دوش آشوبي ميان ماه بود
ماه از يك حادثه آگاه بود
ابرها آبستن يك نيل اشك
دوش اين دلشوره ها جانكاه بود
اشكها بر گونهام مي تاختند
سينهام انگار جولانگاه بود
رمز فتح اين سكوت ناگزير
لب زدن با ذكر بسم الله بود
دانة تسبيح و اشك و عقربه
هر سه با هم تا سحر همراه بود
چُرت نازك با صدايي ميشكست
ناله مرغ سحر، بيگاه بود
بهر آنكه زودتر شب طي شود
انتظار صبح، تنها راه بود
عاقبت طي شد شب و آمد سحر
اولين بانگ مؤذن، آه بود
تازه فهميدم كه آ ن دلشوره ها
انعكاس سوگ روح الله بود
فراز اصفهاني
.