ابن عباس مىگويد پيامبر اكرم صلی الله علیه فرمود: «لو انّ الفياض[3] اقلام و البحر مدادٌ و الجنّ حسّابٌ و الانس كتابٌ مااحصوا فضائل علىّ بن ابى طالبٍ؛[4]اگر انبوه درختان (و باغها) قلم، و دريا مركب، و تمام جنّيان حسابگر، و تمام انسانها نويسنده باشند قادر به شمارش فضائل على بن ابى طالب نخواهند بود.»
و در جاى ديگر پيامبر اعظم فرمود: «انّ اللّه تعالى جعل لاخى علىٍّ فضائل لاتحصى كثرة فمن ذكر فضيلةً من فضائله مقرّابها غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه و ماتأخّر؛ براستى خداوند براى برادرم على علیه السلام فضائل بىشمارى قرار داده است كه اگر كسى يكى از آن فضايل را از روى اعتقاد و اعتراف بيان نمايد، خداوند گناهان گذشته و آينده او را مىبخشد. و من كتب فضيلةً من فضائله لم تزل الملائكة تستغفرله ما بقى لتلك الكتابه رسم، و من استمع فضيلةً من فضائله كفّر اللّه له الذّنوب الّتى اكتسبها بالاستماع و من نظر الى كتابٍ من فضائله كفّر اللّه له الذّنوب الّتى اكتسبها بالنّظر، [5] اگر كسى يكى از فضائل آن حضرت را بنويسد، تا هنگامى كه آن نوشته باقى است، ملائكه براى او استغفار مىكنند و اگر كسى يكى از فضائل آن حضرت را بشنود، خداوند همه گناهانى را كه از راه گوش انجام داده است مىبخشد، و اگر كسى به نوشتهاى درباره فضائل على علیه السلام نگاه كند، خداوند تمام گناهانى كه از راه چشم كرده است مىپوشاند و از آن در مىگذرد.»
بيهقى يكى از دانشمندان نامى اهل سنّت چنين روايت نموده كه پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود:
«من احبّ ان ينظر الى آدم فى علمه و الى نوحٍ علیه السلام فى تقواه و ابراهيم فى حلمه و الى موسى فى عبادته فلينظر الى على بن طالب عليه الصّلوة و السّلام؛[6] هر كسى دوست دارد به علم و دانش آدم بنگرد و مقام تقوا و خودنگهدارى نوح را(مشاهده نمايد) و بردبارى ابراهيم(نظاره كند) و به عبادت موسى علیه السلام (پى ببرد) بايد به على بن ابى طالب علیه السلام نظر بيندازد.»
مناقب، روايت فوق را در دو مورد به اين صورت نقل نموده است. پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه و الى نوح فى مهمه و الى يحيى بن زكريّا فى زهده، و الى موسى بن عمران فى بطشه، فلينظر الى على بن ابى طالب عليهالسلام؛ [7] هر كس مىخواهد دانش آدم را، فهم (ژرف) نوح را، و زهد يحيى را و قاطعيّت موسى بن عمران را بنگرد، به على بن ابى طالب نظر كند.»
محبت و علاقه پيامبر صلی الله علیه به على علیه السلام
هر كس جامع كمالات باشد محبوب دلها نيز هست، پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله كه خود محبوب عالميان و خوبان و پاكان است، عاشق شيداى على است، چرا كه به تصريح آيه مباهله، على جان پيامبر است «انفسنا» و جان هر كس شيرين و دوست داشتنى است.
به همين جهت بارها پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله مىفرمود: «من احبّ عليّاً فقد احبّنى...؛ [ 8] هر كس على را دوست بدارد به من محبّت ورزيده است.» و فرمود: «محبّك محبّى و مبغضك مبغضى؛[9] دوستدار تو دوست من است، و دشمن تو دشمن من.»
شخصى از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله پرسيد: «يا رسول اللّه انّك تحبّ عليّاً؟ قال: او ماعلمت انّ عليّاً منّى و انا منه؛ [10] اى رسول خدا على علیه السلام را دوست مىدارى؟ فرمود: مگر نمىدانى كه على از من و من از اويم.»
آيا كسى جان شيرين و پاره تنش را دوست نمىدارد؟
مناقب با اسنادش از رسول خدا نقل مىكند كه آن حضرت فرمود: «انّ اللّه عزّ و جلّ امرنى بحبّ اربعةٌ من اصحابى و اخبرنى انّه يحبّهم. قلنا: يا رسول اللّه من هم؟ فلكنّا يحبّ ان يكون منهم، فقال: الا انّ عليّاً منهم ثم سكت، ثمّ قال: الا انّ عليّاً منهم ثمّ سكت؛ [11] براستى خداى عزيز و جليل مرا امر كرده است به دوستى چهارنفر از اصحاب، و خبر داد مرا كه خداوند(نيز) آنها را دوست مىدارد، گفتم: اى رسول خدا آنها كيستند؟ پس هر يكى از ماها دوست داريم جزو آنان باشيم. پس فرمود: آگاه باشيد على از آنهاست، سپس سكوت كرد، دوباره فرمود: به راستى على از آنهاست و سكوت كرد.»
عايشه مىگويد: هنگامى كه رسول خدا صلی الله علیه و آله به حالت احتضار درآمد فرمود: ادعوا الىّ حبيبى؛ محبوب مرا بخوانيد، من به سراغ ابى بكر رفتم و او را احضار نمودم. وقتى ابابكر بر پيغمبر داخل شد حضرت نظرى به سوى او افكند سپس از او روى گردانيد و (براى مرتبه دوم) فرمود: «ادعوا الىّ حبيبى؛ محبوب مرا بخوانيد. آنگاه حفصه عمر را احضار كرد پيغمبر همان گونه كه از ابىبكر روى گردانيد از عمر نيز روى گرداند.
عايشه گويد: من گفتم واى بر شما پيغمبر على بن ابى طالب علیه السلام را مىخواند، سوگند به پروردگار جز على را نمىخواهد. پس رفتند سراغ على علیه السلام، وقتى كه پيغمبر على را ديد، او را محكم به سينه چسبانيد آنگاه در گوش آن حضرت هزار حديث بيان فرمود كه هر حديثى راه گشاى هزار حديث بود.» [12]
از ابن عباس نقل شده است كه پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «علىّ منّى مثل رأسى من بدنى؛ [13] على نسبت به من مانند سر است نسبت به بدن.»
صد البته كه محبّتهاى پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله به على صرف محبّت عاطفى نيست بلكه بر اساس لياقتها و كمالاتى است كه مولا على علیه السلام دارا مىباشد كه به نمونههايى از كمالات و فضائل آن حضرت، از زبان خود پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله اشاره مىشود.
علم على علیه السلام
علم و دانش على اكتسابى نيست تا استاد برتر از خود و شاگردان و هم دوره هايى همسان خود داشته باشد، بلكه علم او «لدنى» است و و ريشه در علم الهى و آسمانى دارد، به اين جهت علم او برهمه انسان هاى معمولى و غير مرتبط با وحى آسمانى برترى و امتياز دارد، و به همين جهت است كه حتى در منابع اهل سنّت نيز از او به عنوان «اعلم النّاس» ياد شده است كه به نمونههايى اشاره مىشود:
1- پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «اعلم امّتى من بعدى علىّ بن ابى طالب عليه السّلام؛ [14] داناترين امّت من بعد از من على بن ابىطالب علیه السلام است.»
2- عبداللّه بن مسعود مىگويد، پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «قُسّمت الحكمة على عشرة اجزاءٍ فاعطى علىّ تسعة و النّاس جزءً واحداً؛ [15] حكمت (و دانش) به ده جزء تقسيم شده است و به على نه قسمت آن و به (مابقى مردم) يكدهم داده شده است.»
تمامى علوم بشرى و پيشرفتهاى آن جزء همان يكدهم است، و علم على علیه السلام نه برابر دانش تمامى بشريت است. و راز آن هم اين است كه ريشه در مهبط وحى الهى يعنى پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله دارد، كه خود فرمود: «انا مدينة العلم و علىٌ بابها، فمن ارادالعلم فيأت الباب؛ [16]من شهر علم (الهى و وحيانى) هستم و على دَرِ آن است پس هر كس اراده دانش دارد بايد از درب (شهر) وارد شود.»
3- عايشه درباره على علیه السلام مىگويد: «هو اعلم النّاس بالسّنة؛ [17] او داناترين مردم نسبت به سنّت (پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله) مىباشد.»
اى كاش خود عائشه به اين حديث عمل مىكرد، و به توصيههاى اميرمؤمنان علیه السلام توجّه مىكرد و جنگ جمل را به وجود نمىآورد.
4- پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله بعد از تزويج فاطمه به على علیه السلام به دختر خود فرمود: «زوّجتك خير اهلى، اعلمهم علماً و افضلهم حلماً و اوّلهم سلماً؛ [18] تو را به تزويج بهترين بستگانم و اهلم درآوردم، كه از نظر دانش داناترين، و از نظر حلم و بردبارى برترين، و از نظر اسلام اوّلين مىباشد.»
عبادت على علیه السلام
عبادت و بندگى مولا امير مؤمنان على علیه السلام شهره جهان است، و مركز ثقل مقامات و منزلتهاى على علیه السلام در كنار علم خدادادى همان عبادتها و نمازها و نالهها و نيازهاى شبانه اوست، اين مسئله تا آنجا اهميت دارد كه خداوند به ملائكه مباهات و فخرفروشى بوسيله عبادتهاى اميرمؤمنان مى كند.
پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله مىفرمايد: صبحگاهى جبرئيل با شادى و حالت بشارت بر من وارد شد. گفتم حبيب من چه شده تو را خوشحال و بشارت رسان مىبينم؟ پس گفت: اى محمد! صلی الله علیه و آله چگونه خوشحال نباشم و حال آن كه چشمم به خاطر اكرامى كه خداوند نسبت به برادرت و جانشينت و امام امتت على بن ابى طالب روا داشته، روشن شده است، پس پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: چگونه خداوند برادرم و امام امتم را گرامى داشته است؟
«قال: باهى بعبادته البارحة ملائكته و حملة عرشه و قال: ملائكتى انظروا الى حجّتى فى ارضى على عبادى بعد نبيّى، فقد عفر خدّه فى التّراب تواضعاً لعظمتى، اشهدكم انّه امام خلقى و مولى بريّتى؛[19]گفت: خداوند با عبادت ديشب على بر ملائكه و حاملان عرش مباهات نموده است. و فرموده است: ملائكه من نگاه كنيد به حجّتم بر بندگانم در زمين بعد از پيغمبرم، براستى صورت و گونهاش بر خاك نهاده است بخاطر تواضع در مقابل عظمت من، شما را شاهد مىگيرم كه او (على) پيشواى مخلوقم، و سرپرست مردمان من مىباشد.»
در منابع شيعه آن قدر از عبادت اميرمؤمنان علیه السلام سخن به ميان آمده كه نياز به يك كتاب دارد، خالى از لطف نيست كه به ترجمه يك روايت اشاره كنيم:
ضراربن ضمره در حضور معاويه درباره على علیه السلام چنين گفت: «پس خدا را شاهد مىگيرم كه او را در بعض جايگاهش ديدم. در وقتى كه شب پردههاى تاريكىاش را انداخته بود و ستارگان ظاهر شده بودند، در حالى كه در محرابش ايستاده بود و محاسن خود را بر دست گرفته و مانند انسان مار گزيده به خود مى پيچيد و چون انسان غمديده گريه مىكرد... (گويا هنوز آواز او را در گوش جان دارم كه مىفرمود:) آه آه از كمى توشه، طولانى بودن سفر، وحشت راه و بزرگ بودن جايگاه ورود.»
پس آنگاه اشك معاويه جارى شدو با آستينش آن را پاك كرد و ديگران هم اشك ريختند سپس معاويه گفت، آرى ابوالحسن چنين بود...» [20]
نيمه شب زمزمهاى هست بلند
كه مرا مىگسلد بند از بند
هست جانسوزتر از ناله نى
كرده صد ناله به يك زمزمه طى
چه روان بخش صدايى دارد
سوز عشق است و نوايى دارد
بس كه با شور و نوا دمساز است
به سماوات طنين انداز است
آسمانها همه با آن عظمت
رفته زين حال فرو در حيرت
دشت و صحرا همه در بهت و سكوت
كه بلند است نواى ملكوت
اين نواى ابديت ازکيست
شايد آهنگ مناجات على است
نيمه شب خلوت و رازى دارد
با خدا راز و نيازى دارد[21]
امامت على علیه السلام
آن علم بى پايان و آن عبادت بى مثال زمينه لياقت امامت و پيشوايى او را فراهم نموده است. رواياتى كه بر امامت بلافصل آن مولا در منابع اهل سنّت وجود دارد بيش از آن است كه منعكس گردد و از طرفى حديث معروف ثقلين، حديث منزلت، حديث يوم الدّار، حديث غدير و امثال آن كه معروفند و متواترند بارها مطرح شده و در منابع فراوانى آمده است. آنچه در اين جا بدان اشاره مىكنيم برخى رواياتى است كه دلالت صريح ترى دارند و كمتر در گفتهها به آنها اشاره شده است:
1- پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود: انگشتر به دست راست كن تا از مقرّبين باشى،عرض كرد يا رسول اللّه ؟ چه انگشترى بر دست كنم. فرمود: عقيق سرخ پس براستى آن كوه و سنگى است كه به وحدانيّت خدا اقرار كرده است: «ولى بالنّبوّة ولك بالوصيّة ولولدك بالامامة...؛ [22] و به نبوت من و جانشينى (بلافصل) تو و امامت (يازده نفر) فرزندانت اقرار نموده است.»
2- از ابن بريده...نقل شده است كه پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «لكلّ نبىٍّ وصىّ و وارث و انّ عليّاً وصييى و وارثى؛ [23]براى هر پيغمبرى جانشين و وارثى است، و براستى على جانشين و وارث من است.»
3- در روايت مربوط به عبادت آن حضرت اين جمله را داشتيم كه خداوند به ملائكهاش فرمود: «اشهدكم انّه امام خلقى و مولى بريّتى؛ [24] شما را شاهد مىگيرم كه او (على) امام مخلوقم و سرپرست آفريدههاى من است.»
4- عمروبن ميمون از ابن عباس نقل نموده كه رسول خدا صلی الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود: «انت ولىّ كلّ مؤمنٍ بعدى؛ [25] يا على! تو بعد از من رهبر و سرپرست تمام مؤمنين هستى.»
در اين حديث با توجّه به كلمه "بعدى" معناى ولىّ صراحت در رهبرى و امامت دارد، و معنى ندارد كه پيامبر بفرمايد تو محبوب مؤمنان بعد از من هستى.
راستى بايد گفت پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله در معرّفى على علیه السلام و بيان منزلت ها و مقامات اميرمؤمنان علیه السلام هرگز كوتاهى نكرد و با شيوههاى مختلف محوريت و رهبريت او را به جامعه معرّفى نمود، گاه دست او را بالا برد و فرمود: «اين على مولا و رهبر مردم است» و گاه مىفرمود: «على مع القرآن و القرآن مع على لن يفترقا...؛ [ 26] على با قرآن است و قرآن با على علیه السلام است و هرگز آن دو از هم جدا نمىشوند.»
و گاه او را محور حق معرّفى نمود، در حديث متواتر اين جمله آمده است كه پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «علىّ مع الحقّ و الحقّ مع علىّ و لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض يوم القيامة؛ [27] على با حق است و حق با على است و هرگز آن دو از هم جدا نمىشوند تا در روز قيامت در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.»
در روايت ديگر فرمود: «سيكون من بعدى فتنة، فاذا كان ذلك، فالزموا على بن ابى طالب، فانّه الفاروق بين الحقّ و الباطل؛ [28] بزودى بعد از من فتنه(ها) پيدا مىشود، پس همراه على بن ابى طالب باشيد، زيرا او (معيار) جدا كننده بين حق و باطل است.»
و فرمود: «كسى كه از على جدا شود از من جدا شده، و كسى كه از من جدا شود از خدا فاصله گرفته است.» [29]
آیات قرآن در شأن على علیه السلام
آيات فراوانى را علماى اهل سنّت و مفسرين آنها در شأن امام على علیه السلام تفسير كرده اند و در تأييد آن رواياتى را از پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله آورده اند به طورى كه برخى از آنها مانند ابن حجر، خطيب بغدادى، سيوطى، گنجى شافعى، ابن عساكر، شيخ سليمان قندوزى و... از ابن عباس نقل كردهاند كه گفت: «نزلت فى علىّ ثلاث مأئة آيه؛ [30] سيصد آيه در شأن على علیه السلام نازل شده است.»
و همين ابن عباس از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «ما انزل آية فيها «يا ايّها الذين آمنوا» و علىّ رأسها و اميرها؛و آيهاى كه در آن «يا ايّها الذين آمنوا» آمده، نازل نكرده است خداوند مگر آن كه على در رأس آن قرار دارد.» [31] يعنى تمامى اين آيات در ابتدا و قبل از همه در شأن على و مربوط به آن حضرت است.
اطاعت از على علیه السلام
وقتى على علیه السلام امام و پيشواى مردم است و محبوب پيغمبر، و داراى علم لدنّى و الهى، و در اوج طاعت و بندگى قرار دارد، و معيار حق و باطل و ثقل جدا نشدنى از قرآن بحساب مىآيد بر مردم است كه از او و هر كس را كه او تعيين نموده است اطاعت كنند، و اين اطاعت لازم و ضرورى است پيامبر عظيم الشأن درباره اطاعت و پيروى از اميرمؤمنان تعبيرات فوق العاده ارزشمندى دارد كه به نمونه هايى اشاره مىشود:
1- سلمان با سندش به فاطمه زهرا سلام الله علیها نقل مىكند كه پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «عليكم بعلىّ بن ابى طالب عليه السّلام فانّه مولاكم فاحبّوه، و كبيركم فاتّبعوه، و عالمكم فاكرموه، و قائدكم الى الجنّة(فعزّزوه) و اذا دعاكم فاجيبوه و اذا امركم فاطيعوه، احبّوه بحبّى و اكرموه بكرامتى، ماقلت لكم فى علىٍّ الّا ما امرنى به ربّى جلّت عظمته؛ [32] بر شما باد به (همراهى) على بن ابى طالب عليه السلام، براستى او مولا و سرپرست شماست پس او را دوست بداريد، و بزرگ شماست پس از او پيروى كنيد و دانشمند شماست پس از او اكرام كنيد و پيشواى شما به سوى بهشت است پس او را عزيز داريد، هرگاه شما را (به كارى) دعوت كند اجابت كنيد، و اگر دستور داد اطاعت كنيد، بخاطر دوستى من او را دوست بداريد و به خاطر بزرگى من او را بزرگ شماريد.(بدانيد) من چيزى درباره على به شما نگفتم جز آنچه خداى بزرگ عظمت به آن امر كرده است.»
حديث آن قدر گويا و روشن است كه نيازى به هيچ توضيحى ندارد، و بالصراحة مىگويد آنچه درباره على علیه السلام سفارش شده، تماماً اوامرى است كه از سوى خداوند متعال صادر شده است راستى اگر جامعه اسلامى فقط به همين حديث عمل مىكردند، اين همه دچار انحراف و اختلاف و انشعاب نمىشدند.
2- پيامبراكرم صلی الله علیه و آله به عمّار فرمود: «يا عمّار! ان رأيت عليّاً قدسلك واديّاً و سلك النّاس وادياً غيره فاسلك مع علىّ ودع النّاس انّه لن بدلك على ردى و لن يخرجك من الهدى؛ [33] اى عمّار! اگر ديدى على به راهى مىرود، و مردم به راهى غير از او، تو با على حركت كن، و مردم (ديگر) را رها كن، زيرا على (فقط بر حق هدايت مىكند و) بر بدى و پستى راهنمايى نمى كند و از هدايت خارج نمى سازد.»
و با تأسف بايد گفت اكثريت مردم به هر راهى رفتند و سرشان به سنگ خورد، جز راه على را. و فقط گروه قليلى در طول تاريخ با على و راه على و اهداف و آرمانهاى على ماندند.
محبّت به على علیه السلام
يقيناً اطاعت و پيروى بدون محبت و عشق يا ممكن نيست و يا بسيار سخت و طاقت فرساست.
آنچه اطاعت و پيروى صددرصد از يك امام و پيشوا را شيرين و سهل و راحت مىسازد محبّت به آن رهبر است. على علیه السلام از رهبرانى است كه در طول تاريخ محبوب بوده است، درباره محبّت به آن حضرت آن قدر روايات فراوانى وجود دارد كه يك كتاب قطور خواهد شد،
آنچه به عنوان حسن ختام بيان مىشود برخى روايات است از منابع اهل سنّت:
1- پيامبراكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «عنوان صحيفة المؤمن حبّ علىّ بن ابيطالب علیه السلام؛ سرلوحه و تيتر نامه كردار مؤمنين دوستى على بن ابى طالب است. هر كس دوست مىدارد زندگيش همانند من (خداپسندانه) باشد و مردنش همانند من و جايگاهش در بهشتى باشد كه پروردگارم درختان آن را كاشته بايد «دوستدار على» باشد و دوستان على را نيز دوست بدارند، و به پيشوايان پس از من (از فرزندان على) اقتدا نمايند زيرا آنان عترت و ذريه و فرزندان من هستند و از گِل من به وجود آمدهاند، و از طرف خدا رزق و علم داده شدهاند، واى بر تكذيب كنندگان فضل آنها از امّت من، آنانى كه صِله من با آنها را قطع مىكنند، و خداوند شفاعتم را به آنها نرساند.» [34]
2- جابر از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله نقل كرده است كه پيامبر فرمود: «جبرئيل از طرف خداى عزيز و جليل ورقه سبزى از ياس را آورد كه بر روى آن (با رنگ) سفيد نوشته بود: «انى افترضت محبّة علىّ بن ابى طالب على خلقى عامةً، فبلّغهم ذلك عنّى؛ [35] براستى من محبت على را بر همه مردم واجب كردم و اين را از طرف من (به همه) برسان.» [36]
3- ابوبرزه مىگويد: پيامبر اكرم در حالى كه ما نشسته بوديم فرمود: روز قيامت از چهار چيز پرسش مىشود قبل از آن كه كسى قدم از قدم بر دارد:
الف- از عُمر كه كجا فانى نموده
ب- از بدنش كه كجا كهنه كرده
ج- و از مالش كه از كجا آمده و كجا مصرف شده است
د- و عن حبّنا اهل البيت؛ و از دوستى ما اهل بيت پرسش مىشود.
فقال له عُمَرُ: فما آية حبّكم من بعدكم؟ قال: فوضع يده على رأس علىّ - و هو الى جانبه - و قال ان حبّى من بعدى حبّ هذا؛ پس عمر به حضرت عرض كرد: نشانه محبّت به شما بعد از شما چيست؟ راوى مىگويد: پيامبر دست خود را بر سر على - در حالى كه در كنارش نشسته بود - قرار داد و فرمود: براستى محبّت به من بعد از (مرگ) من محبّت به اين (على) است.» [37]
4- مناقب با اسنادش از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «يا على! هرگاه بندهاى خداى عزيز و جليل را بندگى كند همانند آن مقدارى كه نوح در ميان قومش ماند(بيش از هزار سال) و برايش به اندازه كوه احد طلا باشد و آن را در راه خدا ببخشد، پس آن را در راه خدا انفاق كند و عمرش به قدرى طولانى شود تا هزار مرتبه با پاى پياده به حج مشرّف شود سپس در ميان (كوه) صفا و مروه مظلومانه شهيد گردد، ولى محبّت و ولايت تو را نداشته باشد، اى على! بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد و داخل بهشت نخواهد شد.» [38]
و راستى با اين نمونهها و صدها امثال آن درباره محبّت على علیه السلام باز كسى مىتواند دشمن على باشد جز كسانى كه پيامبر اكرم صلی الله علیه آنها را اين گونه معرّفى نمود: «فانّه لايبغضك من العرب الّادعى ولامن الانصار الّا يهودى و لا من ساير النّاس الّا شقى؛(اى على!) براستى تو را دشمن نمىدارد از عرب مگر كسى كه زنازاده باشد و نه از انصار مگر كسى كه يهودى باشد، ونه از ساير مردم مگر كسى كه شقى باشد.»
[1] روضة المتقين، ج 13، ص 265.
[2] مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 268.
[3] محمد تقى مجلسى، روضة المتقين، ج 13، ص 273.
[4] در نقل بحارالانوار دارد، «الرّياض = با همه درختان» ر ك بحارالانوار، ج 28، ص 197 و بحار ج 35، ص 8 - 9.
[5] المناقب، الموفق بن احمد الخوارزمى، قم، جامعه مدرسين، چاپ چهارم، ص 32، ابن شاذان، مأة منقبه، قم مدرسة الامام المهدى علیه السلام، ص 177، حديث 99، اين حديث را منابع متعدد اهل سنت مانند، عسقلانى، لسان الميزان، ج 5، ص 62، ذهبى، ميزان الاعتدال، ص 467و...نقل نموده است.
[6] المناقب، همان ص 32، حديث 2؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 19، ينابيع المودة، قندوزى باب 56، مناقب السبعون، حديث 70.
[7] به نقل از شيخ طوسى، امالى، قم، دارالثقافه، 1416، ص 416، مجلس 14، ديلمى، ارشادالقلوب، انتشارات شريف رضى، 1412 ه.ق، ج 2، ص 363؛ علامه حلّى، شرح تجريد الاعتقاد، جامعه مدرسين قم، ص 221.
[8] المناقب همان، ص 83، حديث 70، و ص 311، حديث 309.
[9] كنزالعمّال، متقى هندى، بيروت، مؤسسة الرساله، ج 11، ص 622، حديث 33024.
[10] همان، روايت 33023.
[11] المناقب، همان، ص 64.
[12] همان، ص 69، حديث 42.
[13] خصال صدوق، جامعه مدرسين، ج 2، ص 651.
[14] المناقب، همان، ص 144، روايت 167.
[15] همان، ص 82، روايت 67، فرائد السمطين، جوينى، ج 1، ص 97، كفاية الطالب، الكرخى ص 332.
[16] همان، ص 82، روايت 68 ؛ و حلية الاولياء، ابى نعيم، ج 1، ص 64.
[17] المناقب، همان، ص 91، روايت 84، انساب الاشراف، ج 2، ص 124.
[18] كنزالعمّال، همان، ج 11، ص 605، حديث 32926.
[19] المناقب، همان، ص 319، حديث 322.
[20] بحارالانوار، داراحياء التراث العربى، ج 41، ص 21 ذيل روايت 28.
[21] اشك شفق، ص 182.
[22] المناقب، ص 326، ح 335.
[23] همان، ص 85، روايت 84.
[24] همان، ص 319، حديث 322.
[25] ابن كثير دمشقى، البداية و النهاية، بيروت، مكتبة المعارف، ج 7، ص346.
[26] المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، بيروت، دارالمعرفه، ج 3، ص 124، ينابيع المودة، سليمان قندوزى، باب 20، ص 103، تاريخ الخلفاء سيوطى، باب فضائل على علیه السلام، ص173.
[27] المستدرك للحاكم همان، ج 3، ص 124، حديث 61، فرائد السمطين، همان، ج 1، ص 439، ينابيع المودة، همان، باب 20، ص 104، هيثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 135.
[28] المناقب، همان، ص 105، روايت 108.
[29] همان، ص 105، روايت 109.
[30] خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 6، ص 221، شماره 3275؛ ينابيع المودة، همان، باب 42، ص 148؛ تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 2، ص 431.
[31] المناقب، همان، ص 267، ح 249.
[32] المناقب، همان، ص 316، حديث 316؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 78.
[33] كنزالعمال، همان، ج 11، ص 614، روايت 32971.
[34] تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، ج 4، ص 410، و ابونعيم، حلية الاولياء، ج 1، ص 86.
[35] المناقب، همان، ص 66، روايت 37.
[36] همان، ص 77، روايت 59.
[37] المناقب، ص 67، روايت 40؛ خوارزمى مقتل الحسين، ج 1، ص 69، ينابيع الموده، همان ص 252؛ و ج 2، ص 76 ؛ لسان الميزان، ج 5، ص 219 ؛ مودة القربى، شافعى همدانى، چاپ لاهور؛ ص 64 ؛ مناقب ابن مردويه، ص 73.
[38] المناقب، خوارزمى، همان، ص 323، روايت 330.