• امروز جمعه 2 آذر 1403
  •  
     

     


     
     
     
     
     
     

    در مورد شخصيت علمي و اخلاقي شيخ انصاري توضيحاتي مي خواستم؟

    نامه الکترونیک چاپ

    شيخ مرتضی روز هجدهم ذی الحجه ـ عيد غدير ـ سال 1214 هـ . ق. در محله مشايخ انصاری تولد يافته است. نام پدر او شيخ محمد امين از فضلای خاندان انصاری دزفول بوده است.
    وی سه پسر داشته که به ترتيب سن: مرتضی و منصور و محمد صادق نام داشته اند و هر کدام از برادر بزرگتر خود، ده سال کوچکتر بوده اند.
    مادر شيخ انصاری بانويی درس خوانده و مؤمنه و متعبُده و از خاندان انصاريهای دزفول بوده است، گويند سعی داشته که هنگام شير دادن به فرزندان بزرگ خود ـ مرتضی ـ با وضو باشد.
    مرتضی از کودکی چنان شوق تحصيل داشته و با کوشش بسيار به درس و مطالعه مشغول بوده که کمتر به بازيهای بچگانه می پرادخته است، چنانکه در دهسالگی کوچه های نزديک به خانه خود را نمی شناخته، گويند روزی پدرش خواست او را به جايی بفرستد که تا خانه آنها راه چندانی نبود، به پدرش گفت : کوچه ای را که نام می بری نمی دانم کجاست! در حالی که در همان زمان روزی جمعی از طلاب مشايخ انصار که به سن از او بسيار بزرگتر بودند، در اطاق شيخون درباره معنای کلمه اَشنی بحث می کنند، مرتضای دهساله به آنها می گويد: اَسنی يعنی روشنتر و توجه آنها را به شعر نصاب الصيبان: ضياء نور و سنی روشنی افق چه کران ... جلب کرد و به مباحثه و قيل و قال آنها خاتمه داد.
    شيخ مرتضی به روزگار نوجوانی طلبه ای پرکار و خوشفکر و خداترس بود، غالبا تا نيمه شب به مطالعه و نوشتن درسهای خود مشغول بود، اول شب شام نمی خورد تا خوابش نيايد و پس از رسيدگی به دروس خود شام می خورد.
    شيخ مرتضی ادبيات عرب و مقدمات را نزد پدرش و فضلای دزفول خواند و فقه و اصول دوره سطح را خدمت عموزاده خود شيخ انصاری که از فقهای درجه اول دزفول بود، تحصيل کرد و سپس به همراه پدرش برای تکميل تحصيلات به عتبات ـ کربلا و نجف ـ رفت.
    شيخ محمد امين به سال 1232هـ ق. برای زيارت کربلا و نجف اشرف به عراق رفت و فرزند هيجده ساله اش را با خود برد تا در آنجا که از مراکز بزرگ علمی شيعه بود، دوره عالی فقه و اصول را ببيند و تحصيلات خود را کامل کند.
    شيخ محمد امين در کربلا به خدمت سيد محمد مجاهد که از فقهای بزرگ شيعه در آن زمان بود و رياست حوزه کربلا را داشت، رسيد و به ايشان عرضه داشت : فرزندم را برای استفاده از محضر مبارک آورده و به شيخ مرتضی که در آخر مجلس نشسته بود، اشاره کرد.
    سيد نگاهی خاص به شيخ مرتضی کرد! زيرا کمتر کسی با اين سن و سال کم می توانست از محضر درس استاد و فقيهی بزرگ چون او استفاده کند، برای آزمايش معلومات فقهی طلبه جوان مسأله پيش آورد و گفت: شنيده ام برادرم شيخ حسين در دزفول نماز جمعه می خواند در حالی که بسياری از فقهای شيعه اقامه نماز جمعه را در زمان غيبت ولی عصر ( عج) جائز نمی دانند!
    در اين موقع شيخ مرتضی دلايلی در وجوب نماز جمعه در زمان غيبت بياورد که سيد مجاهد از تقرير دلايل و بيان مطلب او شگفت زده شد و به شيخ محمد امين رو کرد و گفت: اين جوان نبوغ ذاتی دارد، او را به صاحب اين قبه ـ اشاره به بارگاه امام حسين عليه السلام کرد ـ بسپاريد.
    شيخ مرتضی چهار سال از محضر دو فقيه بزرگ يعنی سيد مجاهد و شريف العلما استفاده کرد، . بعد از آن برای ملاقات با پدر به دزفول مراجعت کرد.
    شيخ انصاری چون شوق تحصيل علم در نهادش غليان می کرد و مقام علمی فقهای کربلا و نجف را درک نموده بود، بيش از يک سال نتوانست در دزفول بماند و سال 1237 ق. برای بار دوم به عتبات رفت و يک سال از مجلس درس شيخ موسی فرزند جعفر کاشف الغطا مستفيض گرديد و پس از دو سال به دزفول بازگشت.
    ظاهرا توقف کوتاه شيخ انصاری در سفر دوم، سببش آن بوده که خودش را از درس و بحث علما بی نياز دانسته و محاصره کربلا توسط داود پاشا حاکم دولت عثمانی در بغداد، که به سال 1239 ق. بوده او را نگران ساخته است.
    در اين زمان که شيخ انصاری 25 سال داشت با دختر شيخ حسين ـ استاد نخستين خود ـ ازدواج کرد.

    در محضر فقهای ايران
    شيخ در سال 1241 ق. عازم مسافرت به شهرهای معروف ايران که حوزه علميه داشتند گرديد و به خويشاوندان خود گفت که از فقهای مشهور عراق ـ کربلا و نجف ـ استفاده لازم را برده ام اکنون می خواهم به شهرهای بزرگ ايران بروم و از محضر علمای آنجا مستفيض شوم.
    رأی و فکر شيخ نشان می دهد که وی بسيار علم دوست و محقق و متواضع بوده است، زيرا با آنکه استادانی فقيه و مشهور به او گفته بودند که مجتهدی هستيد و احتياج به استاد نداريد؛ به گفته آنان قناعت نمی کند و تصميم می گيرد، از علمای معروف ايران نيز ديدن کند.
    شيخ به برادرش ـ شيخ منصور ـ می گويد: آيا کفايت می کند که چند فقيه عالم ما را مجتهد بدانند و ما بگفته آنان مغرور شويم؟ آيا بهتر نيست علم خود را به رجال و بزرگان اين فن در ايران عرضه بداريم و در صورت لزوم از آنها استفاده کنيم؟
    مادر شيخ با مسافرت او مخالفت می کند و می گويد طاقت دوری تو را ندارم! شيخ انصاری با اينکه مادرش را فوق العاده احترام می کرد، در رفتن به مسافرت، اصرار بسيار می کند، لذا بنابر استخاره با قرآن گذاشتند، آيه هفتم سوره قصص آمد: « و أوحينا الی ام موسی ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فی اليم و لا تخافی و لا تحزنی انا رادوه اليک و جاعلوه من المرسلين »
    « به مادر موسی وحی کرديم که به فرزندت شير بده، و اگر بر او می ترسی که از دشمنان در امان نباشد ـ او را در سبدی بگذار ـ و بر آب بينداز و از آينده اش نگران مباش و غم مخور که او را به تو بازگردانيم و او را به مقام پيامبری می رسانيم».
    مادر شيخ که زنی باسواد و با معرفت بود، با ديدن آيه به مسافرت شيخ راضی شد. شيخ مرتضی به سفر علمی رفت و برادرش شيخ منصور را که جوانی 18 ساله بود، با خود برد؛ از دزفول به بروجرد و بعد از آن به کاشان رفتند تا از محضر ملا احمد نراقی که در فقه و اصول و شعر و ادبيات فارسی استادی کامل بود استفاده کند.
    بدون شک ملا احمد پس از شرکت در جهاد قفقاز و ملاقات با فقهايی که از عراق و شهرهای ديگر ايران به جبهه آمده بودند، در ميان علمای شيعه شهرت پيدا کرده و شيخ نيز از شهرت و علم وی اطلاع داشته که مستقيما از بروجرد راهی کاشان شده است.
    شيخ مرتضی در خدمت ملا احمد نراقی سه سال به تدريس و مباحثه و تأليف مشغول گرديد و از شاگردان مبرز و درجه اول آن فقيه اديب در حوزه علميه کاشان گرديد . ملا احمد فوق العاده به شيخ احترام می گذاشت.
    از احترامات ملا احمد نسبت به شيخ همين بس که به طلاب خود بود :
    من پير و عاجزم برويد از شيخ مرتضی استفاده کنيد.
    پيداست که شيخ با آنکه جوان بوده و سی سال بيشتر نداشته، به اندازه ای در فقه و اصول مسلط بوده که يک شخصيت علمی همچون ملا احمد او را جانشين خود در تدريس اين دو علم مهم دانسته است.
    جناب نراقی اجازه روايت مفصلی که تصديق اجتهاد نيز هست به شيخ داد.
    سپس شيخ انصاری از کاشان به تهران رفت و از آنجا به مشهد مشرف گرديد و قريب شش ماه به زيارت ثامن الائمه عليه السلام و استفاده معنوی از حضور در بارگاه قدسی آن حضرت مشغول بود.
    ايشان از مشهد به تهران و از آنجا به اصفهان آمد .
    روزی برای شناختن علمای مشهور آن ديار به مجلس درس حجة الاسلام (سيد ) شفتی که رياست حوزه علمی اصفهان را داشت، رفت و در آخر مجلس نشست.
    سيد آن روز اشکالی علمی را که چند روز پيش مطرح ساخته بود، برای بار دوم بيان کرد، و منتظر جوابی از طرف فضلای پای منبر شد.
    شيخ انصاری جواب اشکال حجه الاسلام شفتی را به يکی از طلاب نزديک خود گفت و خود از جلسه درس بيرون رفت، آن طلبه که جواب شيخ را شنيده و ياد گرفته بود، موقع را مغتنم شمرد و جواب را بيان کرد.
    سيد به وی گفت: اين پاسخ از تو نيست، يا ولی عصر حجة بن الحسن عليه السلام به تو تلقين کرده و يا شيخ مرتضی به تو ياد داده است !
    طلبه گفت: شخص عالمی که او را نمی شناختم، جواب اشکال را به من گفت و از مجلس بيرون رفت.
    حجة الاسلام شفتی دانست که شيخ انصاری به اصفهان آمده است و چند نفر را برای پيدان کردن محل سکونت شيخ روانه کرد .
    بعد از يک ماه و علی رغم اصرار سيد، شيخ اقامت در اصفهان را نپذيرفت و از آنجا به دزفول مراجعت کرد.
    مسافرت علمی شيخ انصاری که نزديک به پنج سال طول کشيد، برای او استفاده شايانی از نظر شهرت و استفاضه از محضر شيخ در شهر خودش مورد توجه علما و طلاب قرار گرفت و مجلس درسی تشکيل داد و از سال 1245 تا 1249 ق. در دزفول بماند. پدرش به سال 1248 ق. به بيماری، وبا که در آن موقع به صورت همه گير در ايران شيوع داشت، وفات کرد، يک سال پس از فوت پدرش به عتبات برای سکونت رفت و تا آخر عمر در نجف اقامت نمود.

    رفتن به عتبات
    رفتن شيخ از دزفول که مسلما به حالت قهر و نارضايتی بوده است، دو علت مهم و اساسی داشته است:
    اول : علاقه و توجه شيخ به مراکز و حوزه های بزرگ علمی نجف و کربلا
    دوم: ناخشنودی شيخ از نفوذ ملاکان و خوانين و وضع اخلاقی تربيتی آنها
    شيخ بسال 1249ق. به قصد توطن در عتبات به کربلا رفت و زمانی وارد آن شهر مقدس گرديد که چند سال از فوت شريف العلما متوفای 1245ق. گذشته بود و فقيه برجسته ای در آن شهر نبود، و تدريس حوزه علميه نجف را دو نفر از فقهای بزرگ و مشهور به نامهای شيخ علی فرزند شيخ جعفر کاشف الغطا و شيخ محمد حسن صاحب جواهر به عهده داشتند.
    شيخ انصاری در کربلا سکونت گزيد و برای استفاده از شيخ علی کاشف الغطا، بيشتر اوقات از کربلا به نجف می رفت و در مجلس آن فقيه شرکت می کرد و با اينکه استادش صريحا می گفت که شيخ مرتضی به استاد نياز ندارد و خودش مجتهد مطلق و صاحب فتواست، اما شيخ انصاری به احترام خاندان بزرگ و مشهور کاشف الغطا، تا سال مرگ شيخ علی يعنی 1254ق. در مجلس درس وی حاضر می شد.
    شيخ انصاری پس از وفات کاشف الغطا، مجلس درسی در کربلا تشکيل داد.
    مرحوم شيخ منصور می فرمود: شيخ انصاری از دزفول به قصد سکونت در عتبات به کربلا رفته و پيش از حمله نجيب پاشا به کربلا، از آن شهر به نجف هجرت کرده است.
    ملا نصرالله تراب - از شاگردان شيخ - در لمعات البيان می نويسد:
    شيخ روزگاری طولانی ـ قريب شش سال ـ در نحف اشرف، در خدمت شيخ علی ـ کاشف الغطا ـ نيز گذرانيد تا يگانه روزگار شد و مرجع اهل زمانه گشت.

    تشرف به مکه
    زمانی که شيخ در نجف بتدريس و تأليف اشتغال داشت و هنوز به زعامت نرسيده بود شخصی به نام ميرزا زکی که همزمان با اقامت شيخ در دزفول، با شيخ آشنا گشته و به ايشان ارادت پيدا کرده بود، به خدمت شيخ رسيد و گفت مايلم که در خدمتتان با هم برای انجام فريضه حج به مکه مشرف شويم، شيخ پيشنهاد او را نپذيرفت.
    ميرزا زکی اصرار کرد و گفت من مخارج سفر شما را می پردازم و هزينه خانه و خانواده جنابعالی را می دهم، وی می خواست با اين بخشش شيخ را به زيارت خانه خدا مجبور کند و حج تمتع را بر وی واجب گرداند.
    شيخ بر پول ميرزا زکی ايراد گرفت، وی شيخ را مطمئن ساخت که آنها را از راه حلال بدست آورده است؛ شيخ به او گفت احتياطا هزينه سفر را که مبلغ دوازده هزار بود ، تزکيه و تصفيه نمايد، يعنی مال امام عليه السلام و خمس و رد مظالم، پول را به فقها و سادات فقير و مستمندان نجف بپردازد؛ ميرزا زکی با علاقه و ايمانی که به شيخ داشت، امر او را اطاعت کرد .
    بعد از انجام اين کار، شيخ پيشنهاد ميرزا زکی را قبول کرد و با وی و يکی از شاگردان فاضل و اديب خود به نام ملا نصرالله تراب دزفولی و يکی از خويشان فاضلش، شيخ محمدکاظم انصاری که چند بار به مکه مشرف شده بود و راه و چاه را بخوبی می شناخت به مکه مکرمه برای انجام فريضه حج مشرف شدند.
    شيخ انصاری در مکه مورد احترام و تکريم شريف مکه قرار گرفت و شيخ نيز متقابلا مجلس ضيافت آبرومندی که جمعی از ارادتمندان شيخ در آن شرکت داشتند برای شريف مکه ترتيب داد.
    ملا نصرالله تراب در لمعات البيان نوشته است:
    در سفر مکه که خدمت شيخ استاد بودم، يک روز از چادری که برای شيخ افراشته بودند، صدايی شنيدم، با خود گفتم شايد يکی از اعراب صحراگرد می خواهد دستبردی به اثاثيه بزند، وارد چادر شدم .
    شيخ را ديدم در گوشه ای از چادر نشسته بخوردن چيزی مشغول است، خوب که دقت کردم، ديدم در کيسه ای مقداری قاووت ـ مخلوطی است از آرد نخود و قهوه و قند کوبيده ـ در پيش دارد و از آنها می خورد، عرض کردم ميرزا زکی ميزبان ماست و با آشپزها و نوکرهايش غذاهای خوب تهيه می کند چرا با اين نوع خوراکی قناعت می کنيد؟!
    شيخ فرمود: دوست ندارم با غذاهای چرب و لذيذ معده خود را پر کنم، هر چند پولهای ميرزا زکی تصفيه شده است، اما پول مشتبه اثر وضعی خود را خواهد داشت که من از آن پرهيز می کنم و روز قيامت طاقت حساب مال حلال را هم ندارم.

    زعامت حوزه نجف تا وفات
    اداره حوزه علميه نجف در سال 1262 ق. به شيخ محمد حسن معروف به صاحب جواهر رسيد وی از فقهای بزرگ شيعه و مؤلف کتاب معروف جواهر در فقه است، اين کتاب بسيار مفصل، مرجع فقها در فروع مسائل فقهيه است.
    شيخ محمد حسن در روزهای آخر عمرش به تشکيل مجلسی امر نمود و سفارش کرد که فقهای مشهور نجف در آن حاضر شوند، چون جلسه فراهم آمد، صاحب جواهر، شيخ انصاری را در آن مجلس نيافت.
    فرمود تا شيخ را نيز در آن مجلس حاضر کنند، شيخ را در حرم اميرالمؤمنين عليه السلام يافتند در حالی که برای سلامت صاحب جواهر دعا می کرد؛ او را به آن مجلس آوردند، صاحب جواهر شيخ را نزد خود طلبيد و دست او را روی قلب خود نهاد و گفت: اکنون بر من گوارا شد.
    سپس روی به فقهای حاضر در مجلس نمود و گفت: مرجع و رئيس علمی شما پس از من ايشان هستند؛ آنگاه شيخ انصاری را مخاطب قرار داد و گفت:
    ای شیخ در مسائل فقهی احتیاطهای خود را کمتر کن، که اسلام شریعتی است که احکام آن بر سهولت و سادگی نهاده شده است.
    معروف بود که شیخ انصاری در فتواهايش احتاياط بسيار می کند.
    صاحب جواهر ماه شعبان 1266 ق. وفات و زعامت شيعه به شيخ انصاری رسيد. محققا کثرت علم و شهرت و تقوای شيخ نزد صاحب جواهر مسلم بود که رياست حوزه علميه نجف را به او تفويض نموده است والا رسم نيست که مجتهد مرجعی برای خود جانشين تعيين کند.
    پس از وفات صاحب جواهر، شيخ انصاری بوسيله نامه ای جريان را به دوست و همدرس قديمی خود، سعيد العلماء مازندرانی بنوشت و چنين يادآور شد: زمانی که هر دو در کربلا از محضر درس مرحوم شريف العلماء استفاده می کرديم، شما از حيث درس و معلومات بر من مقدم بودی، حال شايسته است، به نجف آمده رياست حوزه را عهده دار شويد.
    سعيد العلماء در جواب شيخ نوشت: چون مدتی است به امور درسی اشتغال ندارم ولی شما تاکنون به تدريس و مباحثه مشغوليد؛ لذا برای احراز اين مقام سزاوارتريد.
    شيخ انصاری تا رسيدن جواب سعيد العلماء، رياست حوزه را به عهده نگرفت و پس از دريافت جواب سعيد العلماء به منبر رفت و برای عده کثيری از فقها و طلاب و فضلا حتی مردمان عادی که پای منبر او گرد آمده بودند، در اثبات تقليد اعلم، دلايلی علمی بيان داشت که همه دليلها، اعلميت وی را نزد فقها و فضلا و شنوندگان ثابت گردانيد و تقرير دلايل شيخ چنان متقن و قوی بود که مخالفين وی نيز به زعامت او اذعان کردند.
    شيخ پس از ايراد سخنرانی از منبر به زير آمد و به حرم اميرالمؤمنين عليه السلام مشرف شد و از حضرت خواست تا او را لغزشهای مختلف در اين امر خطير ـ رياست عامه شيعيان ـ مصون دارد و در مشکلات زعامت وی را ياری فرمايد.
    شيخ انصاری از سال 1266ق. تا هنگام وفات 17 جمادی الثانی سال 1281ق. رياست علميه فقهای شيعيان جهان گرديد.

    اخلاق و رفتار شیخ انصاری(ره)
    شیخ انصاری(ره) نه تنها در علم و فقاهت گوی سبقت را از دیگران ربوده بود، بلکه در عمل نیز نظیر و همتا نداشت. او به مشکلات و امور مردم شخصاً رسیدگی می‌کرد و از احوال طلاب و محصلین همواره جویا می‌شد و برای ترویج بیشتر از علوم دین، با بودن علماء و طلاب در یکی از شهرستان‌ها، اجازه نمی‌داد سهم امام را از آنجا به جایی دیگر ببرند و سفارش می‌نمود که در همان شهر به مصرف محصلین و طلاب برسانند.
    نقل شده است که: «شخصی خدمت شیخ رسید و به او گفت: «فلان طلبه چای می‌خورد!» (گویا در آن زمان چای به این صورت کنونی مرسوم نبوده و جزء تشریفات به حساب می‌آمده است.) و با این سخن می‌خواست سعایتی (بدجنسی) کرده باشد که شیخ حقوق آن طلبه را کم کند، ولی شیخ رو به او کرده و گفت: «خدا رحمت کند که این مطلب را به من گفتی،» و دستور داد تا اضافه بر ماهیانه آن طلبه، مخارج چای را نیز از بیت المال به وی بپردازند تا این که با راحتی و آسایش بیشتر به تحصیل خود ادامه دهد.»
    شیخ نه تنها به طلاب حوزه رسیدگی می‌کرد، بلکه همواره به فکر فقرا و مستمندان نیز بوده است، و شب‌ها همانند رهبر و مولایش امیرالمؤمنین علیه السلام به خانه‌های مسکونی فقراء سر می‌زد و مواد غذایی بر دوش گرفته، میان خانواده‌های مستمند و بیچاره تقسیم و توزیع می‌نمود.
    نزدیکان شیخ همواره به شیخ اعتراض می‌نمودند که چرا شیخ این همه در معیشت بر خود و خانواده سخت می‌گیرد؟ روزی مادر شیخ به وی گلایه نمود که چرا با این همه وجوهی که به دستت می‌رسد، مقدار ناچیزی ماهیانه به برادرت منصور می‌دهی؟ شیخ (ره) فرمود تا کلید اتاقی را که در آن بیت المال نگهداری می‌شد، آوردند و به مادرش داد و فرمود: «این کلید اتاق، خودت بفرما و هر چه می‌خواهی بردار و به برادرم منصور بده، اما روز قیامت خودت باید جوابگو باشی.» مادر محترمش با این سخن شیخ متنبه شد و کلید را به شیخ برگرداند و فرمود: «من هرگز چنین مسئولیتی را بر عهده نمی‌گیرم.»
    نوشته‌اند که یکی از یاران شیخ، نسبت به این کار انسانی وی (کمک به فقرا و مستمندان) از او ستایش و تمجید کرد. شیخ در پاسخ گفت: «این وسیله فخر و کرامتی نیست، زیرا وظیفه هر فرد معمولی است که امانت را به صاحبش برساند و این وجوه هم حقوق فقراست که به عنوان امانت نزد من می‌باشد و من به صاحبانش می‌رسانم.»
    در کتاب «لؤلؤالصدف» چنین آمده است: «... و اغلب عطایای آن مرحوم در سرّ (پنهانی) بوده، کثیری از فقرا معاش (حقوق) معین داشتند که همیشه سالانه و ماهانه به آنها می‌رسید و هیچ نمی‌دانستند از کجاست. در وقت سحر با لباس مبدل و صورت پوشیده و پنهان شده بر در خانه فقرا می‌رفت و به مقدار نیاز آنها مرحمت می‌فرمود و چون شیخ از دنیا رفت، معلوم شد آن مردی که بر در منازل این مردم در اوقات غیرمتعارفه می‌آمده، آن مرحوم بوده است. او انصافاً روی اسلام را سفید کرد ...»
    نوشته‌اند که یکی از یاران شیخ، نسبت به این کار انسانی وی (کمک به فقرا و مستمندان) از او ستایش و تمجید کرد. شیخ در پاسخ گفت: «این وسیله فخر و کرامتی نیست، زیرا وظیفه هر فرد معمولی است که امانت را به صاحبش برساند و این وجوه هم حقوق فقراست که به عنوان امانت نزد من می‌باشد و من به صاحبانش می‌رسانم.»

    نماز اجاره‌ای
    ملکات فاضله و اخلاق پسندیده شیخ قابل توصیف نیست. در همان هنگام که زعامت و رهبری امت را بر عهده گرفته بود و مجلس درس داشت و نماز جماعت برپا می‌نمود و کارهای مردم را بررسی می‌کرد و به عیادت بیماران و تشییع جنازه‌ها می‌رفت و گره از مشکلات مردم باز می‌کرد، در آن زمان یکی از علماء نقل می‌کند که: «خدمت شیخ رسیدم و به او گفتم: «فلان سید طلبه بدهکار و بیمار است، مرحمتی درباره او بفرمایید.» شیخ فرمود: «اکنون پولی ندارم، مگر هشت تومان که مربوط به دو سال نماز و روزه است، این را به او بدهید و از وی بخواهید که دو سال نماز و روزه را به جای آورد.» آن عالم می‌گوید: پاسخ دادم: «ولی او مرد محترمی است و از خانواده‌های با شخصیت است و تاکنون چنین کارهایی را نکرده است.» شیخ، مقداری تأمل نمود و چنین فرمود: «دو سال عبادت (نماز و روزه) را خودم به جا می‌آورم و شما هشت تومان اجرتش را به آن سید بدهید.»
    شیخ انصاری به قدری متقی و پرهیزکار بود که حتی هدایایی را که برای ایشان می‌آوردند بین طلاب تقسیم می‌نمود و خود به اندازه حقوق یک طلبه معمولی برمی‌داشت. با آن که در هر سال بیش از صد هزار تومان (که در آن زمان مبلغ زیادی بوده) از وجوه شرعی به او پرداخت متوجه می‌گردید، ولی وقتی وفات نمود، درهم و دیناری باقی نگذاشت و در زندگی به کم، اکتفا می‌نمود.
    نوشته‌اند که یکی از یاران شیخ، نسبت به این کار انسانی وی (کمک به فقرا و مستمندان) از او ستایش و تمجید کرد. شیخ در پاسخ گفت: «این وسیله فخر و کرامتی نیست، زیرا وظیفه هر فرد معمولی است که امانت را به صاحبش برساند و این وجوه هم حقوق فقراست که به عنوان امانت نزد من می‌باشد و من به صاحبانش می‌رسانم.»
    نزدیکان شیخ همواره به شیخ اعتراض می‌نمودند که چرا شیخ این همه در معیشت بر خود و خانواده سخت می‌گیرد؟ روزی مادر شیخ به وی گلایه نمود که چرا با این همه وجوهی که به دستت می‌رسد، مقدار ناچیزی ماهیانه به برادرت منصور می‌دهی؟ شیخ(ره) فرمود تا کلید اتاقی را که در آن بیت المال نگهداری می‌شد، آوردند و به مادرش داد و فرمود: «این کلید اتاق، خودت بفرما و هر چه می‌خواهی بردار و به برادرم منصور بده، اما روز قیامت خودت باید جوابگو باشی.» مادر محترمش با این سخن شیخ متنبه شد و کلید را به شیخ برگرداند و فرمود: «من هرگز چنین مسئولیتی را بر عهده نمی‌گیرم.»

    مبارزه بین شیخ و شیطان
    روزی شخصی خدمت شیخ رسید و گفت: «ای شیخ! شب گذشته در خواب دیدم که شیطان به سرای شما آمد و طناب بر گردن شما انداخت و کشان کشان شما را تا سر کوچه برد و شما در تمام مدت تلاش می‌کردید که هر جور شده خود را از بند وی برهانید، و بالاخره سر کوچه طناب را از گردن خود به دور افکنده و به خانه برگشتید. محبت بفرمایید و مرا راهنمایی کنید که تعبیر آن خواب آشفته چه بوده؟» شیخ (رحمة الله علیه) با تبسمی آهسته فرمود: «خدا لعنت کند شیطان را، خواب شما راست بوده است. دیروز ما در خانه خرجی نداشتیم و وجوهات زیادی نیز رسیده بود، با خود گفتم من یک دینار بر می‌دارم و مایحتاج زندگی تهیه می‌کنم و بعداً آن را به جای خود بر می‌گردانم. با این خیال دیناری برداشته و به قصد خرید از خانه خارج شدم، ولی در بین راه با خود فکر می‌کردم که آیا این کار درست است که من کردم؟ تا بالاخره سر کوچه که رسیدم سخت متنبه شدم و با خود گفتم: شیخ این چه کاری است که می‌کنی، و پشیمان شدم و برگشتم و دینار را در سر جای خود قرار دادم!!»

    منبع: پرسمان دانشچويي؛ برگرفته از کتاب فقهای نامدار شیعه، عقیقی بخشایشی .

    .