام فى امراء البلاد الحرام « ،» الفتوحات ا لاسلاميه » و... در سطحى وسيع منتشر و توزيع شده است.
    مقاله حاضر يكى از آثار اين نويسنده فقيد است، كه در سال 1978 ميلادى و به اهتمام حسين حلمى بن سعيد استانبولى در شهر استانبول به چاپ رسيده است.
    دوران سلطنت سلطان سليم دوم - 1204 ، 1222 ه.ق- بسيار آشفته بود و از جمله تحركات فتنه آميزى كه در روزگار وى شكل گرفت، توطئه وهابيت بود كه در حجاز اتاق افتاد. در پى اين رويداد، توطئه گران اداره «حرمين شريفين » را به دست گرفتند و زائران مصرى و سورى را از انجام مراسم عبادى حج بازداشتند. در همين ايام، حركت ديگرى در مصر اتفاق افتاد كه بر اثر آن، پيروان فرانسيس(1213 تا 1216 ه.ق) اين سرزمين را پاره پاره كردند.
    رويارويى بين مدافعان وهابيت و »غالب ابن مساعد الشريف » حاكم مكه در سال 1204 ه.ق آغاز شد. پيش از آن، مدافعان فرقه وهابيت در نقاط مختلف پراكنده بودند و در انظار، محترم با وقار و صلح طلب به نظر مىرسيدند. اما به مرور زمان، طبيعت شرير و جنايتكارانه خود را آشكار ساخته و با ترور و كشتار گسترده به حكومت خود ادامه دادند.
    اينان شمار كثيرى از مردان بيگناه را به قتل رسانيده و دارايى و اموال آنها را به غارت بردند و زنانشان را به اسارت گرفتند.
    بنيانگذار شرير اين فرقه «محمد ابن عبد الوهاب » از قبيله «بنوتميم » بود كه عمرى طولانى داشت( 1200 - 1111 ه.ق) و پاره اىماده تاريخ مرگ او را، عبارت، » اهلاك الخبيث » يافته اند (ارزش عددى اين عبارت به حروف ابجد، عدد 1200 را نشان مىدهد.)
    محمدابن عبدالوهاب در مدينه درس مىخواند. پدر و برادرش، مردانى عالم و متدين بودند. شواهدى در دست است كه براساس آن، پدر و برادر و برخى از اساتيد او، پيش بينى كرده بودند كه محمد ابن عبد الوهاب از راه راست منحرف خواهد شد و با رهبرى خود، مردم را به گمراهى خواهد كشانيد. اين پيشبينى آنها، براساس مطالعه در رفتار و كردار غيرعادى محمدابن عبدالوهاب انجام گرفته بود، به ويژه كه رفتار و كردار او غالباً بر ضد مسائل آگاهىبخش مردم و متكى بر سرزنش آنها بود .پيش بينى مذكور در اندك مدتى به حقيقت پيوست، زيرا او انحرافى را آغاز و پىريزى كرد و ترتيبى فراهم آورد تا به وسيله آن، عقيده خود را به مردم انتقال داده و آنها را تشويق كرده تا به راهبران اسلام بىاعتنايى كرده و آنها را به ايجاد بدعت متهم سازند.
    بر طبق اصول وهابيت، اگر شخصى چيزى را به كسى غير از خدا اسناد دهد( ولو اين كه امورى باشد كه منطقاً مجاز است( يك بدعت گزار، مشرك و مرتد محسوب مىشد و چنين است در مورد كسى كه مساعدت ديگرى را در موفقيت خود در رفع يك سلسله مشكلات معين، دخيل بداند. به همين دليل، زيارت ضريح مقدس پيامبراكرم)صلی الله علیه و آله و سلم(- يا هر پيامبر ديگر، امام، قديس يا هر فرد الهى- شرك محسوب مىگردد. همچنين است شفيع قراردادن آنها براى استمداد از درگاه خداوند. شخص، مجاز به سفر عتبات عاليات نيست و نمىتواند از امامان استمداد جويد و نگام توسل به مقدسين، نبايد آنها را به زبان فآورد. وهابيون براى مقبول ساختن اين مفاهيم، كوشيدند طرح ها و مدل هايى براى اصول خود پديد آورند، اما در هيچ موردى صاحب با وجود اين، محمدبن عبدالوهاب براى جلب شمارى از پيروانش، تدابير ويژه اى را اتخاذ كرد. وى با بيان شيوه اى مخصوص و تهيه مقالات متعدد، عقايد خود را ارايه كرده و پرهيزكارترين موحدان را بدعت گزار، مشرك و غيره ناميد. او موفق شد شمارى از امرا محلى بخش عربستان شرقى را ملازم خود ساخته و در اين رهگذر، آنها را تشويق كرد تا در تبليغ اصول وهابيت او را يارى دهند كه اين امر با موفقيت مواجه شد و آنها به او مساعدت كردند تا حكومتش تقويت شده و گسترش يابد.
    بدين ترتيب، محمدبن عبدالوهاب به اعمال قدرت در ميان باديه نشينان پرداخت تا ارتشى از افراد نا آگاه و مردمى غافل، مهيا سازد. او بيش از هر مسأله ديگر، اين تفكر را در ذهن آنها ايجاد كرده بود كه در صورت نافرمانى دستوراتش كافر يا مرتد خواهند بود و بر پايه اين اعتقاد ريختن خون مسلمانان براى وهابيون مباح گشته بود.
    در اين راستا، شمارى از علماء برجسته از جمله شيخ سليمان، برادر محمدابن عبدالوهاب و نيز تعدادى از معلمان سابق او، مقالاتى بر ضد اصول وى منتشر ساختند.
    از سوى ديگر، چندتن از حكام محلى، اصول وى را تعميم بخشيدند و محمدبن سعود جد اعلاى سلسله حاكم فعلى در حجاز، پسر و جانشينش عبدالعزيز محمدبن سعود از جمله حكام محلىاى بودند كه از محمد ابن عبدالوهاب پشتيبانى مىكردند و اصول او را گسترش مىدادند. اين حكام براى پشتيبانى از محمد ابن عبدالوهاب و مساعدت وى هرچه در توان داشتند در طبق اخلاص نهادند )شايد ذكر اين موضوع خالى از فايده نباشد كه خاندان سعود از شاخه خاندان مسلميه كذاب محسوب مىشود).
    همان گونه كه آمد، بيشتر معلمان محمدابن عبدالوهاب، گمراهى او و امكان فراهم آمدن پيروانى را براى او، پيش بينى كرده بودند و سرانجام هم پيش گويىهاى آنان حقيقت پيدا كرد. محمدبن عبدالوهاب گمراه شد و گروه انبوهى از مردم غافل را، اغفال كرد. به هرحال، وى مدعى بود كه مصلح است و چنين وانمود مىكرد كه هدف خاص او از ايجاد فرقه وهابيت، تجديد عقيده خالص و محكم توحيدى و به دور از شرك است. وى مدعى بود كه مردم از طريق عبادت خداى يگانه، منحرف شدهاند و ششصدسال است كه در مسير جاده كفر و شرك، گام برمى دارند. او همچنين خود را موظف مىدانست كه براى احياء توحيد خالص بايد حركتى را آغاز كند و در پيشبرد اين عقيده، به آيات متعدد قرآنى متوسل مىشد.
    آياتى كه وى بيان مىكرد بر بىدينان مصداق دارد، اما او از اين آيات بر ضد مؤمنان استفاده مىكرد، كه دو آيه ذيل نمونه اى از آن است:
    الف(: و چه اشتباه بزرگى مىكند آن كه به غير خدا دعوت مىكند ( 45 - 6 )
    ب (: و دعوت نمىكند به غير خدا، به چيزى كه نه تو را منفعت مىرساند و نه ضرر آيا استمداد از پيامبر)صلی الله علیه و آله و سلم( همان شرك است؟
    محمد ابن عبدالوهاب مكرر تأكيد مىكرد كه اگر كسى به پيامبر)صلی الله علیه و آله و سلم( و يا ديگر شخصيت هاى الهى و مقدسين- ولو اين كه نام آنها را در نمازهايش ذكر كند متوسل گردد، مشرك مىشود و از آيات مذكور در فوق بر ضد چنين كسانى استفاده مىكرد.
    وى زيارت ضريح پيامبر گرامى اسلام)صلی الله علیه و آله و سلم( و پيامبران ديگر، مقدسين و اشخاص الهى را، شرك محض و گناهى نابخشودنى مىدانست و در تأييد آن به آيه قرآن متوسل مىشد كه مىگويد « :بت پرستان به قول خودشان، بت ها را براى نزديكى به خدا پرستيدند. »
    به استدلال او، مردمى كه از پيامبر )صلی الله علیه و آله و سلم( و مقدسين ديگر استمداد مىجويند بايد با همان بت پرستانى كه قرآن ذكر كرده است مقايسه شوند. محمدابن عبدالوهاب همچنين استدلال مىكرد كه بت پرستان و مشركان به آفريدگارى بتها باور ندارند و آفرينش را، خاص خدا مىدانند. وى بر اين قياس نتيجه گرفت كه انگيزه بتپرستى مشركان، نزديكى به خدا بوده و بتپرستى را وسيله اى براى اين كار قرارداده بودند، درست به همان ترتيب كه مسلمانان مشرك از پيامبر يا ائمه (صلوات الله عليهم اجمعين) استمداد مىجويند.
    شايد بتوان به اين ادعاى بىاساس، چنين پاسخ داد: مؤمن، انبياء وساير مردان عالي قدر الهى را به چشم خدا نگاه نمىكند و آنها را شريك خدا نيز نمىداند، بلكه آنان را مخلوق و بنده خدا مىپندارد. مؤمن، اينان را شايسته، پرستش نمىانگارد و هرگز آنها را نمىپرستد. به عبارت ديگر، بت پرستانى كه در قرآن مجيد از آنها يادشده، براين عقيده بودند كه بت ها همان خدايان آنها هستند، جز آن كه نمىتوانند آفريننده باشند. خلاصه مطلب آن كه، يك مؤمن معتقد است پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ديگر مردان الهى، بندگان برگزيده خدايند و شايسته احترام، درحالي كه هيچ گاه مورد پرستش قرار نمىگيرند. توسل مؤمن به چنين شخصيت هايى، درنهايت كسب بركات خداوند از طريق شفاعت آنهاست. در تأييد اين مطلب، شواهد كافى درقرآن و سنت (رفتار و كردار پيامبر) وجود دارد.
    به اعتقاد يك مسلمان، تنها خداوند تعالى است كه شايسته پرستش است و همه پاداش ها و مكافات مختص اوست.
    پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و ديگر شخصيت هاى الهى عالي قدر، هرگز چيزى خلق نمىكنند و پاداش و جزايى نمىدهند و تنها اين خداوند قادر است كه بر آفريدگان خود ببخشايد و رحمت كند.
    اين مايه شرمسارى و اغفال است كه بنيانگذار وهابيت و پيروانش، موحدترين اشخاص را به شرك متهم ساخته و آنها را با بت پرستان، يكى مىدانند و چگونه مىتوانند تمام آياتى را كه مناسب بىدينان است، درمورد موحدين به كار برند؟ در اين مورد مىتوان به احاديث ذيل اشاره داشت:
    الف): البخارى روايت مىكند از عبدالله بن عمر كه او روايت كرد از پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) كه فرمودند: « خوارج برضد امام(علیه السلام) اقدام خواهندكرد و آيات قرآنى مناسبت كافران را به مؤمنان اسناد خواهندداد. «
    ب): عبدالله بن عمر روايت كرد از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) كه فرمودند: «بيشترين نگرانى من براى امتم، هنگامى است كه تعدادى از مردم احساس مسووليت نكنند و آيات قرآنى را تفسير به رأى نمايند و آنها را بد به كار برند. » كه اين دو حديث، وصف الحال فرقه وهابيت است.
    اگر » توسل « التماس به بركات خداوند ازطرق پرهيز از گناه و پرهيزكارى( از نشانه هاى شرك باشد، محمد پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) كه متعالىترين موحدان بود، هرگز آن را انجام نمىداد و اخلاف او نيز، به چنين كارى مبادرت نمىكردند .احاديثى وجود دارد كه نشان مىدهد پيامبر)صلی الله علیه و آله و سلم( صراحتاً با توسل به پرهيزكارى، از خداوند طلب رحمت كرده است. ايشان به مناسبتى مىگويند: «پروردگارا از تو مىخواهم به حق و مقام كسانى كه از تو درخواست كمك مىكنند ... «حديث ديگرى از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده كه هنگامى كه وى جسد فاطمه بنت اسد(مادر حضرت على(علیه السلام)) را در قبر ديد، گفت: «بارخدايا از تو مىخواهم به حق پيامبرت و به حق پيامبرانى كه قبل از من بودند، برمادرم فاطمه بنتاسد اين لحظه را مبارك گردانى و آرامگاه او را برايش راحتسازى، زيرا تو بخشيده ترينها هستى. « نمونه ديگرى از اين »توسل «آن است كه يك بار مرد كورى از پيامبر درخواست كرد تا دعا كند كه خداوند بينايى او را بازگرداند. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمودند: » وضو بگير و دو ركعت نماز بخوان، سپس بگو، اى پيامبر خدا براى اعاده بينايى من، ميان من و خدا واسطه باش. آنگاه بگو، بارالها، اين شفاعت را بپذير و حاجت مرا برآوردهساز » و در پى اين فرمايش، مرد نابينا چنين كرد و بيناييش را باز يافت.
    همچنين بنابر حديث ديگرى، آدم كه ميوه ممنوعه را خورد، براى طلب عفو با توسل به پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به درگاه خداوند دعا كرد. آدم نام پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را درهمه جاى بهشت ديدهبود. بر روى ديوارها، برپيشانى فرشتگان و غيره و درباره آن نام، از خداوند سؤال كرده بود كه پاسخ شنيد: «آن از اولاد محترم توست، اگر به خاطر اين بنده نبود تو را نمىآفريدم. » آدم با شنيدن اين سخن، گفت: «پروردگارا به حرمت اولاد پيامبرت، او (آدم) را ببخش. » و خداوند حاجت او را برآورده ساخته و افزود: «اى آدم، اگر تو از محمد آن مخلوق زمينى درخواست مىكردى كه در حق تمام بهشتيان ميانجيگرى كند، من شفاعت او را مىپذيرفتم .»
    داستانى از عمربن خطاب خليفه دوم نقل شده، مبنى براين كه وى زمانى مىخواست از خداوند تقاضاى نزول باران كند؛ به همين دليل ازعباس عموى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در حق شفاعت مسلمانان در اين باره س ؤال كرد كه اين گونه داستانها بسيار مشهور است.
    پيروان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به طور معمول به همان روش مرد نابينا- كه در حديث آمده ذكرشد- در استغاثههاى خود، يا محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) مىگويند. خطاب «يا محمد » نشانه توسل است. مىتوان با بررسى احاديث منقول، شواهد فراوانى براين حقيقت يافت. مثلا بلالبن حارث، يك بار در كنار قبر پيامبر ايستاد و خطاب به او گفت: «اى رسول خدا، به درگاه خداوند دعا كن تا براى امت تو باران نازل كند. » در اين راستا، مريدان مرده را نيز به همين ترتيب مورد خطاب قرار مىدادند و خود پيامبر)صلی الله علیه و آله و سلم( هنگام حضور بر سر مقابر ،چنين مىكرد.
    شيخ محمدبن سليمان، مؤلف «حواشى شرح ابن حجر » از كسانى كه در رد محمدبن عبدالوهاب مطالبى نوشته است(شيخ يكى از والامقام ترين معلمان محمدبن عبدالوهاب بود). وى خطاب به محمد بن عبدالوهاب مىنويسد: «اى محمدبن عبدالوهاب، من به تو نصيحت كردم كه به خاطر خدا، زبانت را از گفتار برضد مسلمانان نگهدارى. تو اگر مسلمانى را بيابى كه در ذهن خود، كس ديگرى غير از خدا را كشف كرده، ممكن است راه او را درست بپندارى و به او ملحق شوى و اگر به نصيحت تو گوش نكرد، مىتوانى او را مرتد قلمداد كنى. مىخواهم به تو هشدار دهم كه حق ندارى به انبوه مسلمانان نسبت ارتداد دهى، زيرا خود تو راهى را درپيش گرفته اى كه موجب جدايت ازصوب صواب مسلمانان شده است.
    نيازى به يادآورى نيست كه اصطلاح «ارتداد » بيشتر به كسانى منسوب است كه خود را از جامعه اصلى امت مسلمانان جدا كردهاند و تو در راهى قدم گذاشتهاى كه غير از راه اكثريت مسلمانان واقعى است.
    خداوند در قرآن مجيد مىفرمايد: «هرآن كه از راه راست منحرف شود و بر ضد پيامبر برود، از راهى غيراز راه مؤمنان پيروى كرده و او را از همان راهى كه برگزيده به جهنم مىفرستيم، به راستى كه سرنوشت ترسناكى است.
    بايد گفت كه كار چنين مردمى شباهت زيادى به برّه هايى دارند، كه از گله دور افتاده اند و سرانجام شكار گرگ خواهند شد.

    .