• امروز جمعه 2 آذر 1403
  •  
     

     


     
     
     
     
     
     

    عشق به خدا و اهل بيت عليهم السلام

    نامه الکترونیک چاپ

    عشق به خدا و اهل بيت يعني چه و چطور مي توان به اين مقام رسيد كه وجود انسان سرشار از عشق و محبت به خدا و اهل بيت شود و به معرفت برسد؟ (لطفا اين سؤال را از عالمي كه خود به مقام معرفت رسيده و به عالم معنا دست پيدا كرده بپرسيد چون مي خواهم از كسي كه به اين مقام رسيده جواب را بگيرم تا در اين مسير اشتباه نكنم.)

    محبت و عشق به خدا دو راه دارد:
    1- راه نظرى؛ در محبت، علم و شعور نهفته است و تا زمانى كه انسان نسبت به چيزى شناخت پيدا نكند، آن را دوست نمى‏دارد.
    2- راه عملى؛ حضرت على(ع) نيز مى‏فرمايند: «اگر خدا را دوست مى‏داريد محبّت دنيا را از قلب‏هايتان خارج كنيد»، (ميزان الحكمه، ج2، ص 228، ر 3167).
    عبدالرزاق كاشانى (شارح كتاب منازل السائرين) مى‏نويسد: «عشق و محبّت به محبوب اقتضا مى‏كند وصال را، و وصال ميسّر نمى‏شود مگر به بذل روح، و انس به جمال هم اقتضا مى‏كند كه قلب از التفات به غير او ممنوع شود. پس افراد محبّ وقتى در محبّت صادق‏اند كه قلبشان تعلق به محبوب داشته باشد»، (شرح منازل السائرين، ص 168). (براى مطالعه بيشتر ر.ك: محمدرضا كاشفى، آيين مهرورزى، صص 77 ـ 83).
    در بحث روش تحصيل محبت خداوند، علاوه بر عنوان محبت به عنوان عبادت و اطاعت و معرفت نيز بايد توجه نمود؛ زيرا اين سه عنوان (معرفت، محبت و عبادت) كاملاً به هم مربوط‏اند و محبت ريشه در معرفت و عبادت دارد. اين بحث از پيچيدگى خاصى برخوردار است؛ زيرا محبت نسبت به معرفت، گاهى قبل و گاهى بعد از آن قرار مى‏گيرد و همچنين، محبت نسبت به عبادت، گاهى قبل از آن و گاهى پس از آن قرار مى‏گيرد.
    به عبارت ديگر، گاهى محبت معلول معرفت است و گاهى علت آن و همچنين، محبت گاهى علت عبادت است و گاهى معلول آن. بنابراين براى روشن شدن بحث لازم است روابط اين سه عنوان مورد بررسى قرار گيرد تا دقيقا آشكار شود كه جايگاه محبت در كجا است و عوامل و اسباب تحصيل و تحريك آن كدام است.

    رابطه معرفت و محبت
    پرواضح است كه محبت از جهتى فرع بر معرفت است، همانطور كه نفرت كه ضد محبت است نيز، ريشه در معرفت دارد. ميل و نفرت انسان نسبت به چيزى ريشه در شناخت آن چيز دارد. انسان دوستدار زيبائى و گريزان از زشتى‏ها است و به هر مقدار كه تحت جاذبه‏ى جمال چيزى قرار گيرد و زيبائى آن را درك نمايد، نسبت به آن چيز علاقه نشان مى‏دهد. دوست داشتن و عاشق شدن انسان نسبت به كس يا چيزى كه هرگز او را نديده است و هيچگونه شناختى نسبت به او ندارد، كاملاً بى‏معنا است. انسان ابتدا مى‏شناسد و سپس طالب، محب و عاشق مى‏شود و معقول نيست كس كه چيزى را نديده و مزه‏ى آن را نچشيده است بگويد، دوست دارم يا ندارم.
    حتى نوع محبت هر كس نيز بستگى به نوع شناخت و نوع محبوبهاى او دارد. برخى آدمها حسى‏اند؛ شناخت آنها محدود به حس است و تنها مجذوب جمال طبيعت و زيبائى‏هاى حسى هستند و برخى علاوه بر حواس از ادراك عقلى نيز سود مى‏برند، اين دسته از زيبائى‏هاى عقلى و مجرد نيز لذت مى‏برند و همين طور برخى ادراكات خيالى يا وهمى دارند. ايشان دوستدار صحنه‏هاى خيالى و يا معانى وهمى‏اند. مراتب ضعف و قوت محبت نيز بستگى به مراتب معرفت دارد، خصوصا نسبت به خداى متعال كه بر هر مقدار درجه‏ى معرفت انسان بالا رود، به همان مقدار عشق و محبت او نيز اوج مى‏گيرد، به همين دليل محبتى كه انسان در ابتداى راه و در اثر معرفت علمى و ابتدائى تحصيل مى‏كند با محبتى كه در انتهاى راه و در اثر معرفت حضورى و شهودى نصيب او مى‏شود يكسان و برابر نيست. «يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات» بالا رفتن از درجات و مراتب قرب و محبت حق تعالى، بستگى به درجات ايمان و علم و دانش انسان دارد.

    رابطه محبت و عبادت
    عبادت گر چه نياز اساسى به معرفت و ايمان دارد و با انگيزه‏ى ترس از جهنم و يا طمع به بهشت نيز برگذار مى‏شود؛ ولى عبادتى كه انسان را به اوج قله‏ى انسانيت، كمال و قرب الهى مى‏رساند، تنها عبادتى است كه برخاسته از محبت به خداى متعال باشد. امام صادق(ع) در روايتى فرموده‏اند: «بندگان خداى سه گروه‏اند، گروهى عبادتشان از روى ترس است، ايشان بردگانند و گروهى عبادتشان از روى طمع است، ايشان مزدورانند و گروهى عبادتشان از روى محبت است، ايشان آزادگان‏اند. اين گروه بهترين عبادت كنندگان‏ند» از نظر اسلام، ارزش اخلاقى عمل و عبادت و تأثير سازنده‏ى آن، بستگى به آگاهى و آزادى دارد و دو عنصر ترس و طمع، دقيقا دو عامل تهديد كننده‏ ى آزادى هستند. از اين ديدگاه تنها كسانى كه با انگيزه‏ى محبت عبادت مى‏نمايند از عوامل تهديد كننده‏ى ترس و طمع به دور هستند و عبادتشان كامل است. اين روايت بسيار حكيمانه به خوبى بيان مى‏كند كه چگونه عبادت حقيقى ريشه در محبت خدا دارد و انگيزه‏ى واقعى عبادت، محبت به خداى متعال است.

    رابطه‏ ى عبادت و معرفت
    همان‏گونه كه معرفت، زمينه محبت و عبادت آگاهانه را فراهم مى‏آورد، عبادت نيز متقابلاً زمينه‏ساز حصول معرفتى عميق‏تر مى‏شود و انسان در يك سير متقابل صعودى ميان معرفت، محبت و عبادت و دوباره معرفت بيشتر، محبت فزونتر و عبادت خالصانه‏تر، به سمت كمال و سعادت به پيش مى‏رود. و على(ع) در روايتى فرموده است H{«ثمرة الدين قوة اليقين» يعنى ميوه و ثمره‏ى دين دارى، نيرو يافتن معرفت و يقين است.

    عوامل تحصيل محبت خداوند
    از مطالب گذشته به خوبى آشكار شد كه عوامل اصلى تحصيل محبت خداوند، معرفت و عبادت است؛ زيرا در مراحل اوليه، محبت مستند به معرفت است و ريشه در شناخت محبوب دارد و در مراحل پيشرفته‏تر، عبادت موجب معرفت و محبت بيشتر مى‏شود.
    برنامه‏ هايى عملى براى تقويت محبت در دل توصيه شده است كه به صورت فهرست‏وار عبارتند از
    1. تلاوت قرآن با صوت زيبا و حزين و شرايط مخصوص
    2. تفكر و دوام ياد خدا
    3. توجه به نعمت‏هاى الهى از آن جهت كه آثار رحمت و محبت حق تعالى و مظاهر اويند
    4. مطالعه در زيبائى‏ها و عجايب خلقت
    5. ارتباط روحى و معنوى با اهل بيت(ع) و اولياء و دوستداران خداوند
    6. شركت در مجالس ذكر و انس با اولياء الهى.
    7. مطالعه كتب و اشعار اهل معرفت و عشق.

    شرط و مانع
    مهمترين مانع ظهور محبت خدا در دل انسان، حب دنيا است. حب خدا در يك تضاد واقعى با حب دنيا، ممكن نيست كه درون يك انسانى با هم جمع شود. هر انسانى يا اهل محبت دنيا است و يا اهل محبت خدا. بنابراين مهمترين شرط تحقق محبت در يك دل، اخراج حب دنيا از آن دل است. در اين زمينه مولاى متقيان و اميرمؤمنان فرموده است «اگر دوستدار خداوند هستيد پس لازم است كه محبت دنيا را از دل خويش برايند. چگونه مدعى محبت خداى سبحان است كسى كه قلبش مسكن حب دنيا است. همان گونه كه خورشيد با شب جمع نمى‏شود، حب خداوند نيز با حب دنيا جمع نمى‏شود.
    براى توضيح بيشتر در اين باره توجه شما را به مطالب زير جلب مى‏كنيم.
    اگر كسى بخواهد عاشق خداوند واولياى او شود كافى است مقدارى از حجاب‏هاى دل خويش را كنار بزند و چشم دل را باز كند و مقدارى از آن همه نعمت‏هاى گوناگونى كه خداوند به او داده است را ملاحظه نمايد. آدمى اگر به خود و اطرافش نگاه كند، خواهد فهميد كه غرق در نعمت‏ها و الطاف خداوند است. او با مهربانى تمام و با كمال بذل و بخشش و جود و كرم و در عين حال با چشم‏پوشى از بسيارى از بدى‏ها و ناسپاسى‏هاى انسان، مشغول تدبير امور و اداره تمامى شؤون زندگى او است. اگر كارى كنيم كه از خواب غفلت بيدار شويم، خود را غرق در محبت‏هاى خداوند و اولياى او خواهيم ديد. بعد از ديدن اين احسان قلبا به اعطا كننده آن علاقه‏مند شده و خود را مديون او خواهيم ديد و علاقه و محبتمان نسبت به او افزون خواهد شد و اندك اندك و با گذشت زمان عشق به معبود پيدا خواهيم كرد. پس راه عاشق خدا شدن درك محبت‏ها و خوبى‏هاى او است كه جز با رفع حجاب‏هاى درونى ميسّر نمى‏گردد. امورى كه مى‏توانند در رفع اين حجاب‏ها مؤثر باشند، عبارت است از:
    1- تفكر در صفات خداوند،
    2- مطالعه كتاب‏هاى اعتقادى،
    3- سخن گفتن فراوان با او چه در قالب ادعيه و مناجات‏هايى كه از اهل بيت رسيده و چه به صورت درد دل‏هاى صميمى با او،
    4- شركت دادن او در امور روزمرّه زندگى به طورى كه هيچ كارى را بدون خواست و جلب توجه او انجام ندهيم،
    5- مطالعه زندگى‏نامه و شرح حال عرفا و سالكان طريق و علمايى كه ساليان سال عمر خويش را در اين مسير سپرى نموده‏اند،
    6- به زيارت آنها رفتن (در مورد امامان و اولياء)،
    7- هديه دادن مثلاً عمل خيرى مثل نماز و روزه و صدقه را انجام دهد و عمل را به آن ولىّ خدا به عنوان تحفه‏اى گرچه ناقص اهدا نمايد.

    عشق حقيقى، عشق اكبر يا محبت اول
    1، عشق به معشوق حقيقى و منحصر به فردى است كه با عشق به خود جهان را آفريد و عشق را در تمام هستى، از جمله انسان، قرار داد2؛ محبوبى كه قرآن كريم وى را محبوب حقيقى و اصلى مى‏داند3 و روايات بر محبت و عشق وى بسيار تأكيد ورزيده ‏اند.4؛ يعنى خداوند متعال.
    ملامتم به خرابى مكن كه مرشد عشق
    حوالتم به خرابات كرد روز نخست
    عهد الست من همه با عشق شاه بود
    و ز شاهراه عمر بدين عهد بگذرم

    اين عشق حقيقى از دو راه كلى حاصل مى‏شود: نظرى و عملى.
    الف) نظرى
    از آن‏جا كه عشق فرع معرفت و شناخت است5،نخستين قدم در تحصيل عشق به خدا، شناخت و معرفت به خالق بى همتا است. معرفت به سه روش حاصل مى‏شود:
    1 - دل (فطرت)
    2 - حس و علم (طبيعت)
    3 - عقل (استدلال و فلسفه)
    ب) عملى
    آيات و روايات و گفتار عارفان در قالب رعايت موارد ذيل، انسان را به اين عشق مى‏رساند:
    1 - ترجيح دادن خداوند بر همه محبوب‏هاى ديگر، به ويژه حبّ دنيا7
    2 - اطاعت ظاهرى و باطنى از اوامر و نواهى خداوند8
    3 - ترجيح لقاى پروردگار بر بقاى خود9
    4 - دوستى با اولياى خدا و دشمنى با معاندان به خاطرِ خداوند10
    5 - مجاهده با مال و جان در راه خدا11
    6 - خشنودى و رضايت كامل از حضرت حق12
    7 - حريص بودن بر خلوت و مناجات با پروردگار13
    8 - اُنس با كلام خدا(قرآن)14
    9 - در همه اوقات مستغرق در ياد پروردگار بودن15
    10 - حقير شمردن هر چيز ديگر در برابر محبت خداوند16
    11 - دوست داشتن و مهربان بودن با همه بندگان مطيع و دشمنى با همه كافران و گنهكاران17
    از آن‏جا كه در عشق حقيقى معشوق يگانه است، انحصار معشوق در خداوند متعال از شرايط اصلى و اصيل حصول عشق به خدا است.
    12- بهترين و كلي ترين راه تقويت محبت خداوند، انجام واجبات و مستحبات ديني و وارد شدن به منطقه قرب فرايض و نوافل است. در کتاب «محاسن » أحمد بن محمد بن خالد برقي روايت ميکند از امام جعفر صادق عليه السلام از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم که : قَالَ اللَهُ: مَا تَحَبَّبَ إلَي عَبْدِي بِشَيءٍ أَحَبَّ إلَي مِمَّا افْتَرَضْتُهُ عَلَيهِ. وَ إنَّهُ لَيتَحَبَّبُ إلَي بِالنَّافِلَةِ حَتَّي أُحِبَّهُ؛ فَإذَا أَحْبَبْتُهُ، کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يسْمَعُ بِهِ، وَ بَصَرَهُ الَّذِي يبصُرُ بِهِ، وَ لِسَانَهُ الَّذِي ينْطِقُ بِهِ، وَ يدَهُ الَّتِي يبْطِشُ بِهَا، وَ رِجْلَهُ الَّتِي يمْشِي بِهَا. إذَا دَعَانِي أَجَبْتُهُ، وَ إذَا سَأَلَنِي أَعْطَيتُهُ. وَ مَا تَرَدَّدْتُ فِي شَيءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِي فِي مَوْتِ مُؤْمِنٍ يکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَنَا أَکْرَهُ مَسَآءَتَهُ.
    «خداوند عزّوجل ميفرمايد: بنده من هيچگونه محبتش را در دل من جاي نميدهد و موجبات محبت مرا فراهم نمي کند که در نزد من محبوب تر باشد از آنچه من بر او لازم و واجب گردانيده ام .
    و او پيوسته با بجا آوردن نوافل و مستحباتي که او را بدانها تکليف نکرده ام محبت خود را در دل من بيشتر ميکند تا جائي ميرسد که من محب او ميشوم ؛ و در اينصورت که من محب او شدم ، من گوش او ميشوم که با آن مي شنود، و چشم او ميشوم که با آن مي بيند، و زبان او ميشوم که با آن سخن ميگويد، و دست او ميشوم که با آن اخذ ميکند، و پاي او ميشوم که با آن راه ميرود.
    زماني که مرا بخواند، اجابت ميکنم و هنگامي که چيزي از من مسألت کند به او عطا مي نمايم .
    و هيچگاه من در کاري که خود بدون واسطه و اسباب فاعل آن کار بوده ام ، برايم درنگ و ترديد حاصل نشده است مانند وقتي که خود ميخواهم روح بنده مؤمني را قبض کنم که او از مرگ کراهت دارد و من از آزار و ناراحتي او کراهت دارم .»
    عاشقان را شادمانى و غم اوست
    دستمزد و اجرت خدمت هم اوست
    غير معشوق ار تماشايى بود
    عشق نبود هرزه سودايى بود
    عشق آن شعله است كاو چون برفروخت
    هر چه جز معشوق باقى جمله سوخت
    تيغ «لا» در قتل غير حق براند
    درنگر ز آن پس كه بعد «لا» چه ماند
    ماند «الا الله» باقى، جمله رفت
    شاد باش اى عشق شركت سوز رفت18
    با توجّه به آن‏كه عشق امرى دو سويه است، در قبال عشق انسان به خداوند، خداوند نيز به آدمى عشق مى‏ورزد؛ البته عشق خداوند به بندگان خويش تفسيرى خاصّ دارد كه پرداختن بدان مجالى ديگر مى‏جويد.19 در آيات و روايات از نشانه‏هاى عشق حق به بنده بسيار سخن رفته است. اين نشانه‏ها كه مى‏توان آن‏ها را معيار موفقيت در تحصيل عشق به خداوند دانست، به اجمال عبارت است از:
    1. محبوب دوستان خدا شدن
    2. توفيق اطاعت يافتن
    3. برداشته شدن سنگينى خدمت از دوش
    4. برخوردارى از عطاى خداوند به قدر نياز
    5. فزونى آزمون‏هاى الاهى
    6. آشكار نشدن معايب و كاستى‏هاى انسان
    7. برخوردارى از قلب سليم و اخلاق نيك
    8. مبغوض گشتن دنيا
    9. برخوردارى از بردبارى و آرامش
    10. بهره مندى از صدق و راستى
    11. خطور دانش در ذهن
    12. برخوردارى از عبادت نيكو
    13. دوست داشتن امانت.2
    يا رب ز شراب عشق سر مستم كن
    و زعشق خودت نيست كن و هستم كن
    از هر چه جز عشق خود تهى دستم كن
    يكباره به بند عشق پابستم كن
    (بابا طاهر)

    پى نوشت‏ها:
    1. الاسفار الاربعه، صدرالدين شيرازى، ج 7، ص 184؛ شرح منازل السائرين عبدالرزاق كاشانى، على شيروانى، ص 222 و 223.
    2. مقالات، محمد شجاعى، ج 2، ص 176 - 166.
    3. بقره(165 :(2؛ توبه (24 :(9؛ هود(113 :(11؛ عنكبوت(4 (29؛ زمر(3 :(39؛ شورى (9 - 6 :(42.
    4. المحبة فى الكتاب و السنة، محمد محمدى رى شهرى. ص 199؛ الاخلاق القرآنية، زهير الاعربى، ج 2، ص 15 - 11.
    5. الاسفار الاربعة، ج 7، ص 152؛ رساله عشق، ابن سينا، تصحيح سيد محمد مشكوة، ص 24 - 9.
    6. ر. ك: اصول فلسفه و روش رئاليزم، سيد محمد حسين طباطبايى، ج 5، ص 70 - 51.
    7. ميزان الحكمة، محمد محمدى رى شهرى، ج 2، ح 3167 - 3156 - 3162؛ شرح منازل السائرين، ص 168.
    8. آيين مهروزى، محمد رضا كاشفى، ص 86 و 87؛ نهج البلاغه، ترجمه دكتر شهيدى، نامه 69، ص 354.
    9. ميزان الحكمة، ج 8، حديث 18030؛ آيين مهرورزى، ص 89 و 90.
    10. اصول كافى، ج 3، ص 189.
    11. مائده(54 :(5.
    12. الميزان، محمدحسين طباطبايى، ج 9، ص 375؛ آيين مهرورزى، ص 94 - 92.
    13. ميزان الحكمة، ج 2، حديث 3152 و 3160.
    14. قوت القلوب، ابوطالب مكى، ص 8 و 105.
    15. ميزان الحكمة، ج 2، حديث 3156.
    16. نهج البلاغه، خطبه 193.
    17. كيمياى سعادت، محمد غزالى، تصحيح حسين خديوجم، ج 2، ص 603 - 600؛ آيين مهرورزى، ص 98 - 85.
    18. مثنوى.
    19. احياء علوم الدين، محمد غزالى، ج 4، ص 302 و 303؛ چهل حديث، سيد روح الله خمينى(ره)، ص 391 - 390؛ رساله عشق، ص 6 - 4.
    20 - ر. ك: آيين مهرورزى، ص 103 - 102؛ عطف الالف، ابوالحسن ديلمى، ص 94 - 89؛ احيا ءعلوم الدين، ج 4، ص 304؛ ميزان الحكمة ج 2، ص 224 - 222.

    منبع: پرسمان دانشجويي

    .