زيبایي الفاظ و آهنگين بودن لحن در قرآن
پس يك مطلب زيبایي الفاظ است و مطلب دوم آهنگين بودن، سخن بدون سبك آهنگ شعري است، يعني سخن آهنگين است و يك طنين ويژهاي در همهي كلمات قرآن وجود دارد و هيچ آيهاي از آيات قرآن را انسان پيدا نميكند كه اين خصوصيت را نداشته باشد. مثلاً يك نوع طنين خاصي و يك نوع آهنگ خاص و يك نظم و نسق خاصي در همه جاي قرآن هست. البته وزن مخصوصي ندارد، اما آن حالات آهنگين در همهي عبارات و جملات و حتي كلمات قرآن وجود دارد كه اين آهنگ غير از اوزاني است كه در اشعار عرب با اشعار فارسي هست، يا اشعار اروپايي كه شكل وزني مخصوص خودش را دارد، مثلاً اشعار انگليسي يك وزن مخصوصي دارد كه سبك وزن هاي ما نيست، اما وزن قرآن از اين نوع اوزان نيست، بلكه يك شكل خاص و يك آهنگ ويژهاي است كه انسان وقتي آيه قرآن را بخواند آن راحس ميكند، البته مشروط براين كه كلمات را بتواند از هم تفكيك كند. بعضي هستند كه وقتي قرآن ميخوانند چون معنايش را نميفهمند كلمات را از هم تفكيك نميكنند، يك كلمه را به يك كلمهي ديگر وصل ميكنند آن وقت آن آهنگين بودن قرآن را درك نميكنند، در حالي اگر يك حداقل اشرافي به معناي داشته باشد كه الفاظ وجملات را بتواند ازهم جدا بكند، آن وقت آهنگين بودن قرآن كاملاً به دست ميآيد و نكتهي بعدي در آن جنبهي لفظي است كه در همهي ابواب به زيبايي سخن گفته. مثلاً درباب شعر شعراي عرب ميگويند:« اوج شعري فلان شاعر آن جايي است كه راجع به جنگ سخن ميگويد، لذا وقت وارد چيزهاي ديگر شعرش بشود از اوج ميافتد، اما اوج شعري فلان شاعر ديگر، آن وقتي است كه در بزم سخن ميگويد، كه وقتي از بزم بيرون ميآيد تا وارد زندگي معمولي يا رزم بشود، شعرش از اوج ميافتد.» در فارسي هم همين طور است،مثلاً لحن حماسي و سخن زيباي فردوسي در ميدان هاي مشخص اوج ميگيرد اما مثنوي سعدي كه همان كتاب بوستان سعدي است، و دربارهي مسائل حكمت آميز حرف ميزند، وقتي وارد رزم ميشود كه ميخواهد بگويد من هم ميتوانم مثل فردوسي سخن بگويم و شروع ميكند به گفتن، همهي كساني كه با سعدي و زبان سعدي آشنا هستند ميگويند ايكاش اين سخن را سعدي نگفته بود. يعني همين كه گفته ما حالا ميگویيم و وارد ميدان شده، همين كار را خراب كرده، چون سخن رزم و ميدان جنگ كار سعدي نبوده، ولذا اگر به همان سخنان حكمتآميز در بوستان بسنده ميكرد برايش بهتر بود، يا مثلاً حافظ شيرازي كه خداوندگار زبان غزل است و هيچ غزلي بهتر از غزل او معني ندارد، در آخر ديوانش چند قصيدهاي هم هست كه آدم وقتي آن قصيدهها را ميبيند، آرزو ميكند كه ايكاش حافظ اين ها را نميگفت: شعراي عرب هم همين طورند. در ميان شعراي عرب ميگويند مثلاً: فلان شاعر وقتي سواره است خوب شعر ميگويد. يعني وقتي پشتزين اسب نشسته وقت شعر گفتن اوست، لكن قرآن اين طور نيست و در همهي بخش ها آن روح زيبایي خودش را دارد، يعني آن جا كه آيات عذاب را بيان ميكند درست مثل همان جايي است كه نعيم بهشت را دارد بيان ميكند و آنجايي كه حال كفار را ميگويد به همان زيبايي است كه حال مؤمنين و حال اهل بهشت را بيان ميكند. آن جا كه از زهد و بياعتنايي دنيا سخن ميگويد، همان قدر زيباست كه ماجراي دنبال كردن زن عزيز مصر يوسف را در اطاق خلوت بيان ميكند، تا بلكه اين جوان زيبارو را بتواند به چنگ بياورد و يوسف هم در اوج زيبايي و جواني از چنگ آن زن عاشق و مشتاق دل از كفداده ،داشت ميگريخت. قرآن وقتي اين منظرهي عاشقانه را ترسيم ميكند، با همان زيبايي است كه راجع به بياعتنايي دنيا ميگويد:« انما الحيوه الدنيا لعب و لهو (محمد - 36)»يعني ميدان ها و صحنهها و ساحتهاي مختلف و مضمون، هيچ تفاوتي نميكند در اين كه لفظ زيبا باشد. اين ها زيبایي هاي لفظي و غير از اين، باز هم جهات زيبایي لفظي هست كه من حالا نميخواهم آن ها را به تفضيل بگويم. اما در جنبهي معنا:« شعر را وقتي شما نگاه ميكنيد، زيباترين شعر آن است كه خيالآميزترين و از واقعيت دورترين باشد، يعني اگر بخواهند در نهايت زيبايي شعر بگويند، بايستي يك قدري از واقعيتها فراتر بروند و با خيال آميخته كنند. ميگويند چرا نظامي گنجوي در اين چند منظومه و مثنوي هاي پنج گانه كه اسمش خمسهي نظامي است، به سراغ ليلي و مجنون، يا مثلاً به سراغ خسرو و شيرين و اسكندرنامه رفته؟ و يك آدم حكيمي مثل حكيم نظامي چرا به سراغ داستان پيغمبران و داستان هاي صدر اسلام و جنگ هاي پيغمبر نرفته؟ جواب ميدهند اگر ميخواست سراغ آن حقايق تاريخي و حقايق مقدس برود نميتوانست خيال انگيزي كند و مچش را ميگرفتند تفسير به رأي كردي، اما درباب خسرو و شيرين هرچه گفت گفته و هرچيزي به ذهنت بيايد كه ميتواني زيباتر تصوير كني ميدان آزاد است بگو. اصل داستان هم معلوم نيست چقدر درست باشد، تا چه رسد به زيورها و حواشي؟ يا داستان و منظومه ليلي و مجنون نظامي هم همين طور است، اگر بخواهند متن واقع را بيان كنند نميتوانند شعر بگويند. نظامي در همين منظومهي ليلي و مجنون به پسرش خطاب ميكند:
در شعر مپيچ و در فن او چون اكذب اوست و احسن او ميگويد سراغ شعر نرويد چگونه بهترين شعر، دروغ ترين شعر است، براي اين كه خيالپردازي و دروغپردازي به طور طبيعي در آن وجود دارد. اما قرآن اوج زيبايي وهنرش مرّ واقعيت است، يعني در متن واقع و بدون يك ذره خيالپردازي بيان شده است و اين از آن جهات معنوي اعجاز قرآن است كه امكان ندارد بشر بتواند به اين زيبايي دور از دروغپردازي و خيالپردازي سخن بگويد و تمام داستان هاي قرآن همينطور است!»
خلاصه گویي قرآن در بيان حوادث
قرآن در بيان حوادث تاريخي هم حوادث را تقطيع ميكند و حتي همهي واقعيت را لازم نميداند بگويد، لذا آن قسمتهاي لازم را ميگويد. فرضاً در قضيه حضرت سليمان كه وقتي ديد هدهد غايب است، ميگويد: «لاعذبنه عذاباً شديدا و لاذبحنه اوليأتيني بسلطان مبين (نمل - 21)» ديگر نميگويد بعد از اين كه حضرت ديد هدهد نيست خبر آوردند كه هدهد آمد و بعد نشست و سلام كرد و حضرت جواب دادند، درست ميرسد به آن جاي مورد احتياج و در بيان قرآن شما ميبينيد هدهد آن جا حاضر است و ميگويد رفتم شهري را كشف كردم بنام سبأ و داستان مهمي را از سبأ براي تو آوردم. آن نقطهي مورد احتياج را بيان ميكند بدون هيچ حشو و زوايدي، حتي در بيان حقايق هم آن حقايقي را كه به گفتن آن ها احتياجي نيست بيان نميكند و يك نكتهي ديگر همان است كه هفتهي قبل گفتم عميق بودن و تمام نشدني قرآن است كه وقتي نگاه ميكنيد 300 - 400 صفحه كتاب است و هر صفحهاي مثلاً 20 سطر دارد، هر سطري يا هرچند سطر يك آيه است، يعني از لحاظ كميت محدود است اما وقتي انسان ميرود و غور ميكند، ميبيند واقعاً تمام نميشود. خدا ميداند كه من چقدر تأسف ميخورم كه چرا شما خواهران و برادران عزيز با بيان و زبان قرآن آشنا نيستيد، تا اين احساسي را كه من دارم شما هم داشته باشيد؟ هركسي با درون قرآن آشنا باشد و در قرآن تدبر كند همين احساس را خواهد داشت، حتي آن كساني كه با زبان قرآن آشنا نيستند و از روي ترجمه يك چيزك سايه روشني بدست ميآورند، آن ها هم وقتي تدبر ميكنند تمام نميشود و انسان هرچه فكر كند ميبيند «بحرلايفني» است كه هرچه در آن فرو ميرود به عمق آن نميرسد و اين واقعاً اعجاز قرآن است كه ممكن نيست انسان به عمق آن برسد يعني خود بنده هم كوچك تر از آن هستم كه بتوانم تصورش را بكنم، حتي عارفان بالله و علماي بزرگ و ائمههدي عليهم السلام هم همين حرف را ميزنند و ميگويند هر چه غور ميكنيم ميبينيم عمق آن پايان ندارد و با توجه به اين خصوصيات است كه قرآن ميفرمايد: «فان لم تفعلوا و لن تفعلوا» پس اگر مثل قرآن و سورهاي از قرآن نياورديد كه هرگز نخواهيد هم توانست آورد پس برحذر باشيد از آن آتشي كه آتشگيرهي آن آدمي و سنگ است.
مقام معظم رهبري حضرت آيت الله العظمي خامنه اي(مدظله العالي)
.