خاصيتى كه در على بن ابى طالب(ع) بود كه يك رجل سياسى بود، از خطش معلوم است كه مرد سياست بوده و از كاغذى كه به مالك اشتر نوشته و دستورهايى كه داده، همه اش دستورهاى سياسى است. آن هم حكومت حضرت امير است كه همهتان مى دانيد و آن وضع حكومتش و آن وضع سياستش و آن وضع جنگ هايش. نگفت كه ما بنشينيم در خانهمان دعا بخوانيم و زيارت بكنيم. چه كار داريم به اين حرف ها، به ما چه. حضرت امير، حكومت اسلامى داشت و حكومت هاى اسلامى مى فرستاد آن طرف، اينها سياستنبودند؟
حضرت امير، يك مملكت را اداره مى كرد، سياست مدار يك مملكت بود. اين را كه ديانت بايد از سياست جدا باشد و علماى اسلام در امور اجتماعى و سياسى دخالت نكنند، استعمارگران گفته و شايع كرده اند. اين را بى دينها مى گويند. مگر زمان پيغمبر اكرم(ص) سياست از ديانت جدا بود؟... مگر زمان خلفاى حق يا ناحق، زمان خلافت حضرت امير(ع)، سياست از ديانت جدا بود؟ دو دستگاه بود؟ اين حرفها را استعمارگران و عمال سياسى آنها درست كرده اند تا دين را از تصرف در امور دنيا و از تنظيم جامعه مسلمانان بركنار سازند.
عهده دار شدن حكومت فى حدّ ذاته، شأن و مقامى نيست، بلكه وسيله انجام وظيفه اجراى احكام و برقرارى نظام عادلانه اسلام است . نفس حاكم شدن و فرمانروايى وسيله اى بيش نيست و براى مردان خدا اگر اين وسيله به كار خير و تحقق هدفهاى عالى نيايد هيچ ارزش ندارد ... تصدى حكومت، به دست آوردن يك وسيله است، نه اينكه يك مقام معنوى باشد، زيرا اگر يك مقام معنوى بود، كسى نمى توانست آن را غصب كند يا رها سازد. هرگاه حكومت و فرماندهى وسيله اجراى احكام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام شود، قدر و ارزش پيدا مى كند و متصدى آن صاحب ارجمندى و معنويتِ بيشتر مى شود.او تمام مقصدش خدا بود، اصلش اين دنيا و اين رياست و اينها در نظر او چيزى نبود مگر اينكه بتواند يك عدلى را در يك دنيا برقرار كند، والا پيش آنها مطرح نبود كه يك رياستى داشته باشند يا خلافتى داشته باشند، مگر اينكه بتوانند يك عدلى را اقامه كنند و يك حدى را جارى كنند.
شماها شيعه همان هستيد كه مى گويد كه من به اندازه اين كفش كهنه اى كه هيچ نمى ارزد، امارت شما را به اندازه اين برايش ارزش قايل نيستم، مگر اينكه حقى را ايجاد كند.
امام خميني(رحمت الله عليه)
.