• امروز جمعه 2 آذر 1403
  •  
     

     


     
     
     
     
     
     

    ارتباط آيه 5 سوره حمد با توسل به ائمه(ع) چيست؟

    نامه الکترونیک چاپ

    در پاسخ به مطاالب ذیل وجه نمایید:
    1- میان این ایه و موضوع توسل به معصومین(ع) نه تنها منافاتی نیست بلکه هر دو مکمل هم و هماهنگ با هم و دو روی یک سکه میاشند.
    2- تفسيرهاى نادرست براى مساله شفاعت، دو دسته را كه در دو قطب كاملا متضاد هستند به مخالفت با اين موضوع برانگيخته است.
    دسته‏اى كه طرز تفكر مادى دارند و شفاعت را عامل تخدير و خاموش ساختن تلاش و كوششها مى‏پندارند كه پاسخ آنها مشروحا گذشت.
    دسته‏اى ديگر بعضى از افراطيون مذهبى مانند وهابيها و همفكران آنها هستند كه اعتقاد به شفاعت را يك نوع شرك و انحراف از آئين توحيد تصور مى‏كنند با اينكه طرح اشكال آنها و پاسخ آن بحث را به درازا مى‏كشاند و از طرز تفسير خارج مى‏شويم ولى روى پاره‏اى از جهات اين امر را لازم مى‏دانيم نخست توجه به اين موضوع لازم است كه وهابيها كه در دو قرن اخير به رهبرى محمد بن عبد الوهاب سرزمين حجاز را تحت نفوذ افكار خود قرار داده‏اند در معتقدات تند و حاد خود كه بيشتر در زمينه توحيد است تنها با شيعه مخالفت ندارند بلكه با غالب مسلمانهاى اهل تسنن نيز شديدا مخالفند.
    محمد بن عبد الوهاب كه افكار خود را از ابن تيميه (احمد بن عبد الحليم دمشقى متوفى 728) كه تقريبا (چهار قرن قبل از او مى‏زيسته) گرفته است، در حقيقت مجرى افكار و معتقدات ابن تيميه (ايدئولوگ وهابيه) بود.
    محمد بن عبد الوهاب در خلال سالهاى 1160 تا 1206 كه سال وفات او بود با همكارى زمامداران محلى، و برانگيختن آتش تعصبهاى خشن در ميان اقوام بيابان گرد و بدوى حجاز توانست به نام دفاع از توحيد و مبارزه با شرك، مخالفان خود را عقب بزند و بر دستگاه حكومت و رهبرى سياسى، بطور مستقيم، و غير مستقيم تسلط يابد و در اين راه خونهاى زيادى از مسلمانان حجاز و غير حجاز ريخته شد.
    كشمكشهاى پيروان محمد بن عبد الوهاب محدود به محيط حجاز نبود، بلكه در سال 1216 (درست ده سال پس از مرگ محمد بن عبد الوهاب) پيروان او از طريق بيابانهاى حجاز با يك حمله غافلگيرانه به كربلا ريختند و با استفاده از تعطيل بودن شهر به مناسبت روز عيد غدير و مسافرت بسيارى از اهالى كربلا به نجف براى مراسم غدير، پس از شكافتن ديوار شهر به داخل شهر رخنه كرده و به تخريب حرم امام حسين ع و ساير اماكن مقدس شيعه در كربلا پرداختند، و در ضمن تمام درهاى گرانقيمت و تابلوها و هداياى نفيس و وسائل تزيينى را با خود بردند، حدود پنجاه نفر در نزديكى ضريح و پانصد نفر در صحن و تعداد زيادى را در خود شهر كشتند كه بعضى عدد مقتولين را بالغ بر پنجهزار نفر دانسته‏اند، در اين ماجرا خانه‏هاى فراوانى غارت شد و حتى پير مردان و كودكان و زنان نيز از اين تعرض، مصون نماندند.
    در سال 1344 فقهاى مدينه كه در دستگاه حكومت نفوذ داشتند فتوا به انهدام تمام قبور بزرگان اسلام در حجاز دادند و در روز هشتم شوال اين حكم تنفيذ گرديد و همه قبور را يكى پس از ديگرى بجز قبر پيامبر اسلام ص ويران كردند كه آن هم بخاطر ترس از خشم عمومى مسلمين مستثنى شد.
    روي همرفته پيروان اين مكتب همانند خود محمد بن عبد الوهاب افرادى خشن و غير قابل انعطاف و يكدنده و قشرى و متعصبند و بيش از آنچه روى منطق تكيه مى‏كنند، شدت عمل و خشونت به خرج مى‏دهند، و دانسته يا نادانسته مسائل اسلامى را خلاصه در مبارزه كردن با چند مسئله همانند موضوع شفاعت و زيارت قبور و توسل كرده، و عملا مردم را از مباحث مهم اجتماعى اسلام مخصوصا آنچه مربوط به عدالت اجتماعى و محو آثار استعمار و مبارزه منطقى با غلبه روح ماديگرى و مكتبهاى الحادى است دور نگه داشته‏اند.
    به همين دليل در محيط فكرى آنها هيچگونه سخنى از اين مسائل مطرح نيست و در يك حال بيخبرى وحشتناك نسبت به مسائل روز به سر مى‏برند.
    در هر صورت آنها در مورد مساله شفاعت چنين مى‏گويند: هيچكس حق ندارد از پيامبر ص شفاعت بطلبد و مثلا بگويد: يا محمد اشفع لى عند اللَّه زيرا خداوند مى‏گويد: وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً (جن- 18).
    در رساله كشف الشبهات، نوشته محمد بن عبد الوهاب چنين مى‏خوانيم:
    اگر كسى بگويد ما مى‏دانيم خدا به پيامبر ص مقام شفاعت بخشيده و به اذن و فرمان او مى‏تواند شفاعت كند و چه مانعى دارد ما آنچه را كه خدا به او بخشيده از او تقاضا كنيم؟ در پاسخ مى‏گوئيم درست است كه خدا به او مقام شفاعت داده ولى با اين حال نهى كرده است كه از او شفاعت بطلبيم! و گفته است: فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً.
    بعلاوه مقام شفاعت منحصر به پيامبر ص نيست، فرشتگان و دوستان خدا نيز اين مقام را دارند، آيا مى‏توانيم از آنها نيز درخواست شفاعت كنيم؟ اگر كسى چنين بگويد، پرستش و عبادت بندگان صالح خدا را كرده است! .
    و نيز نامبرده در رساله اربع قواعد سخنى دارد كه خلاصه‏اش اين است: رهايى از شرك تنها به شناسايى چهار قاعده ممكن است:
    1- كفارى كه پيامبر ص با آنها نبرد كرد اقرار داشتند به اينكه:
    خداوند خالق و رازق و تدبير كننده جهان هستى است چنان كه قرآن مى‏گويد: قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ ... وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ: (سوره يونس آيه 31) ولى اين اقرار و اعتراف هرگز آنها را در زمره مسلمانان قرار نداد.
    2- آنها مى‏گفتند: توجه ما به بتها و عبادت ما از آنها تنها بخاطر طلب قرب و شفاعت مى‏باشد، وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ: (يونس- 18).
    3- پيامبر ص تمام كسانى را كه عبادت غير خدا مى‏كردند محكوم ساخت، اعم از آنها كه عبادت فرشتگان و انبياء و صالحين مى‏كردند يا آنها كه اشجار و احجار و خورشيد و ماه را مى‏پرستيدند و هيچگونه تفاوتى در ميان آنها قائل نشد.
    4- مشركان عصر ما در مسير شرك از مشركان زمان جاهليت بدترند!، زيرا آنها به هنگام آرامش، عبادت بتها مى‏كردند ولى در شدت و سختى به مقتضاى فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ: (سوره عنكبوت: 65) تنها خدا را مى‏خواندند، ولى مشركان زمان ما در حالت آرامش و سختى هر دو متوسل به غير خدا مى‏شوند! عجيب اينكه اين گروه وهابيان در نسبت دادن شرك به ساير مسلمانان و كسانى كه با عقايد آنان هماهنگى ندارند، اعم از سنى و شيعه، به اندازه‏اى جرى‏ و جسور هستند كه خون و مال مسلمانان ديگر را به سادگى مباح و حلال مى‏شمرند، و قتل آنها را، خيلى آسان، مجاز مى‏دانند، همانطور كه در طول تاريخ خود، بارها عملا نيز اين مطلب را نشان داده‏اند.
    شيخ سليمان ابن لحمان در كتاب الهدية السنية چنين مى‏گويد:
    كتاب و سنت گواهى بر اين مى‏دهند كه هر كس فرشتگان و انبياء يا (مثلا) ابن عباس و ابو طالب و امثال آنان را واسطه ميان خود و خدا قرار بدهد كه در پيشگاه خدا براى او شفاعت كنند، بخاطر اينكه آنها مقرب درگاه خدا هستند، همانطور كه در نزد سلاطين شفاعت مى‏كنند- چنين كسانى كافر و مشركند! و خون و مال آنها مباح است!! اگر چه اشهد ان لا اله الا اللَّه و اشهد ان محمدا رسول اللَّه بگويند و اگر چه نماز بخوانند و روزه بگيرند «1».
    خشونت و يكدندگى و لجاجتى كه از اين گفتار مى‏بارد بر هيچكس مخفى نيست، و همچنين جهل و ناآگاهى از مسائل اسلامى و قرآنى.
    بررسى در زمينه منطق وهابيان در مساله شفاعت:
    از آنچه از سخنان مؤسس اين مسلك (محمد بن عبد الوهاب) نقل كرديم چنين نتيجه‏گيرى مى‏توان كرد كه آنها در نسبت شرك به طرفداران شفاعت در حقيقت روى دو مطلب زياد تكيه مى‏كنند:
    1- مقايسه مسلمانان طرفدار شفاعت انبياء و صلحاء با مشركان زمان جاهليت.
    2- نهى صريح قرآن از عبادت و پرستش غير خدا و اينكه نام كسانى را همراه نام خدا ببريم، فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ احد (سوره جن آيه 18) و اينكه تقاضاى شفاعت يك نوع عبادت است.
    در قسمت اول بايد گفت كه در اين مقايسه مرتكب اشتباه بزرگى شده زيرا:
    اولا- قرآن صريحا مقام شفاعت را براى جمعى از نيكان و صلحا و انبيا و فرشتگان اثبات كرده است، همانطور كه در بحثهاى سابق گذشت. منتها آن را منوط به اذن الهى دانسته است، بسيار غير منطقى و مضحك است كه ما بگوئيم خدا چنين مقامى را به او داده ولى ما را از مطالبه اعمال اين موقعيت، هر چند مشروط به اذن خدا نمائيم نهى كرده است.
    بعلاوه قرآن مراجعه برادران يوسف را به پدر، و همچنين ياران پيامبر ص را به پيامبر و تقاضاى استغفار از وى را صريحا آورده است.
    آيا اين يكى از مصاديق روشن درخواست شفاعت نيست، تقاضاى شفاعت از پيامبر ص با جمله اشفع لنا عنداللَّه همان است كه برادران يوسف گفتند يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا (سوره يوسف آيه 97).
    چگونه چيزى را كه قرآن صريحا مجاز شمرده شرك مى‏شمرند و معتقد به آن را مشرك و خون و مال او را مباح مى‏پندارند؟! اگر اين كار شرك بود چرا يعقوب فرزندان خود را از آن نهى نكرد؟!.
    ثانيا- هيچگونه شباهتى ميان بت پرستان و خدا پرستان معتقد به شفاعت به اذن اللَّه نيست، زيرا بت پرستان، عبادت بتها مى‏كردند و آنها را شفيع مى‏دانستند در حالى كه در مورد مسلمانان معتقد به شفاعت، مساله عبادت شفعاء به هيچوجه مطرح نيست، بلكه تنها درخواست شفاعت در پيشگاه خدا از آنها مى‏كنند و همانطور كه خواهيم گفت در خواست شفاعت هيچ ارتباطى به مساله عبادت ندارد.
    بت پرستان از پرستش خداى يگانه وحشت داشتند و مى‏گفتند:
    أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَيْ‏ءٌ عُجابٌ (سوره ص آيه 5).
    بت پرستان بتها را از نظر عبادت در رديف خداوند مى‏دانستند و مى‏گفتند:
    تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ (شعراء آيه 98).
    بت پرستان همانطور كه تواريخ به روشنى گواهى مى‏دهد اعتقاد به تاثير بتها در سرنوشت خود داشتند و مبدئيت تاثير براى آنها قائل بودند، در حالى كه مسلمانان معتقد به شفاعت، تمام تاثير را از خدا مى‏دانند، و براى هيچ موجودى استقلال در تاثير قائل نيستند.
    مقايسه اين دو با يكديگر بسيار جاهلانه و دور از منطق است.
    اما در مورد دوم بايد ببينيم عبادت چيست؟ تفسير عبادت به هر گونه خضوع و احترام مفهومش اين است كه هيچكس براى هيچكس خضوع و احترامى نكند و احدى اين نتيجه را نمى‏پذيرد.
    همچنين تفسير آن به هر گونه درخواست و تقاضا معنيش اين است كه تقاضا و در خواست از هر كس شرك و بت پرستى باشد، اين نيز بر خلاف ضرورت عقل و دين است.
    عبادت را به تبعيت و پيروى انسانى از انسان ديگر نيز نمى‏توان تفسير كرد، زيرا پيروى منطقى افراد از رئيس خود در سازمانها و تشكيلات اجتماعى جزء الفباى زندگى بشر است، همانطور كه پيروى از پيامبران و پيشوايان بزرگ از وظائف حتمى هر ديندارى محسوب مى‏شود.
    بنا بر اين عبادت مفهومى غير از همه اينها دارد و آن آخرين حد خضوع و تواضع است كه به عنوان تعلق و وابستگى مطلق و تسليم بى قيد و شرط عابد در برابر معبود انجام مى‏گيرد.
    اين كلمه كه با واژه (عبد) ريشه مشترك دارد، توجه به مفهوم عبد (بنده) روشن مى‏سازد كه در حقيقت عبادت كننده با عبادت خود نشان مى‏دهد كه در برابر معبود تسليم محض است، و سرنوشت خود را در دست او مى‏داند، اين همان چيزى است كه از لفظ عبادت در عرف و شرع فهميده مى‏شود.
    آيا در تقاضاى شفاعت از شفيعان هيچگونه اثرى از عبادت و پرستش با اين مفهوم ديده مى‏شود؟.
    و اما در مورد خواندن غير خدا كه در آيات متعددى از آن نهى شده است شك نيست كه مفهومش اين نيست كه مثلا صدا زدن و خواندن كسى به نامش و گفتن يا حسن و يا احمد ممنوع است يا شرك.
    در اين نيز نبايد ترديد كرد كه خواندن كسى و درخواست انجام كارى كه در قدرت و توانايى او است نيز نه گناه است و نه شرك، زيرا تعاون يكى از پايه‏هاى زندگى و حيات اجتماعى است، تمام پيامبران و امامان نيز چنين كارى داشته‏اند (حتى خود وهابيان هم آن را ممنوع ندانسته‏اند).
    آنچه ممكن است مورد ايراد واقع گردد همان است كه خود ابن تيميه در رساله زيارة القبور متعرض آن شده است:
    حاجتى را كه بنده از خدا مى‏خواهد اگر چيزى باشد كه جز از خداوند صادر نمى‏شود هر گاه آن را از مخلوق بخواهد مشرك است، همانند عبادت كنندگان ملائكه و بتهاى سنگ و چوبى و كسانى كه مسيح و مادرش را به عنوان معبود برگزيده بودند، مثل اينكه به مخلوق زنده يا مرده بگويد گناه مرا ببخش، يا مرا بر دشمنم پيروز كن، يا بيماريم را شفا ده! ...
    و اگر از امورى باشد كه بندگان نيز قادر بر انجام آن هستند در اين صورت مانعى ندارد كه تقاضاى آن را از انسانى كند، منتها شرايطى دارد، زيرا تقاضاى مخلوق از مخلوق ديگر گاه جائز است و گاه حرام ... پيامبر ص به ابن عباس فرموده هنگامى كه چيزى مى‏خواهى از خدا بخواه، و هنگامى كه يارى مى‏طلبى از خدا يارى بطلب، تا آنجا كه پيامبر ص به گروهى از يارانش توصيه فرمود هرگز چيزى از مردم نخواهند، آنها در عمل به اين توصيه تا آنجا پيش رفتند كه اگر تازيانه از دست يكى مى‏افتاد (و سوار بر مركب بود) به كسى نمى‏گفت اين تازيانه را به من بده، اين همان تقاضاى مكروه است، و اما تقاضاى جائز آن است كه انسان از برادر مؤمنش طلب دعا كند! .
    بنا بر اين ما هم مى‏گوئيم اگر براستى كسى كار خدا را از غير خدا بخواهد و او را مستقل در انجام آن بداند مشرك است، ولى اگر از او شفاعتى بخواهد كه كار خود او است و خدا به او داده، نه تنها شرك نيست، بلكه عين ايمان و توحيد است، كلمه مع در آيه فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً نيز گواه بر اين مدعاست كه نبايد كسى را در رديف خداوند مبدء تاثير مستقل دانست (دقت كنيد).
    غرض از اصرار و تاكيد روى اين بحث آنست كه تحريف و مسخ مفهوم شفاعت نه تنها بهانه‏اى به دست خرده‏گيران بر مذهب داده است بلكه سبب تفسيرها و نتيجه‏گيريهاى نادرست از ناحيه بعضى از طوائف اسلامى شده و عاملى براى تفرقه و پراكندگى صفوف گرديده است.
    در حالى كه تفسير صحيح شفاعت، علاوه بر اينكه موجب رشد و تكامل اخلاقى جامعه، و عاملى براى اصلاح افراد فاسد است، سبب قطع زبان بدخواهان، و وحدت كلمه در جامعه اسلامى خواهد بود.
    ما اميدواريم همه علما و دانشمندان اسلام با تحليل صحيح قرآنى و منطقى روى اين مساله راه سوء استفاده را به روى دشمنان ببندند و به توحيد صفوف خود كمك كنند
    3- توسّل در لغت به معناى مدد جستن از وسيله براى نيل به مقصود است. انسان براى رسيدن به مراد خويش، بايد به اسباب و واسطه‏هاى فيض، متوسل شود. ايجاد مزرعه‏اى آباد، جز از طريق شخم زدن زمين و كاشتن نهال و دادن آب و كود به مقدار مشخص و زمان معيّن و... امكان‏پذير نيست. بر اين اساس، توسّل - به معناى استفاده از اسباب - لازمه زندگى انسان در جهانى است كه بر آن قانون اسباب و مسببات حاكم است ومقصود از توسّل در اصطلاح مسلمانان، تمسّك جستن به اولياى الهى در درگاه خداوند، به منظور برآمدن نيازها است.

    ريشه قرآنى توسّل‏
    خداوند امورى را به عنوان اسباب و وسايل در جهت تقرب و نزديكى به درگاه خويش قرار داده و ما را به توسّل به آن امور، فرمان داده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ» ؛ مائده (5)، آيه 35«اى مؤمنان! پرواى الهى داشته باشيد و به سوى او وسيله تحصيل كنيد».
    با توجه به عدم تقييد كلمه «وسيله»، اطلاق آن، شامل هر چيزى مى‏شود كه صلاحيت نزديك كردن انسان به پيشگاه خداوند را دارد.
    همان طور كه نماز، روزه، احسان به يتيم، دستگيرى از مستمندان، خدمت به خلق خدا و... اسباب و وسايل تقرب به خداوند هستند؛ استمداد از پيامبران و اولياى الهى نيز وسيله تقرب به خداوند است. از اين رو هنگام دعا، خداوند را به حق بندگان صالح و آبرومند درگاه او، قسم مى‏دهيم و يا از اولياى الهى مى‏خواهيم كه براى ما در درگاه الهى دعا كنند. با توجه به ريشه قرآنى توسّل، آيات و روايات فراوانى بر درستى و لزوم توسّل به اولياى الهى وجود دارد.
    ضرورت توسّل‏
    بدون شك آدمى براى تحصيل كمالات مادى و معنوى، به غير خود؛ يعنى، خارج از محدوده وجودى خويش، نيازمند است. عالم هستى بر اساس نظام اسباب و مسببات استوار شده و تمسّك به سبب‏ها و وسايل براى رسيدن به كمالات مادى و معنوى، لازمه اين نظام است.
    بر همين اساس قرآن كريم، انسان را در جهت كسب كمالات معنوى و قرب به درگاه الهى، امر به توسّل به اسباب تقرب كرده است:A}«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ»{A؛ V}«اى مؤمنان پرواى الهى داشته باشيد و به سوى او وسيله تحصيل كنيد»: مائده (5)، آيه 35.{V. در روايات پيامبر اكرم و امامان معصوم(ع) نيز بر لزوم توسّل به اولياى الهى هنگام دعا، تأكيد شده است؛ چنان‏كه در روايت نبوى مستند نزد شيعه و اهل سنت آمده است:
    «كل دعاء محجوب حتّى يُصلّى على محمد و آل محمد»ميزان الحكمه، ج 4، ص 1662، ح 10794؛ كنزالعمال، ح 2153؛ المعجم الاوسط، ج 1، ص 220.{V «هر دعايى محجوب است تا اينكه بر محمد و آل محمد درود فرستاده شود».
    بنابراين همچنان كه اصل دعا از اسباب و وسيله‏هاى فيض است و مى‏توان حاجت را به طور مستقيم از خداوند درخواست كرد؛ توسّل به اولياى الهى در هنگام دعا نيز از اسباب فيض و وسايل قرب به خداوند است.

    حكمت توسّل‏
    يكم. حكمت اعطاى اين نقش به بزرگان دين و اولياى الهى، جايگاه معنوى آنان است. همه موجودات عالم هستى، آيات و نشانه‏هاى حضرت حقّ‏اند. هر موجودى به اندازه وسعت وجودى‏اش، نشانگر اسما و صفات خداوند سبحان است. عالى‏ترين و تابناك‏ترين جلوه و ظهور حضرت حق، در آينه وجود انسان كامل (پيشوايان معصوم) محقق مى‏گردد. انسان كامل آينه تمام نماى اسما و صفات حضرت حق و جلوه و مظهر جلال و جمال پروردگار است. توسّل به انسان كامل، در حقيقت توجه به جلال و جمال خدا و توسّل به چشمه فيض او است.
    دوّم. اولياى الهى انسان‏هايى از جنس خود ما هستند و به طور معمول خيلى راحت‏تر و زودتر مى‏توان با آنان رابطه عاطفى، برقرار كرد.
    سوّم. خداوند خواسته است اولياى خود را در كانون توجه و اقبال مردم قرار دهد. توجه به آنان، به عنوان انسان‏هاى كامل و برقرارى ارتباط عاطفى و معنوى با آنان، تأكيد بر حقانيت و اسوه بودن آنان است و موجب مى‏شود مردم با مراجعه به آنان و الگوگيرى از ايشان، به طريق هدايت و سعادت، دست يابند.
    4-برای آگاهی بیشتر ر. ک:
    1- تفسیر نمونه ج 1 ص 221
    2- آیین وهابیت، استاد جعفر سبحانی
    3- شیعه پاسخ می دهد، استاد جعفر سبحانی

    .