• امروز شنبه 25 اسفند 1403
  •  
     

     


     
     
     
     
     
     
    دوشنبه, 18 دی 1391 10:41

    یك خاطره

    نوشته شده توسط 
    امتیاز دادن به مطلب
    (1 رأی)

    سه شنبه برایم روز عزیزی است . نمی دانم چرا ولی تقدیر من با روز سه شنبه گره خورده است . در سه شنبه روزی به دنیا آمدم.
    در سه شنبه بود که برای نخستین بار چشمم به گنبد خضرای پیامبر افتاد و باز هم در سه شنبه بود که نگاهم به گنبد طلایی امام علی در نجف اشرف سلام کرد. حسی به من می گوید که در سه شنبه ای از سه شنبه های خدا عطای دنیا را به لقایش می بخشم و راهی عالم باقی می شوم .

    همه ی اینها را گفتم که بگویم  سه شنبه قدم بر خاک نجف گذاشتم . سفر به عراق آن هم با اتوبوس سختی های زیادی دارد . دوشنبه صبح حرکت کردیم و بعد از طی طریقی طولانی بعد از نیمه شب به مهران رسیدیم .. ساعاتی که تا لب مرز در اتوبوس سپری می شود به کنار معطلی در مرز آن هم مرز مهران در سمتی دیگر و بالاخره طی کردن مسافت مهران تا نجف با وجود تدابیر امنیتی و ایست های بازرسی مکرر باعث می شود خستگی بر وجودمان چیره شود و تنها عشق به دیدار امیرالمومنین است که لب به شکوه و شکایت را می بندد و نور امید را در چشمانمان زنده نگه می دارد .

     

    مبدأ مهران

    دوشنبه شب به مهران رسیدیم . بر خلاف تصورمان و گفته ی مدیر و مداح کاروان که از سردی هوا در لب مرز گفته بودند هوا خیلی هم گرم بود . در مهران خانه های بومی منطقه را بصورت مهمان سرا درآورده اند و معمولا به زائرانی که قصد یک شب ماندن در لب مرز را دارند اجاره میدهند . خانه های این منطقه معمولا به دو قسمت تقسیم شده که اتاق کوچک تر را معمولا به آقایان و اتاق بزرگ تر را که شامل وضوخانه و یک اتاق مجزا و آشپزخانه است به خانمها که معمولا بچه دار هستند می دهند . صاحب خانه ی ما مادر و دختری بودند که تنها زندگی میکردند و از طریق اجاره دادن خانه شان امرار معاش می کردند . گرد و غبار سختی روزگار عجیب بر چهره ی این مادر و دختر نشسته بود که از نعمت همسر و پدر بی بهره بودند . صبح سه شنبه بعد از اذان صبح مداح کاروان زیارت عاشورا خواند و دلها را آماده کرد برای قدم گذاشتن در راهی که سختی های زیادی انتظارمان را می کشید و صد البته حلاوتی گوارا چشم انتظارمان بود . شیرینی زیارت ائمه به تمام سختی ها می ارزد . پس از صرف صبحانه حدود ساعت 9 به سمت مرز حرکت کردیم .

    مرز ایران – عراق  :

    مرز مهران یکی از مرزهای پر تردد ایران است که بر اساس شنیده ها روزانه دو سوم زائران عتبات از این منطقه تردد می کنند . اوضاع و احوال تا مرز ایران خوب بود . حتی هوا نیز در سمت مرز ایران خنک تر و تمیز تر می نمود . در چند قدمی مرز عراق محلی را برای اسکان ایرانی ها در نظر گرفته اند و سایبان های بزرگ و نیمکت های متعددی را برای رفاه زائران در نظر گرفته اند . در این بین تانکر آب خنکی که به رویش السلام علیک یا علی بن موسی الرضا نقش بسته دل همگان را راهی مشهد الرضا می کند .

    از مرز که رد شدیم حضور باربران عراقی که با سر و صدا قصد داشتند ساک های ایرانی ها را جا به جا کنند اولین برخورد ما با عراقی ها محسوب می شد . حضور سربازان آمریکایی زن و مرد در مرز هم توجه همه را به خود جلب کرده بود . به یمن ورود ما جمعی از نظامیان عالی رتبه ی امریکایی از مرز دیدن کردند که از زیارت ما هم بی نصیب نماندند . زن های امریکایی مسئول تفتیش بدنی و کیف خانم ها بودند و مرد ها هم مسئول آقایان . خدا دست اجانب را از سر هر مملکت مستعمره ای کوتاه کند . عراق یک کشور چند تکه است . به طوری که حراست از مرز ایران و عراق کلا در دست امریکایی هاست و در این بین دو سه افسر عراقی را هم گذاشته اند برای خالی نبودن عریضه .

    هوا بی نهایت گرم بود و کاروان های زیادی جلوتر از ما بودند . آب نبود و همه تشنه لب بودند . هر کسی فلاسک آبی یا بطری آبی به دستش می رسید بین همه با انصاف تقسیم می کرد . محبت ایرانی ها و دلسوزی شان را آنجا می دیدید که حتی باربران عراقی را هم از جرعه ای آب بی نصیب نمی کردند . فدای لب تشنه ات یا حسین !  معطلی مان در مرز ، سمت ایران و عراق سر جمع 7 ساعتی طول کشید و حدود ساعت 4 و نیم سوار اتوبوس های عراقی شدیم . همه خسته بودند مخصوصا افراد مسن و کودکان . حالا در سرزمین عراق بودیم و کربلا و نجف در چند صد کیلومتری مان بودند . با تمام سختی ها دلمان خوش بود به زیارت ائمه ی اطهار ... سربازی عراقی و مسلح در اتوبوسمان نشست که روزهای آتی هم همراهمان بود و پلیس عراق تا لحظه ی ورودمان به نجف با چند ماشین که حاوی چندین سرباز عراقی و مسلح به مسلسل و تیربار بودند تا دروازه ی ورودی شهر نجف اسکورتمان کردند .

    نجف ( قسمت اول )

    سه شنبه شب به نجف رسیدیم . درست ساعت 11 .  نجف به نسبت شهرهای دیگر عراق شهر تمیزی بود . شهری که دلت گرم بود و شانه هایت دلگرم تر به کوه محکمی به نام  علی بن ابی طالب . من همیشه امیرالمومنین را بابا علی خطاب می کنم . با بابا علی ندار تر از این حرف هایم ... شب بود که رسیدیم و مستقیم به هتل رفتیم . محل اقامتمان نزدیک حرم بود و در حوالی مان محل سکونت آیت الله سیستانی بود . به همین خاطر تدابیر امنیتی شدید تری در آن منطقه اعمال می شد . وجود تانک ها و تیر بار ها و سربازها سر هر کوچه و خیابان همه و همه نشان دهنده ی این بود که در یک کشور جنگ زده به سر می بریم . کشور نا امنی که هر لحظه این احتمال وجود دارد که در چند قدمی ات انفجاری رخ دهد که شاید موجش تو را هم بگیرد . بخاطر همین در عراق که هستی هر وقت قصد خروج از محل اقامتت را داری غسل شهادت کن !

    می گفتم ... نیمه شب با اهالی کاروان راهی حرم امیر المومنین شدیم . لحظات خوشی بود . در کوچه ای که منتهی می شد به حرم بابا علی می رفتیم و ذکر می خواندیم و بلند علی علی می گفتیم . اشک هایمان در اختیار خودمان نبود . با خودم میگفتم آیا این من هستم در این نیمه شب قدم به سمت حرم امام اولم بر می دارم ؟  یعنی این گنبد زرد و زیبا از آن امام اولم است ؟ بعد گریه امانم را می برید که شرمنده شو از خطا پوشی خدا ! بعد از تفتیش های مکرر وارد حیاط حرم شدیم . بهشت خدا بود صحن و سرای امیر المومنین . انگار خانه ی خودم بود انگار گِل من را در این مکان سرشته بودند . انگار خانه ی پدرم بود . راحت بودم . آنقدر راحت که هق هق ام بلند بود و گریه ام بند نمی آمد . بابا علی می گفتم و می گریستم . فارغ از جمع زیر لب زمزمه می کردم :  بابا علی یعنی منو واقعا طلبیدی ؟ بابا علی یعنی دعاهامو شنیدی ؟ بابا علی با این همه  گناه چطور بیام ایوان طلات ؟ چطور بهت نگاه کنم ؟ چطور ضریحت رو ببینم ؟ بابا علی خیلی دوستت دارم خیلی ...

    مداح کاروانمان می خواند و ما گریه می کردیم . اذن دخول را خواندیم و به سمت ایوان طلای نجف همان جایی که بارها نامش را زمزمه کردیم حرکت کردیم . تصاویری که می دیدم قابل وصف نیست . آن چه را که بارها از تلویزیون یا از طریق عکس و یا بصورت آنلاین دیده بودم را از نزدیک میدیدم و لمس میکردم . دعاهایمان که تمام شد نزدیک اذان صبح بود . نزدیک در ورودی روضه ی آقا ایستادیم و نماز خواندیم . قابل وصف نیست حالم . در قنوت نمازم دعای فرج را خواندم و اشک ریختم .

    نماز که تمام شد سریع خودم را به روضه ی منوره رساندم . میخواستم هر چه زودتر نگاهم به ضریح مطهر بابا علی برسد . دلم بی طاقت بود و روحم نا آرام . جمعیت زیادی به سمت ضریح حرکت می کرد به آستان ورودی که رسیدم ایستادم و شروع کردم به خواندن دعاهای وارده . اشک همدم هر لحظه ی چشمانم شده بود . دعاها که تمام شد از بابا علی کمک خواستم تا دستانم را به ضریح برساند . شاید باور نکنید ولی وقتی عده ای به قصد جدا شدن از ضریح عقب آمدند در یک لحظه دیدم مقابلم خلوت شده و به راحتی به نزدیک ضریح رفتم .

    - بابا علی ... بابا علی ... این منم ؟ من گناهکار را طلبیدی در مقابل قبر مطهرت ؟ در یک قدمی ات ؟ باورش برایم مشکل بود . اگر فشار جمعیت نبود ساعت ها همانجا می ایستادم و با بابایم درد و دل می کردم .

    ***

    کوچه ای که منتهی می شود به حرم امیر المومنین کوچه ای است که مغازه های زیادی دارد و ایرانی ها هم که هر کجا دکانی ببینند می ایستند و خرید می کنند . نمی دانم چرا از خود امام غافل می شوند . مگر نه این است که آمده ایم که امیر المومنین را زیارت کنیم ؟ مگر نه این است که پارچه و لباس و  چادر و روسری همه جا هست ؟ پس چرا هنگامه ی نماز که همه سعی می کنند  خودشان را زودتر به حرم امیرالمومنین برسانند ایرانی ها همچنان در مغازه ها ایستاده اند و با صاحب دکان چانه میزنند ؟ اینها را که میدیدم دلم میگرفت .

    نمازهایم را داخل حرم می خواندم . و چه لذتی دارد در جایی بایستی که مکان عبور انبیا و صالحین بوده . چه لذتی دارد در کنار امیر المومنین به اقامه ی نماز بایستی و اشهد ان علی ولی الله را بلند بگویی . درست بر خلاف مدینه و مکه که حسرت شهادت به علی بر دلمان مانده بود .

    شب در حرم آقا مقابل ایوان طلای امیر المومنین نشسته بودم و مشغول خواندن دعا بودم  که توجهم به عده ای از زائران جلب شد که در مقابل در ورودی ایوان نشسته بودند و مشغول نوحه خوانی بودند . تابلو دستشان نشان میداد که از تهران آمده اند . هیئتی حدودا 40 نفره که دو مداح یا بهتر بگویم پیر غلام داشتند . آنچنان با شور و شعف علی علی می گفتند که کل صحن آقا به لرزه در آمده بود . توجه تمام زائران حرم به این هیئت جلب شده بود که در سمتی دیگر صدای حدود 20 جوان از دیار خراسان نگاه ها را به خود جلب کرد . این عده از جوانان شروع به گفتن ذکر کردند . هر ذکری که در آن نام علی بود را گفتند . یا حیدر ،  یا امیر المومنین،  یا علی ،  اشهد ان علی ولی الله و ... آنقدر محکم سینه میزدند که همه همگام با آنان مشغول سینه زنی شدند . و در انتهای تمام ذکرها به نام صاحب الزمان رسیدند و نوای آقا بیا بیا بیا تمام صحن را پر کرد .

    لحظه های زیبایی بود . به هر طرف نگاه میکردی مداحی در وسط حلقه ی عشاق امیرالمومنین ایستاده بود و مشغول نوحه خوانی بود .

    همانطور که گفتم آیت الله العظمی سیستانی در کوچه ای که منتهی می شود به حرم آقا امیر المومنین  سکونت دارند و به همین خاطر تدابیر امنیتی شدیدی در منطقه حاکم است . خیلی دوست داشتم که از آن قسمت عکسی بگیرم و فیلمی تهیه کنم ولی نشد . شاید قسمت بر این بود که در حافظه ام ثبت شود .

    نجف ( قسمت دوم )

    فردایش به مرقد مطهر کمیل بن زیاد ، مسجد زید و مسجد سهله رفتیم . مسجد سهله سه شنبه شب ها شلوغ تر از همیشه است ولی قسمت ما بر این بود که چهار شنبه شب آنجا باشیم . مسجدی خاکی و ساده که می گویند محل اقامت امام زمان است .  جایی که تمام پیامبران خدا به اذن پروردگار نماز خوانده اند . جایی که محل حضور خضر نبی است . مسجدی زیبا که جمکران خودمان را در ذهنت تداعی می کند . اعمال مقام امام زمان و دعاهای دیگر را بجای آوردیم و نمازها را خواندیم و از گریه مردیم . و در آخر بعد از هنگامه ی اذان مغرب نماز مغرب را به امامت شیخ حکیم خواندیم و دو رکعت نماز مسجد سهله را ما بین مغرب و عشا خواندیم و سپس نماز عشا را به امامت جناب حکیم که فردی نورانی و به واقع حکیم بودند خواندیم . بخشی از دلم را در مسجد سهله جا گذاشتم . چقدر به دنبال آقا گشتم لا به لای جمعیت ... آقاجون چقدر بی لیاقتم من نه در مسجد الحرام نه در مسجد سهله ... هیچ کجا به چشمم نیامدی و ندیدمت ...

    فردایش آخرین روز حضورمان در نجف بود و صبح زود عازم مسجد کوفه شدیم . مسجد کوفه مسجد بسیار بزرگی است که روایت شده امام زمان بعد از ظهورشان آنجا را مرکز خلافت خود قرار می دهند . آفتاب داغ کوفه را تا وقتی حس می کنی که قدم بر حیاط مسجد می گذاری چرا که با تدابیری که اندیشیدند کف حیاط مانند مسجد الحرام خنک است . معماری بیرون مسجد معماری هندی است و گفته اند که تاجری هندی که دخترش بیمار بوده نذر می کند و شفای دخترش را میگیرد و مسجد کوفه را به این زیبایی در می آورد . داخل مسجد خیلی بزرگ است رواق هایی بزرگ با ستون های متعدد که هر ستون مربوط به یکی از پیامبران و امامان است و اعمال خاص خودش را دارد . مقام ابراهیم در ستون پنجم که به روایتی مقام جبرئیل و امام حسن هم هست و ستون پنجم و هفتم در مسجد کوفه فضیلت زیادی دارد ، اعمال دکه القضاء جایی که امام علی در آنجا قضاوت می کرده ، اعمال بیت الطشت مکانی که آن معجزه به وقوع پیوست و دختری که زالو در شکم داشت را پیش امام بردند به گمان اینکه حامله است و امام با تدبیرش مهر تاییدی بر پاکی دختر می زند ،  اعمال دکه المعراج  جایی که شب معراج پیامبر از خدا رخصت میخواهد تا بیایید در این مکان دو رکعت نماز بگذارد ، مقام حضرت آدم در ستون هفتم که خدا توفیق توبه را به حضرت آدم در این ستون داد .

    مقام حضرت زین العابدین در ستون سوم ، مقام نوح نبی یا باب الفرج ، مقام امام صادق در نزدیکی مرقد مسلم بن عقیل که نماز و دعا  دارد اعمال محراب امیرالمومنین یعنی در مکان ضربت خوردن حضرت علی (ع) . تمام این مکان ها نماز دارد و دعا . در محراب امیرالمومنین که آخرین ایستگاه عبادتمان بود مناجات امیرالمومنین را خواندیم و به نیابت از همه ی شما در داخل محراب بابا علی نماز خواندم . این اعمال که تمام شد از در سمت راست مسجد کوفه وارد حیاط دیگری شدیم و ابتدا  به زیارت مسلم بن عقیل در سمت راست و سپس به زیارت  هانی بن عروه در سمت چپ رفتیم . آنگاه بعد از اذان ظهر به افق کوفه درست در مقابل محراب امیر المومنین ایستادم و نماز ظهر و عصر را خواندم . جای همه تان خالی . دلم قیامتی بود . گویی در آسمان ها سیر می کردم . من گناهکار کجا و محراب امام علی کجا ؟

    به خواب هم نمی دیدم روزی نماز ظهر و عصرم را درست در مقابل محراب امیرالمومنین بخوانم . بعد از نماز بیرون که آمدیم به خانه ای رفتیم که روایت شده خانه ی امیرالمومنین و ام البنبن بوده . خانه ای قدیمی با اتاق هایی کوچک و تو در تو

    بعد از بازدید از خانه ی امیر المومنین و ام البنین به هتل برگشتیم و بعد از نهار در اختیار بودیم . آن شب ، شب آخر حضورمان در نجف بود . چقدر روحم نا آرام بود . چقدر سنگین بودم . انگار میخواستند مرا از پدرم جدا کنند . انگار میخواستند مرا تبعید کنند به جایی دور از وطنم . خاک نجف بوی آشنایی دارد و دلت با این شهر و با این خاک قرابت و انس و الفتی  دیرینه دارد . تنها دلیلی که دل را آرام میکرد و فراق را آسان زیارت از ائمه ی کاظمین و زیارت سامرا و بعدش کربلای معلی بود

    حرم آقا امیرالمومنین ساعت 12 بسته می شود به استثناء شبهای جمعه . و خوشبختانه شب آخر حضور ما در نجف مقارن شد با شب جمعه . وداع با بابا علی تلخ ترین وداعی بود که تا بحال داشتم . از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان با تمام امید ی که به زیارت مجدد عتبات دارم اما شاید دیگر نصیبم نشود زیارت نجف و کربلا . همین که به این فکر میکردم اشک امانم را می برید . زیارت وداع بعد از نماز مغرب و عشاء مقابل ایوان طلا خواندیم . مداح کاروانمان می خواند و ما می گریستیم . داشتم از بابا علی ام جدا می شدم . بابا علی تکیه گاه همیشه محکم زندگی ام .

     

    زیارت وداع را خواندیم و دلمان نیامد بلند شویم . همانجا نشستم و با چشمان بارانی ام دعای کمیل خواندم . شب جمعه بارگاه امیرالمومنین مقابل ایوان طلا روبروی ضریح مطهر دعای کمیل ... بیدارم یا خواب ؟ با خودم زمزمه میکردم ... بابا علی نگذار این آخرین دیدارم باشد . نگذار حسرت به دل بمیرم و دیگر چشمم به نور بارگاهت روشن نشود . بابا علی ... حالا که حلاوت دیدارت نصیبم شده حالا که مرا نمک گیر صحن و سرای ات کردی چگونه از تو دل بکنم ؟ حالا فهمیده ام که چقدر خاطرت برایم عزیز است . حالا فهمیده ام که چقدر دل کندن از تو مشکل است و آنگاه قلبم ندا داد که ببین بی بی زینب کبری چه کشیده بعد از فراق بابا علی اش ! نیمه شب گذشته بود که از بابا علی با چشمانی اشکبار و دلی غمبار خداحافظی کردم . صبح زود عازم کاظمین و سامرا بودیم .

    بغداد

    بغداد پایتخت عراق شهری قدیمی است و اماکن تاریخی زیادی دارد که اگر مجال و فرصتی بود بسیار دوست داشتم که از آن اماکن دیدن کنم ولی به علت کمبود وقت تنها یک شب در بغداد بودیم . شب حدود ساعت 9 به بغداد رسیدیم . بغداد به علت پایتخت بودنش کمی تمیزتر است و از آن سیم های برق آویزان که در هر گوشه از خاک عراق به چشم میخورد کمتر خبری هست . بسیاری از خانه هایش قفل و زنجیر شده و خانوار های زیادی رخت از این شهر بسته اند . وضع معیشتی ساکنین بغداد از سایر شهرهای عراق بهتر است . این را میتوان از نحوه ی پوشش ، نمای خانه ها و ماشین هایشان حس کرد . وجود کافی شاپ های متعدد مراکز خرید و فندق های زنجیره ای و بیشتر از همه نمایشگاههای اتوموبیل بیشتر شهر بغداد را از آن خود کرده است . بغداد به نسبت شهرهای دیگر عراق خاموشی کمتری دارد و می توان گفت در خیابان های اصلی اش روشنایی کامل وجود دارد .

    هتل محل اقامتمان در برج بغداد بود . همان برجی که چند روز پیش در مقابلش عملیات بمب گزاری انجام شد ! برجی یازده طبقه که نمای زیبایی از شهر بغداد را در مقابل چشمانمان به نمایش می گذاشت . مدیر برج مردی خوش برخورد  بود که با زائران به گرمی برخورد میکرد و تسلط کامل به زبان انگلیسی داشت آنگونه که از حرف هایش فهمیدیم برج بغداد در روزگار قبل از جنگ یکی از پر رفت و آمد ترین هتل های بغداد بوده که چند جنگ را به چشم دیده . جنگ با کویت جنگ با ایران و جنگ با  آمریکا . احساس مدیر هتل در مورد صدام شبیه احساس ما بود .

    در هر نقطه ای از عراق که باشی خاموشی های مکرر برق را به چشم می بینی . این مسئله شامل  بغداد که پایتخت این کشور محسوب می شود هم می شد . البته خاموشی های دو دقیقه ای . هر لحظه منتظر بودیم تا انفجاری رخ دهد که البته تا ما بودیم اتفاقی نیفتاد اما همان روزی که ما بغداد را به مقصد کربلا ترک گردیم گویا انفجاری رخ داده بود و بسیاری از اقوام و دوستانمان را مشوش کرده بود .

    صبح شنبه بغداد را به مقصد کربلا ترک کردیم . دل هایمان لبریز بود از شوق به حسین و ابالفضل العباس . حالمان وصف ناشدنی بود . کربلا کربلا ما داریم می آییم !

     

     

    سامرا :

    بعد از اذان ظهر و حوالی ساعت 2 به سامرا رسیدیم . قلمم قاصر است از توصیف و رویم شرمسار از آقا امام زمان ... شهری که قبله ی آمال شیعیان است در کثیفی و نجاست و خاکروبه غوطه ور بود و شرایط به گونه ای بود که طبق گفته ی رئیس و مداح کاروان آن چه میدیدم از سابق بهتر شده بود . تصورش مشکل بود که از این بدتر چه بوده ؟

    تل خاک هایی که در اثر عملیات بمب گذاری کوردلان وهابی به وقوع پیوسته بود هنوز به چشم میخورد و گوشه گوشه ی مسیری که منتهی میشد به حرمین عسکریین در خاک و نجاست غوطه ور بود . شیشه های شکسته و بوی فاضلاب در نگاهمان ثبت می شد ولی شوق قدم هایمان را کم نمی کرد .

    بعد از طی طریقی و طبق معمول تفتیش بدنی وارد حیاط شدیم . روبرویمان قبر امام یازدهم امام عسگری و کنارش قبر مطهر امام دهم امام علی النقی بود و درست پشت قبر مطهر امام حسن عسگری قبر نرجس خاتون مادر بزرگوار آقا امام زمان بود . زمانمان طبق معمول محدود بود و این احتمال می رفت که هر آن درب حرم بسته شود و نگذارند از این مکان مطهر دیدن کنیم . اعمالمان را سریع انجام دادیم و نماز ظهر و عصرمان را هم در همان مکان خواندیم و خواستیم به سمت باب القبله و سرداب امام زمان حرکت کنیم که فشار جمعیت و ازدحام بیش از حد مانع از آن شد . از همان دور دلمان را گره زدیم به سرداب امام زمان .

    از حرم که بیرون آمدیم ازدحام جمعیت در گوشه ای توجهات را جلب کرد . نزدیک تر که رفتم دیدیم مکانی ست که بصورت مجانی چای عراقی می دهند . من که تفاوت چای عراقی و ایرانی را نفهمیدم . تنها فرقشان این است که عراقی ها هیچ رقمه قند در کنار چایشان نیست و همیشه چایشان را با شکر میخورند . هر چه بود چای را نصفه نیمه خوردم تا به قول معروف حسرت به دل نمانم !

    از سامرا که درآمدیم با موتورهایی که پشتش اتاقک زده اند و سریع تر از شوماخر می روند به طرف اتوبوس ها حرکت کردیم . اما دلمان عجیب گرفته بود . دلم برای تنهایی و غربت آقا امام زمان خون گریه می کرد که قبور مطهر پدر ، پدربزرگ و مادرش را به آن صورت میدید . خدایا تعجیلی در فرج منتقم زهرا عنایت کن . بعد از ما  یک کاروان دیگر هم به زیارت حرمین عسکریین مشرف شد و بعد از آن اجازه ی زیارت از کاظمین و سامرا را به هیچ کاروانی ندادند .

    از سامرا که درآمدیم به سمت بغداد حرکت کردیم  و در 5 کیلومتری سامرا  در شهر بلد امام زاده سید محمد پسر بزرگ امام  هادی را هم زیارت کردیم . سید محمد (ع) برادر بزرگتر امام عسگری است مقام والایی دارد و حاجات خیلی ها را برآورده می کند . بعد از وداع با سید محمد (ع) به سمت بغداد حرکت کردیم .

     

     

     

    کاظمین :

    جمعه نماز صبح را در هتل خواندیم و بعد از نماز عازم کاظمین شدیم . خداحافظی از  نجف و بارگاه امیرالمومنین در سحرگاه جمعه که عجین شده با نام آقا صاحب الزمان غمی داشت که قابل وصف نیست . خورشید داشت از پشت نخل ها طلوع می کرد و ما با چشمانی اشک بار نجف را ترک کردیم و حسرت خواندن دعای ندبه در حرم امیرالمومنین بر دلمان ماند .

    به علت بعد مسافت و کمبود وقت صبحانه نخورده عازم شدیم و صبحانه را داخل اتوبوس خوردیم . خوردن وعده های غذایی داخل اتوبوس در سرزمینی چون عراق با آن جاده های ناهموارش مهارتی میخواهد مثال زدنی !

    حدود ساعت 9.30  به کاظمین رسیدیم . بعد از گذر از کوچه ای تنگ با مغازه های متعدد به بارگاه امام کاظم (ع) و امام جواد (ع) رسیدیم . از همان ابتدا گفتند که اگر میخواهیم به سامرا برسیم برای زیارت در کاظمین کمتر از یک ساعت زمان داریم .

    پس با عجله وارد حیاطی کوچک که دو در داشت شدیم . از سمت ایوان طلا وارد شدیم و بعد از طی کردن مسافتی کوتاه به دری رسیدیم که مقابلش ضریح مطهر امام جواد (ع) قرار داشت . رسم ادب این بود که ابتدا برای عرض ادب خدمت پدر آقا علی بن موسی الرضا می رفتیم ولی تصادفا ابتدا به زیارت امام جواد مشرف شدیم  ضریحی کوچک و دلنواز که کمی که دقت میکردی بوی بارگاه آقا علی بن موسی الرضا به مشامت میخورد .

    آقا علی بن موسی الرضا ، شاه خراسان و نور چشم ایرانی ها !  آمده ام به پایبوسی پسرت جواد ... نماز  و دعاهای وارده را خواندیم و رفتیم به پایبوسی امام کاظم (ع) ... آن ضریح هم کوچک بود و دخیل حاجت ها به سوی موسی بن جعفر روان بود . چقدر چهارشنبه ها روضه ات را خواندیم آقاجان برای رفع حاجاتمان ... و حالا در کنار ضریحت نماز میخوانم ... آقاجان قبول کن زیارتم را ...

    ما بین قبور مطهر امام جواد (ع) و امام کاظم (ع) از سمتی قبر شیخ مفید و از سویی دیگر قبر خواجه نصیر الدین طوسی را می بینید . علمایی که یک قطره از خونشان برابری میکند با خون هزاران شهید ...

    به جز این دو عالم در اطراف حرم قبور مطهر دو فرزند امام کاظم ، و همینطور قبور سید مرتضی و سید رضی و شیخ انصاری را میتوان دید .

    از امامان عزیز خداحافظی کردیم و قرار گذاشتم با ائمه ی کاظمین که قسمتم کنند زیارت بارگاه آقا علی بن موسی الرضا را تا سلام پدر و پسر را به شاه خراسان برسانم .  از این بزرگواران خواستم که باز هم چشمان بی نورم را به نور بارگاهشان روشن کنند و این سفر را سفر آخرم قرار ندهند .

    بعد از بیرون آمدن از حرم امامان معصوم در حیاط و در مقابل در ورودی حرم با اهالی کاروان دور هم جمع شدیم و مداح کاروان شروع به نوحه خوانی کردند . دلمان گرفته بود و گرفته تر شد .

    با دلی غمبار از ائمه ی کاظمین خداحافظی کردیم و به سمت سامرا حرکت کردیم . نهار را طبق معمول در اتوبوس خوردیم و به سمت سامرا حرکت کردیم . هنوز معلوم نبود که اجازه ی زیارت را به ما میدهند یا نه . رفتن به سامرا و توفیق زیارت حرمین عسکریین گاها از زائران سلب می شود . ولی خدا را شکر این بار ما طلبیده شده بودیم .

    منبع: پلاك شهادت                                             تاریخ انتشار:91/10/18 - 10:00

     

    تاکنون 4396 بار خوانده شده آخرین بروزرسانی: دوشنبه, 18 دی 1391 10:51

    افزودن نظر

    مواردي كه با ستاره(*) مشخص شده اند را حتما پر كنيد.