• امروز جمعه 24 اسفند 1403
  •  
     

     


     
     
     
     
     
     
    دینی و مذهبی

    دینی و مذهبی (21)

    يكشنبه, 24 مهر 1390 23:32

    فطرت

    نوشته شده توسط

    بسمه تعالی

    موضوع : فطرت (و رابطه آن با شریعت)

     

    مقدمه

    فطرت در اصل از ماده فطر (بر وزن بذر) به معنی شکافتن چیزی از طول است ، فطر در واژه به معنی خلق کردن و به وجود آوردن است و وقتی به صورت فطرت مبدل می گردد ، یعنی حالت خاصی از خلق کردن . گوئی به هنگام آفرینش موجودات ، پرده عدم شکافته می شود و آن ها آشکار می گردند.

    در اصطلاح منظور از فطرت ، خلقت خاص انسان است که با دیگر موجودات تفاوت دارد .

    در معارف اسلامی ، فطریات انسان را دو بخش می دانند :

    1-      فطریات در ناحیه شناخت ها

    2-      فطریات در ناحیه گرایش ها

    بنابر این ، اگر نوعی شناخت خدا برای هر فردی ثابت باشد که نیازی به آموزش و فراگیری نداشته باشد می توان آن را خداشناسی فطری نامید . و اگر نوعی گرایش به سوی خدا و پرستش او در هر انسانی یافت شود می توان آن را خدا پرستی فطری نامید .

    ویژگی های فطرت

    برای فطرت ویژگی هایی برشمرده اند :

    1- فرا حیوانی بودن : ویژگی های غیر اکتسابی انسان  که از غریزه ( فطریات و گرایش های مشترک بین انسان و حیوان غریزه نام دارد) آگاهانه تر است .

    2- غیر اکتسابی بودن : عوامل خارجی در بودن یا نبودنشان نقشی ندارند ، هر چند که بر رشد یا رکودشان موثر اند .

    3- همگانی بودن : هر انسانی دارای آن هاست و وابسته به زمان ، مکان و شرایط خاص نیستند .

    4- قابل تجربه درونی بودن : تجربه ای همه فهم است و به رنگ و نژاد و سواد آدمیان ارتباطی ندارد .

    5- بدیهی بودن : بینش های فطری از لوازم وجود انسان اند و انسان به گونه ای آفریده شده که این احکام را بفهمد ، پس هیچ کس در آن ها اختلاف ندارد . حتی اموری که در احکام عقلی اختلاف ایجاد می کنند ، در فطریات بی تاثیر اند . و در منطق از آن به فطریات تعبیر شده  است ، یعنی قضایایی که قیاس های آن ها با خودشان است ، مثل دو ضرب در دو می شود چهار .

    6- نیک بودن : حکم به حسن عقلی .

    گرایشات فطری

     

    برای گرایشات فطری انسان موارد بسیاری را بر شمرده اند ما به برخی از آن ها اشاره می کنیم :

    1-      جاودانگی ، میل به بقا . برای اثبات این مورد به شعری اشاره می کنیم که شاعر میل به بقای خود را بیان کرده :

     

    " نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد .

    نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت .

    ولی بسیار مشتاقم از گلویم سوتکی سازند .

    گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازی گوش .

    و او یکریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفته گان را آشفته تر سازد .

    بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را . "

     

    میل به بقا از دلایل گرایش انسان ها به جهان آخرت و زندگی جاویدان است . واین موضوع را ادیان ابراهیمی تماما مورد تاکید قرار داده اند و بشارت و هشدار به آن روز داده اند که البته دلایل عقلی خود را دارند و در اینجا فقط اشاره به پذیرش این موضوع از طرف فطرت مورد نظر است .

    2-      وجود معبود قادر . در اثبات این  مدعا  اشاره  می شود به زمانی که  شخصی هر چند بی اعتقاد ، وقتی در اضطرار قرار می گیرد به سوی خداوند پناه می برد . مثلا شخصی که در هنگام شکسته شدن کشتی یا سقوط هواپیما ، به سوی خدا متوجه شده و از او درخواست کمک می کند .

    3-      عشق . عشق از صفات اضافی است . پس همان طوری که عاشق بالفعل عشق می ورزد ، باید معشوق هم بالفعل موجود باشد ، بنابراین باید حکم کنیم که معشوق فطرت ، هم اکنون در خارج موجود است .

    4- کمال گرایی

    5- زیبایی

    6- نیکی

    7- شادی و ......

     

    غرض از بحث پیرامون فطرت

     

    دین یکتاپرستی و خدا جویی جزء(1) آفرینش انسان است و طبیعت انسان اقتضا می کند که انسان در برابر مبداء غیبی که ایجاد و بقا و سعادتش به دست اوست ، خضوع کند و شئون زندگی اش را با قوانینی که در عالم جریان دارند ، هماهنگ کند و دین فطری که مورد تاکید قرآن است ، همان خضوع و همین هماهنگی است(2).

    در اسلام بر این عقیده هستیم که همه انسان ها فطرتا خدا جو هستند و انسان ذاتا گرایش به مبداء خود دارد . وهمچنین دین خداوند در شالوده انسان موجود است.

     

    1-      روی هم رفته فیلسوفان و روانشناسانی هستند که یا خدا نا باورند ، یا به هر حال توجهی به استحکام خدا باوری با اقامه برهان نداشته اند ، اما همه ایشان بر این باورند که انسان ها ذاتا دینی هستند یا به گفته ماکس شلر ، خداجو هستند {دائره المعارف فلسفه،قم،مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی،1371،ص 128}. ولی ماتریالیست ها حتی خود اصول اولیه تفکر را اکتسابی می دانند و بر این باورند که با تغییر شرائط اصول عقلی هم تغییر می کند . استاد مطهری در این باره می گوید : فلسفه های ماتریالیستی چاره ای ندارند جز این که حسی محض باشند ، که در این صورت چاره ای ندارند جز اینکه  تمام اندیشه ها را محصول عوامل خاص  بیرونی  بدانند ، و بنابراین برای تفکر اصول مسلم و قطعی و اولیه لایتخلف قائل نیستند ، یعنی همه حرف ها و شاخه ها که ما می گوییم ، بر این پایه های بی اعتبار گذاشته شده است ، پس فلسفه هایی که هم به فطری نبودن اصول اولیه تفکر قائل اند و هم می خواهند بگویند ما یک فلسفه مثلا ماتریالیسم دیالکتیک قائل هستیم و جهان چیزی جز ماده نیست ، خود همین نیز فکری است که هیچ اعتباری ندارد.....، زیرا مبنایی که برایش ساخته اید خود مبنا نیست ، یعنی در حکم همان شخصی است که روی شاخه درخت نشسته و شاخه زیر خود را می برد .

    2-      تفسیر المیزان ، ج 8 ، ص 299 ،چاپ دوم ، قم ، اسماعیلیلن

     

     

     

    رابطه بین شرع (دین) و فطرت

    مطالعات توحیدی به ما می گوید که میان دستگاه تکوین و تشریع(3) هماهنگی کاملی بر قرار است . آن چه در شرع وارد شده حتما ریشه در فطرت دارد وآن چه در تکوین و نهاد آدمی است مکملی برای قوانین شرع خواهد بود(4) ممکن نیست در شرع دعوتی باشد که ریشه آن در اعماق فطرت آدمی نباشد . و ممکن نیست چیزی در اعماق وجود انسان باشد و شرع با آن مخالفت کند . بدون شک شرع برای رهبری فطرت حدود و قیود و شرائطی تعیین می کند تا در مسیر های انحرافی نیفتد ، ولی هرگز با  اصل خواسته فطری مبارزه نمی کند بلکه از طریق مشروع آن را هدایت خواهد کرد . وگرنه در میان تشریع  و تکوین تضادی پیدا خواهد شد که با اساس توحید سازگار نیست . به عبارت دیگر خداوند هرگز کارهای  ضد و نقیض نمی کند  که فرمان  تکوینش  بگوید انجام ده و فرمان تشریعش بگوید انجام نده!(5)

     

    نتیجه

    فطرت چیزیست بالاتر از غریزه که در نهاد هر انسانی جای دارد و نیازی به دلیل برای درکش نیست و این فطرت ما را به سوی مبداء خود یعنی همان خداوند می کشاند و خداوند بوسیله دین که همان روش زندگی است ، ما را به سوی خود دعوت می کند و در اینجاست که تطابق فطرت و وحی آشکار می گردد. و این دو در هماهنگی مانند دو تکه از یک پازل هستند .

     

    3-      غرض از تشریع در اینجا عمل شخص مکلف به افعال خاصه دین است . و حجت ما بر این مطلب استدلال به قول مرحوم مولی نظر علی طالقانی  در کتاب کاشف الاسرار ایشان است که در جلد اول و در صفحات 23تا 25 می فرماید :  بدان که غرض از تکلیف ، تکمیل بندگان و قرب به خداوند عالمیان است . پس تکلیف مخصوص کسی است که هم ناقص باشد و هم قابل کمال و ترقی باشد . پس اگر ممکنی باشد که همه ی کمالات او بالفعل باشد ، چون عقول مجرده نزد جمعی از حکماء ، ویا ممکنی باشد که از شدت قصور قابل کمال نباشد ، چون حیوانات و نبات و جماد ، هیچ کدام را تکلیف ممکن نیست ؛ زیرا که عبث و بی فایده است و صدرو عبث از حکیم محال است . بلی عقول را به مذهب ایشان تکالیف بسیاری است ولکن در آن ترقی نیست و از سنخیت تکلیف ما خالی و عاری است . پس تکلیف به حکم عقل و اجماع و کتاب و سنت مخصوص انسان و ملک و جن است . ولکن ظاهر شد که از انسان ، هر که مجنون است و یا طفل غیر ممیز است ، تکلیف او محال است وکذا عقول مجرده از ملائکه نزد حکماء ، و حالات جنیان بر ما مخفی است . وهم ظاهر شد که عمل اطفال ممیز ، صحیح و شرعی است نه تمرینی ، پس ثواب یافتن ایشان چون ثواب یافت ما می باشد در مستحبات و مکروهات که در مخالفت عقاب ندارد و در اطاعت ثواب دارند ؛ و همین برهان عقلی کافی است و محتاج به ذکر احادیث و اقوال نیست . خلاصه به بدیهه ی عقل ، هر که قابل کمال است ، بر خدا واجب است که او را تکلیف کند و محال است که او را مهمل گذارد ؛ زیرا که غرض از ایجاد او ، به کمال رسیدن اوست و رسیدن به کمال بدون تکلیف محال است .......، و بر خدا لازم است به قدر طاقت او و به اندازه وسعت او تکلیف نماید نه کمتر و نه بیشتر ؛ زیرا که اگر کمتر باشد بخل و ظلم است ولازم آید که از تکمیل او چنانچه شان اوست مضایقه کرده باشد ، تعالی الله ، و اگر بیشتر باشد خوب است لکن این بیچاره عاجز از کشیدن بار است ، پس باز ظلم لازم آید .

    4-      نظر حقیر در این مورد این است که فطرت همان راه و روش  قرب الی الله  است  و تشریع  در واقع  مانند  مربی و  مدیر عمل می کند و علاوه بر پرورش و رشد اصل فطرت باعث جلوگیری از خاموش شدن نور فطرت در جان آدمی می گردد ، زیرا تفکرات و شبهات مسموم و همچنین تربیت ناسالم مانند پرده ای قادرند که از ظهور نور فطرت جلوگیری کنند .

    5-      تفسیر نمونه،ج16،ص418،چاپ20

     

    و من الله  توفیق

    محد علی مهاجرانی

    06/10/1389

    يكشنبه, 24 مهر 1390 14:36

    قضاوتهای امیرالمومنین(ع)

    نوشته شده توسط


    روزي حضرت علي(ع) داخل مسجد شد. جواني گريان كه 3-2 نفر اطرافش را گرفته و او را از گريه بازمي‌داشتند، به سوي وي آمد. حضرت علي(ع) پرسيد: «چرا گريه مي‌كني؟» جوان گفت: «شريح قاضي درباره‌ام حكمي كرده است. نمي‌دانم چيست؟ اين چند نفر پدرم را با خود به مسافرت بردند. اينان از سفر برگشته‌اند؛ اما او بازنگشته است. از حالش مي‌پرسم، ‌مي‌گويند كه مرده است. از اموالش جويا مي‌شوم، مي‌گويند چيزي نداشته است. چون قسم ياد كردند، شريح گفت: ‌حقي بر آنان نداري؛ ‌زيرا قسم ياد كرده‌اند كه پدرت چيزي نداشته است. پدرم كه از اينجا حركت كرد، اموال بسياري به همراه داشت.»

    حضرت علي(ع) گفت: «پيش شريح برگرديد.»


    برگشتند.


    حضرت علي(ع) به شريح فرمود: «بين اينان چگونه داوري كرده‌اي؟»


    شريح گفت: «جوان ادعا داشت پدرش كه با اينان سفر مي‌كرده، اموالي به همراه داشته است و چون بر ادعاي خود گواهي نداشت، از ايشان قسم خواستم. همگي قسم ياد كردند كه او مرده و اموالي هم نداشته است.»


    حضرت علي(ع) گفت: ‌«اي شريح، اين‌گونه ميان مردم حكم مي‌كني؟!»


    شريح گفت: «پس چه كنم؟»


    اميرالمؤمنين(ع) فرمود: ‌«به خدا قسم اكنون به‌گونه‌اي ميان اينان داوري مي‌كنم كه تاكنون هيچ‌كس به‌جز داوود پيامبر(ع)، چنين داوري نكرده است.»


    آن‌گاه رو به قنبر كرد و گفت: «اي قنبر 5 نگهبان حاضر كن.»


    چون حاضر شدند، هريك را مأمور يكي از آن 5 نفر كرد.


    پس به صورت ايشان نگاه كرد و فرمود: ‌«چه مي‌گوييد؟ آيا تصور مي‌كنيد نمي‌دانم با پدر اين جوان چه كرده‌ايد؟»


    سپس نگهبانان را گفت كه سر و صورت هريك را پوشانده و پشت يكي از ستون‌هاي مسجد جاي دهند.


    حضرت نويسنده خود، عبيدالله بن ابي رافع را پيش خواند و گفت: «كاغذ و قلم بردار و اقرار ايشان را بنويس.»


    سپس بر مسند قضاوت تكيه زد و مردم نيز گرد آمدند.


    حضرت علي(ع) به مردم گفت: «هرگاه من تكبير گفتم، شما نيز همه با هم تكبير بگوييد.»


    پس از آن يكي از 5 نفر را طلبيد، سر و صورتش را باز كرد و به نويسنده خود گفت: «قلم در دست بگير و آماده نوشتن باش.»


    اميرالمؤمنين از او پرسيد: «در چه روزي با پدر اين جوان بيرون آمديد؟»


    گفت: «فلا‌ن روز»


    - «در چه ماهي از سال؟»


    - «فلا‌ن ماه»


    - «چه سالي؟»


    - «فلا‌ن سال»


    - «به كجا رسيديد كه پدر اين جوان مرد؟»


    - «فلا‌ن جا»


    - «در خانه چه كسي؟»


    - «فلا‌ن كس»


    - «بيماري‌اش چه بود؟ چند روز بيمار بود؟ در چه روزي مرد؟ چه كسي او را كفن و دفن كرد؟ پارچه كفنش چه بود؟ چه كسي بر او نماز گزارد؟ چه كسي او را در قبر نهاد؟»



    چون بازجويي كامل شد، امام(ع) تكبير گفت و مردم نيز همگي با هم تكبير گفتند. گواهان ديگر كه صداي تكبير را شنيدند، يقين كردند رفيقشان اقرار نموده است.


    سر و صورت آن مرد را بسته و به زندانش بردند.


    حضرت ديگري را خواست و سر و صورتش را باز كرد و گفت: ‌«گمان مي‌كنيد نمي‌دانم چه كرده‌ايد؟»


    آن مرد گفت: «به خدا من يكي از 5 نفر بودم و به كشتنش مايل نبودم.»


    امام(ع) يك‌يك را طلبيد و همگي به كشتن و بردن اموال آن مرد اعتراف كردند و زنداني را آوردند. او نيز اقرار كرد.


    حضرت علي(ع) آنان را به پرداخت خون‌بها و اموال مجبور نمود.(1)


    1– مشخص نيست موضوع دعوا آيا در زمان حكومت حضرت علي(ع) بوده است يا خلفاي سه‌گانه و ورود حضرت در امر قضاوت شده چه مجوزي داشته است؟... اگر متداعيين دعواي خود را نزد فقيه جامع‌الشرايط ببرند و ايشان براساس موازين قضايي حكم قضيه را صادر نمايد، بردن چنين دعوايي نزد حاكم ديگر جايز نيست. همچنين حاكم ديگر مجاز به رسيدگي و نقض حكم نمي‌باشد؛ حتي اگر متداعيين موافق رسيدگي مجدد باشند.


    اگر يكي از متداعيين مدعي عدم جامع‌الشرايط بودن حاكم شود، مثل اين كه مدعي عدم اجتهاد يا عدالت در حال قضاوت باشد، در اين حالت استماع دعوا براي حاكم دوم جايز است. در اين هنگام اگر عدم صلا‌حيت آن قاضي براي قضاوت ثابت گردد، حكم او را نقض خواهد نمود. همچنين است اگر حكم بدوي مخالف ضروري فقه باشد، به نحوي كه اگر تذكر داده شود، متنبه گردد؛ اما اگر حكم بدوي مبتني بر نظريه اجتهادي او باشد، نقض آن جايز نيست و دعواي مدعي شنيده نمي‌شود؛ ولو اين كه در اجتهادش مرتكب خطا شده باشد.

    يكشنبه, 24 مهر 1390 13:53

    قضاوتهای امیرالمومنین(ع)

    نوشته شده توسط

    نمونه هایى ازداوریهاى على (ع )در عصر خلافت خود

    قضاوت درباره دو نفر به هم چسبیده

    تاریخ نویسان آورده اند، زنى در خانه شوهرش فرزندى زایید که (از کمر به پایین یک نفر بود) و از کمر به بالا دو بدن و دو سر داشت ، خانواده اش در مورد او تردید داشتند که آیا یک نفر است یا دو نفر، به حضور على (علیه السلام ) آمده و از این جریان سؤ ال کردند تا احکام او (مانند ارث و...) را بدانند.امیرمؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:وقتى که او خوابید او را امتحان کنید به این نحو که یکى از بدنها و یکى از سرها را بیدار کنید، اگر هردو در یک زمان بیدار شدند، آن دو یک انسان است و اگر یکى از آنان بیدار شد و دیگرى در خواب بود، بدانید که دو شخص هستند و حقشان از ارث به اندازه دو نفر است .

    حلّ یک مساءله ریاضى

    عبدالرّحمن بن حجّاج  مى گوید: از ابن ابى لیلى شنیدم که مى گفت : امیرمؤ منان على (علیه السلام ) در حادثه اى قضاوت عجیبى کرد که بى سابقه است و آن اینکه :دو نفر مرد در مسافرت ، با هم رفیق شدند، هنگام غذا در محلى نشستند تا غذا بخورند، یکى از آنان پنج گرده نان از سفره خود بیرون آورد و دیگرى سه گرده نان ، در آن هنگام مردى از آنجا عبور مى کرد او را دعوت به خوردن غذا کردند، او نیز کنار سفره آنان نشست و از آن غذا خوردند، مرد رهگذر پس از خوردن غذا و هنگام خداحافظى ، هشت درهم به آنان داد و گفت : این هشت درهم را به جاى آنچه خوردم به شما دادم و از آنجا رفت ، آن دو نفر در تقسیم پول نزاع کردند، صاحب سه نان مى گفت : نصف هشت درهم مال من است و نصف آن مال تو. ولى صاحب پنج نان مى گفت : پنج درهم آن مال من است و سه درهم آن مال تو است . آنان نزاع و کشمکش ‍ خود را نزد على (علیه السلام ) آوردند و داورى را به او واگذار نمودند. على (علیه السلام ) به آنان فرمود:نزاع و کشمکش در اینگونه امور، از فرومایگى و پستى است ، صلح و سازش بهتر است ، بروید سازش کنید.صاحب سه نان گفت :من راضى نمى شوم مگر به آنچه حقیقت است و شما در این باره قضاوت به حق کنید.امیرمؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:اکنون که تو حاضر به سازش نیستى و حقیقت را مى خواهى ، بدانکه حق تو از آن هشت درهم ، یک درهم است .او گفت :سبحان اللّه ! چطور، حقیقت اینگونه است ؟!.حضرت على (علیه السلام ) فرمود:اکنون بشنو تا توضیح دهم : آیا تو صاحب سه نان نبودى ؟.او گفت : چرا من صاحب سه نان هستم ؟.على (علیه السلام ) فرمود:رفیق تو صاحب پنج نان است ؟.او گفت : آرى . على (علیه السلام ) فرمود:بنابراین ، این هشت نان ، 24 قسمت (با توجّه به سه نفر خورنده ) مى شود  تو (صاحب سه نان ( هشت قسمت نانها را خورده اى و رفیق تو نیز هشت قسمت را خورده و مهمان نیز هشت قسمت را خورده است و چون آن مهمان هشت درهم به شما دو نفر داده ، هفت درهم آن مال رفیق تو (صاحب پنج نان ) است و یک درهم آن مال تو (صاحب سه نان ) است .آن دو مرد در حالى که حقیقت مطلب را دریافتند، از محضر على (علیه السلام ) رفتند.

    دونمونه از داوریهاى على (ع )در عصرخلافت ابوبکر

    الف : عدم اجراى حدّ در مورد شرابخوار جاهل

    از طریق روایات سنّى و شیعه نقل شده : مردى را که شراب خورده بود، نزد ابوبکر آوردند، او تصمیم گرفت تا حد شرابخوارى (هشتاد تازیانه(را بر او جارى سازد. شرابخوار گفت : من به حرام بودن شراب تاکنون آگاه نبودم .ابوبکر دست نگهداشت و نمى دانست که چه کند؟ شخصى از حاضران اشاره کرد که در این باره از على (علیه السلام ) سؤ ال شود. ابوبکر شخصى را به حضور على (علیه السلام ) فرستاد که جواب این سؤ ال را بگیرد.امیرمؤ منان على (علیه السلام ) فرمود:دو مرد مورد اطمینان از مسلمین را دستور بده به میان مجالس مهاجر و انصار برود و آن شرابخوار را نیز با خود ببرند و مسلمین را سوگند بدهند که آیا شخصى آیه حرمت شرابخوار را و یا سخن پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) در مورد حرام بودن شراب را بر این شخص خوانده اند و خبر داده اند یا نه ؟ اگر دو مرد از مسلمین گواهى دادند که آیه تحریم شراب را براى او خوانده اند و یا سخن پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) در مورد تحریم شراب را به گوش او رسانده اند، حدّ را بر او جارى ساز وگرنه او را توبه بده و سپس آزادش کن .ابوبکر همین کار را انجام داد، هیچ کس از مهاجر و انصار گواهى نداد که آیه قرآن و یا سخن پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) پیرامون حرمت شراب را براى او خوانده باشد، ابوبکر او را توبه داد و سپس آزادش نمود و به این ترتیب قضاوت على (علیه السلام ) را پذیرفت .

    ب : سؤ ال از معناى کلمه اى در قرآن

    از ابوبکر سؤ ال شد معناى این آیه چیست که خداوند در قرآن مى فرماید:(وَفاکِهَةً وَاَبّاً(   ابوبکر معناى اَبّْ را ندانست و گفت کدام آسمان بر من سایه افکند؟ و یا کدام زمین مرا به پشت گیرد، یا چه کنم در مورد کتاب خدا که چیزى را ندانسته بگویم ، اما فاکهة که معناى آن را مى دانیم (یعنى میوه ) اما معناى اَبّْ را خدا داناتر است .سخن ابوبکر به سمع على (علیه السلام ) رسید فرمود:عجبا! آیا او نمى داند که اَبّ یعنى علوفه و چراگاه ؟! و قول خداوند که مى فرماید:(وَفاکِهَةً وَاَبّاً ) بیانگر شمردن نعمتهاى الهى بر بندگانش است ، نعمتهایى از غذا که براى آنان و حیواناتشان آفریده است که به وسیله آن ، جان خود را زنده نگه مى دارند و بدن خود را نیرومند مى سازند. (فاکهة یعنى: میوه ها براى انسانها، اَبّ یعنى: علوفه و چراگاه براى حیوانات .

    دو نمونه از قضاوتهای علی در عصر خلافت عمر

    نجات زن دیوانه

    در روایات آمده است که : در زمان خلافت عمر بن خطاب  مردى با زن دیوانه اى زنا کرد، گواهان عادل بر این مطلب گواهى دادند، عمر دستور داد تا به آن زن ، حدّ بزنند، ماءمورین ، آن زن را مى بردند تا حدّ (صد تازیانه ) را بر او جارى کنند.على (علیه السلام ) در مسیر، او را دید و فرمود:زن دیوانه از فلان قبیله چه کرده بود که او را مى بردند؟

    شخصى به على (علیه السلام ) گفت :مردى با این زن زنا کرده و فرار نموده است و گواهان عادل گواهى بر این کار داده اند، عمر دستور جارى ساختن حدّ (تازیانه ) بر این زن داده است .على (علیه السلام ) فرمود:این زن را به نزد عمر رد کنید و به عمر بگویید: آیا نمى دانى که این زن دیوانه از فلان طایفه است و پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:رُفِعَ الْقَلَمُ عَنِ الْمَجْنُونِ حَتّى یُفِیقُ؛ قلم تکلیف از دیوانه برداشته شده تا خوب شود.این زن عقل خود را از دست داده است ، پس مجازات ندارد. آن زن را نزد عمر برگرداندند وگفتار على (علیه السلام ) را به عمر رساندند عمر گفت :خدا در کار على (علیه السلام ) گشایش دهد، نزدیک بود با جارى ساختن حد بر این زن ، هلاک گردم ، سپس زن را آزاد کرد و گفت :لَوْلا عَلِىُّ لَهَلَکَ عُمَرُ؛ اگر على (علیه السلام ( نبود، عمر هلاک مى شد.

    نجات زن حامله :زن حامله اى را نزد عمر بن خطاب آوردند که زنا کرده بود، عمر دستور داد تا او را سنگسار کنند، على (علیه السلام ) فرمود: فرضا تو بر این زن - بخاطر گناهش تسلّط داشته باشى ، ولى چه تسلّطى بر کودک او در رحمش دارى ؟ با اینکه خداوند در قرآن مى فرماید: (وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اُخْرى ... ) هیچ گنهکارى بار گناه  دیگرى را بر دوش نمى کشد.عمر گفت :لا عِشْتُ لِمُعْضَلَةٍ لایَکُونُ لَها اَبُوالْحَسَنِ؛ در هیچ کار دشوارى زنده نباشم که ابوالحسن (علیه السلام ) در آنجا نباشد.سپس عمر گفت :با این زن چگونه رفتار کنم ؟.على (علیه السلام ) فرمود:او را نگهدار که بچه اش متولّد شود و پس از آن اگر سرپرستى براى بچّه اش یافت ، آنگاه حدّ الهى را بر او جارى کن .عمر با دریافت این دستور، شادمان شد و طبق آن رفتار کرد.

    حلّ مشکل با قرعه

    وقتى على (علیه السلام ) به یمن رفت و در آنجا استقرار یافت و به حکومت و داورى از جانب رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) پرداخت ، دو مرد براى داورى نزد آن حضرت آمدند، آنان با شرکت هم کنیزکى را خریده بودند و به طور مساوى هرکدام مالک نیمى از او بودند، آنان بر اثر جهل به احکام ، هردو در طُهر واحد (فاصله بین دو خون حیض ) با او آمیزش کردند، به خیال اینکه این کار جایز است و این ناآگاهى به مسایل از آن جهت بود که آنان تازه مسلمان بودند و اطّلاعاتشان به احکام دین ، اندک بود.آن کنیز، حامله شد و سپس پسرى از او متولّد شد و آن دو نفر در مورد آن پسر نزاع کردند و هریک از آنان مى گفت من پدر او هستم و او پسر من است ، به حضور على ( علیه السلام ) آمده و از آن حضرت خواستند تا داورى کند.على (علیه السلام ) آن پسر را بین آن دو نفر قرعه زد، قرعه به نام یکى از آنان افتاد و على ( علیه السلام ) آن پسر را به او واگذار کرد و او را الزام کرد که نصف قیمت آن پسربچه را اگر برده است به شریک خود بپردازد و فرمود:اگر مى دانستم شما از روى آگاهى دست به این کار زدید (و آمیزش حرام را انجام دادید) در مجازات شما، سختگیرى بیشتر مى نمودم.خبر این داستان به پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) رسید، پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) صحّت داورى على (علیه السلام ) را امضا کرد و همین داورى را در اسلام مقرّر کرد و سپس فرمود:)) اَلْحَمْدُ للّهِِ الَّذى جَعَلَ مِنّا اَهْلَ الْبَیْتِ مَنْ یَقْضِى عَلى سُنَنِ داوُدَ (علیه السلام) وَسَبِیلِهِ فِى الْقَضاءِ( (.حمد و سپاس خداوندى را که در میان ما خاندان نبوّت ، کسى را قرار داد که طبق سنّت و روش حضرت داوود (علیه السلام ) قضاوت مى کند.یعنى قضاوت او بر اساس الهام الهى است که همسان وحى است و داورى على ( علیه السلام ) همانند آن است که دستور صریح از طرف خدا آمده باشد.

    داورى در مورد گاوى که الاغى را کشت

    در روایات آمده : دو نفر مرد به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) رسیدند، یکى از آنان گفت : اى رسول خدا! گاو این شخص ، الاغ مرا کشته است در این باره بین ما قضاوت کن .رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود :نزد ابوبکر بروید تا او قضاوت کند. آنان نزد ابوبکر رفتند و جریان خود را به او گفتند. ابوبکر گفت چرا نزد رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ( نرفته اید و نزد من آمده اید؟.گفتند: به حضور آن حضرت رفتیم او ما را به نزد شما فرستاد.ابوبکر گفت : حیوانى ، حیوانى را کشته است چیزى بر گردن صاحب حیوان کشنده نیست !!آنان به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) بازگشتند و قضاوت ابوبکر را به عرض آن حضرت رساندند.پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:نزد عمر بن خطاب بروید تا او در این باره قضاوت کند.آنان نزد عمر رفته و جریان را گفتند، او گفت : چرا نزد رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) نرفته اید و به اینجا آمده اید؟

    گفتند: به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) رفتیم ، او ما را نزد شما فرستاد.عمر گفت : چرا پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) شما را نزد ابوبکر نفرستاد؟.گفتند: نزد او نیز فرستاد.عمر گفت : او چه گفت ؟.گفتند: ابوبکر گفت : حیوانى ، حیوان دیگر را کشته است و چیزى بر گردن صاحب حیوان کشنده نیست .عمر گفت : به نظر من نیز همین است که ابوبکر گفته !!آنان به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) بازگشتند و همه جریان را به عرض آن حضرت رساندند.پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) به آنان فرمود:به حضور علىّ بن ابیطالب (علیه السلام ) بروید تا او در این مورد قضاوت کند.آنان به حضور على (علیه السلام ) رفته و جریان را گفتند.على (علیه السلام ) فرمود:اگر گاو به اصطبل و جایگاه الاغ رفته و الاغ را کشته است ، صاحب گاو باید قیمت الاغ را به صاحبش بدهد و اگر الاغ به اصطبل و جایگاه گاو رفته و گاو او را کشته است ، بر گردن صاحب گاو چیزى نیست .آن دو مرد به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) بازگشتند و چگونگى قضاوت على (علیه السلام ) را به عرض رساندند.پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود:لَقَدْ قَضى عَلىُ بْنِ اَبِیطالِبٍ بَیْنَکُما بِقَضاءِ اللّهِ عَزَّاسمُهُ.على بن ابیطالب مطابق حکم خداوند متعّال بین شما قضاوت نموده است .سپس فرمود:حمد و سپاس خداوندى را که در میان ما خاندان نبوّت ، مردى را قرار داد که طبق سنّت حضرت داوود (علیه السلام ) در قضاوت داورى مى کند

    شتاب در داوری؟!

    قضاوتهای حضرت علی علیه السلام

    ۱- روزی عمر به علی (ع) گفت: در داوری شتاب می کنی. علی (ع) در همان لحظه کف دستش را گشود و به عمر فرمود: چند انگشت در این دست است؟ عمر گفت: ۵ انگشت. علی (ع) فرمود: در پاسخ شتاب کردی. عمر گفت: نیاز به تامل نداشت. در نگاه اول آشکار بود که دارای ۵ انگشت هستی. علی (ع) فرمود: من نیز در حکم در مورد آنچه برایم آشکار است شتاب می کنم.

    چهارشنبه, 20 مهر 1390 10:48

    فضائل امیرالمومنین(ع) از زبان اهل سنت

    نوشته شده توسط

    ابن عباس مى‏گويد پيامبر اكرم صلی الله علیه فرمود: «لو انّ الفياض[3] اقلام و البحر مدادٌ و الجنّ حسّابٌ و الانس كتابٌ مااحصوا فضائل علىّ بن ابى طالبٍ؛[4]اگر انبوه درختان (و باغها) قلم، و دريا مركب، و تمام جنّيان حسابگر، و تمام انسان‏ها نويسنده باشند قادر به شمارش فضائل على بن ابى طالب نخواهند بود.»

    و در جاى ديگر پيامبر اعظم فرمود: «انّ اللّه تعالى جعل لاخى علىٍّ فضائل لاتحصى كثرة فمن ذكر فضيلةً من فضائله مقرّابها غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه و ماتأخّر؛ براستى خداوند براى برادرم على علیه السلام فضائل بى‏شمارى قرار داده است كه اگر كسى يكى از آن فضايل را از روى اعتقاد و اعتراف بيان نمايد، خداوند گناهان گذشته و آينده او را مى‏بخشد. و من كتب فضيلةً من فضائله لم تزل الملائكة تستغفرله ما بقى لتلك الكتابه رسم، و من استمع فضيلةً من فضائله كفّر اللّه له الذّنوب الّتى اكتسبها بالاستماع و من نظر الى كتابٍ من فضائله كفّر اللّه له الذّنوب الّتى اكتسبها بالنّظر، [5] اگر كسى يكى از فضائل آن حضرت را بنويسد، تا هنگامى كه آن نوشته باقى است، ملائكه براى او استغفار مى‏كنند و اگر كسى يكى از فضائل آن حضرت را بشنود، خداوند همه گناهانى را كه از راه گوش انجام داده است مى‏بخشد، و اگر كسى به نوشته‏اى درباره فضائل على   علیه السلام نگاه كند، خداوند تمام گناهانى كه از راه چشم كرده است مى‏پوشاند و از آن در مى‏گذرد.»

    بيهقى يكى از دانشمندان نامى اهل سنّت چنين روايت نموده كه پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود:
    «من احبّ ان ينظر الى آدم فى علمه و الى نوحٍ   علیه السلام فى تقواه و ابراهيم فى حلمه و الى موسى فى عبادته فلينظر الى على بن طالب عليه الصّلوة و السّلام؛[6] هر كسى دوست دارد به علم و دانش آدم بنگرد و مقام تقوا و خودنگهدارى نوح را(مشاهده نمايد) و بردبارى ابراهيم(نظاره كند) و به عبادت موسى   علیه السلام (پى ببرد) بايد به على بن ابى طالب   علیه السلام نظر بيندازد.»

    مناقب، روايت فوق را در دو مورد به اين صورت نقل نموده است. پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه و الى نوح فى مهمه و الى يحيى بن زكريّا فى زهده، و الى موسى بن عمران فى بطشه، فلينظر الى على بن ابى طالب عليه‏السلام؛ [7] هر كس مى‏خواهد دانش آدم را، فهم (ژرف) نوح را، و زهد يحيى را و قاطعيّت موسى بن عمران را بنگرد، به على بن ابى طالب نظر كند.»

    محبت و علاقه پيامبر صلی الله علیه به على علیه السلام

    هر كس جامع كمالات باشد محبوب دلها نيز هست، پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله كه خود محبوب عالميان و خوبان و پاكان است، عاشق شيداى على است، چرا كه به تصريح آيه مباهله، على جان پيامبر است «انفسنا» و جان هر كس شيرين و دوست داشتنى است.

    به همين جهت بارها پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله مى‏فرمود: «من احبّ عليّاً فقد احبّنى...؛ [ 8] هر كس على را دوست بدارد به من محبّت ورزيده است.» و فرمود: «محبّك محبّى و مبغضك مبغضى؛[9] دوستدار تو دوست من است، و دشمن تو دشمن من.»

    شخصى از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله پرسيد: «يا رسول اللّه انّك تحبّ عليّاً؟ قال: او ماعلمت انّ عليّاً منّى و انا منه؛ [10] اى رسول خدا على علیه السلام را دوست مى‏دارى؟ فرمود: مگر نمى‏دانى كه على از من و من از اويم.»
    آيا كسى جان شيرين و پاره تنش را دوست نمى‏دارد؟
    مناقب با اسنادش از رسول خدا نقل مى‏كند كه آن حضرت فرمود: «انّ اللّه عزّ و جلّ امرنى بحبّ اربعةٌ من اصحابى و اخبرنى انّه يحبّهم. قلنا: يا رسول اللّه من هم؟ فلكنّا يحبّ ان يكون منهم، فقال: الا انّ عليّاً منهم ثم سكت، ثمّ قال: الا انّ عليّاً منهم ثمّ سكت؛ [11] براستى خداى عزيز و جليل مرا امر كرده است به دوستى چهارنفر از اصحاب، و خبر داد مرا كه خداوند(نيز) آنها را دوست مى‏دارد، گفتم: اى رسول خدا آنها كيستند؟ پس هر يكى از ماها دوست داريم جزو آنان باشيم. پس فرمود: آگاه باشيد على از آنهاست، سپس سكوت كرد، دوباره فرمود: به راستى على از آنهاست و سكوت كرد.»

    عايشه مى‏گويد: هنگامى كه رسول خدا صلی الله علیه و آله به حالت احتضار درآمد فرمود: ادعوا الىّ حبيبى؛ محبوب مرا بخوانيد، من به سراغ ابى بكر رفتم و او را احضار نمودم. وقتى ابابكر بر پيغمبر داخل شد حضرت نظرى به سوى او افكند سپس از او روى گردانيد و (براى مرتبه دوم) فرمود: «ادعوا الىّ حبيبى؛ محبوب مرا بخوانيد. آنگاه حفصه عمر را احضار كرد پيغمبر همان گونه كه از ابى‏بكر روى گردانيد از عمر نيز روى گرداند.
    عايشه گويد: من گفتم واى بر شما پيغمبر على بن ابى طالب علیه السلام را مى‏خواند، سوگند به پروردگار جز على را نمى‏خواهد. پس رفتند سراغ على علیه السلام، وقتى كه پيغمبر على را ديد، او را محكم به سينه چسبانيد آنگاه در گوش آن حضرت هزار حديث بيان فرمود كه هر حديثى راه گشاى هزار حديث بود.» [12]

    از ابن عباس نقل شده است كه پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «علىّ منّى مثل رأسى من بدنى؛ [13] على نسبت به من مانند سر است نسبت به بدن.»
    صد البته كه محبّت‏هاى پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله به على صرف محبّت عاطفى نيست بلكه بر اساس لياقت‏ها و كمالاتى است كه مولا على علیه السلام دارا مى‏باشد كه به نمونه‏هايى از كمالات و فضائل آن حضرت، از زبان خود پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله اشاره مى‏شود.

    علم على علیه السلام
    علم و دانش على اكتسابى نيست تا استاد برتر از خود و شاگردان و هم دوره ‏هايى همسان خود داشته باشد، بلكه علم او «لدنى» است و و ريشه در علم الهى و آسمانى دارد، به اين جهت علم او برهمه انسان ‏هاى معمولى و غير مرتبط با وحى آسمانى برترى و امتياز دارد، و به همين جهت است كه حتى در منابع اهل سنّت نيز از او به عنوان «اعلم النّاس» ياد شده است كه به نمونه‏هايى اشاره مى‏شود:
    1- پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «اعلم امّتى من بعدى علىّ بن ابى طالب عليه السّلام؛ [14] داناترين امّت من بعد از من على بن ابى‏طالب علیه السلام است.»
    2- عبداللّه بن مسعود مى‏گويد، پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «قُسّمت الحكمة على عشرة اجزاءٍ فاعطى علىّ تسعة و النّاس جزءً واحداً؛ [15] حكمت (و دانش) به ده جزء تقسيم شده است و به على نه قسمت آن و به (مابقى مردم) يكدهم داده شده است.»

    تمامى علوم بشرى و پيشرفت‏هاى آن جزء همان يكدهم است، و علم على علیه السلام نه برابر دانش تمامى بشريت است. و راز آن هم اين است كه ريشه در مهبط وحى الهى يعنى پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله دارد، كه خود فرمود: «انا مدينة العلم و علىٌ بابها، فمن ارادالعلم فيأت الباب؛ [16]من شهر علم (الهى و وحيانى) هستم و على دَرِ آن است پس هر كس اراده دانش دارد بايد از درب (شهر) وارد شود.»
    3- عايشه درباره على    علیه السلام مى‏گويد: «هو اعلم النّاس بالسّنة؛ [17] او داناترين مردم نسبت به سنّت (پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله) مى‏باشد.»
    اى كاش خود عائشه به اين حديث عمل مى‏كرد، و به توصيه‏هاى اميرمؤمنان علیه السلام توجّه مى‏كرد و جنگ جمل را به وجود نمى‏آورد.
    4- پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله بعد از تزويج فاطمه به على علیه السلام به دختر خود فرمود: «زوّجتك خير اهلى، اعلمهم علماً و افضلهم حلماً و اوّلهم سلماً؛ [18] تو را به تزويج بهترين بستگانم و اهلم درآوردم، كه از نظر دانش داناترين، و از نظر حلم و بردبارى برترين، و از نظر اسلام اوّلين مى‏باشد.»
    عبادت على علیه السلام
    عبادت و بندگى مولا امير مؤمنان على علیه السلام شهره جهان است، و مركز ثقل مقامات و منزلت‏هاى على علیه السلام در كنار علم خدادادى همان عبادت‏ها و نمازها و ناله‏ها و نيازهاى شبانه اوست، اين مسئله تا آنجا اهميت دارد كه خداوند به ملائكه مباهات و فخرفروشى بوسيله عبادت‏هاى اميرمؤمنان مى ‏كند.

    پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله مى‏فرمايد: صبحگاهى جبرئيل با شادى و حالت بشارت بر من وارد شد. گفتم حبيب من چه شده تو را خوشحال و بشارت رسان مى‏بينم؟ پس گفت: اى محمد! صلی الله علیه و آله چگونه خوشحال نباشم و حال آن كه چشمم به خاطر اكرامى كه خداوند نسبت به برادرت و جانشينت و امام امتت على بن ابى طالب روا داشته، روشن شده است، پس پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: چگونه خداوند برادرم و امام امتم را گرامى داشته است؟
    «قال: باهى بعبادته البارحة ملائكته و حملة عرشه و قال: ملائكتى انظروا الى حجّتى فى ارضى على عبادى بعد نبيّى، فقد عفر خدّه فى التّراب تواضعاً لعظمتى، اشهدكم انّه امام خلقى و مولى بريّتى؛[19]گفت: خداوند با عبادت ديشب على بر ملائكه و حاملان عرش مباهات نموده است. و فرموده است: ملائكه من نگاه كنيد به حجّتم بر بندگانم در زمين بعد از پيغمبرم، براستى صورت و گونه‏اش بر خاك نهاده است بخاطر تواضع در مقابل عظمت من، شما را شاهد مى‏گيرم كه او (على) پيشواى مخلوقم، و سرپرست مردمان من مى‏باشد.»

    در منابع شيعه آن قدر از عبادت اميرمؤمنان علیه السلام سخن به ميان آمده كه نياز به يك كتاب دارد، خالى از لطف نيست كه به ترجمه يك روايت اشاره كنيم:
    ضراربن ضمره در حضور معاويه درباره على علیه السلام چنين گفت: «پس خدا را شاهد مى‏گيرم كه او را در بعض جايگاهش ديدم. در وقتى كه شب پرده‏هاى تاريكى‏اش را انداخته بود و ستارگان ظاهر شده بودند، در حالى كه در محرابش ايستاده بود و محاسن خود را بر دست گرفته و مانند انسان مار گزيده به خود مى ‏پيچيد و چون انسان غمديده گريه مى‏كرد... (گويا هنوز آواز او را در گوش جان دارم كه مى‏فرمود:) آه آه از كمى توشه، طولانى بودن سفر، وحشت راه و بزرگ بودن جايگاه ورود.»
    پس آنگاه اشك معاويه جارى شدو با آستينش آن را پاك كرد و ديگران هم اشك ريختند سپس معاويه گفت، آرى ابوالحسن چنين بود...» [20]

    نيمه شب زمزمه‏اى هست بلند
    كه مرا مى‏گسلد بند از بند
    هست جانسوزتر از ناله نى‏
    كرده صد ناله به يك زمزمه طى‏
    چه روان بخش صدايى دارد
    سوز عشق است و نوايى دارد
    بس كه با شور و نوا دمساز است‏
    به سماوات طنين انداز است‏
    آسمان‏ها همه با آن عظمت‏
    رفته زين حال فرو در حيرت‏
    دشت و صحرا همه در بهت و سكوت‏
    كه بلند است نواى ملكوت‏
    اين نواى ابديت ازکيست‏
    شايد آهنگ مناجات على است‏
    نيمه شب خلوت و رازى دارد
    با خدا راز و نيازى دارد[21]

    امامت على علیه السلام
    آن علم بى پايان و آن عبادت بى مثال زمينه لياقت امامت و پيشوايى او را فراهم نموده است. رواياتى كه بر امامت بلافصل آن مولا در منابع اهل سنّت وجود دارد بيش از آن است كه منعكس گردد و از طرفى حديث معروف ثقلين، حديث منزلت، حديث يوم الدّار، حديث غدير و امثال آن كه معروفند و متواترند بارها مطرح شده و در منابع فراوانى آمده است. آنچه در اين جا بدان اشاره مى‏كنيم برخى رواياتى است كه دلالت صريح ترى دارند و كمتر در گفته‏ها به آن‏ها اشاره شده است:
    1- پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله به على   علیه السلام فرمود: انگشتر به دست راست كن تا از مقرّبين باشى،عرض كرد يا رسول اللّه ؟ چه انگشترى بر دست كنم. فرمود: عقيق سرخ پس براستى آن كوه و سنگى است كه به وحدانيّت خدا اقرار كرده است: «ولى بالنّبوّة ولك بالوصيّة ولولدك بالامامة...؛ [22] و به نبوت من و جانشينى (بلافصل) تو و امامت (يازده نفر) فرزندانت اقرار نموده است.»

    2- از ابن بريده...نقل شده است كه پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «لكلّ نبىٍّ وصىّ و وارث و انّ عليّاً وصييى و وارثى؛ [23]براى هر پيغمبرى جانشين و وارثى است، و براستى على جانشين و وارث من است.»
    3- در روايت مربوط به عبادت آن حضرت اين جمله را داشتيم كه خداوند به ملائكه‏اش فرمود: «اشهدكم انّه امام خلقى و مولى بريّتى؛ [24] شما را شاهد مى‏گيرم كه او (على) امام مخلوقم و سرپرست آفريده‏هاى من است.»
    4- عمروبن ميمون از ابن عباس نقل نموده كه رسول خدا صلی الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود: «انت ولىّ كلّ مؤمنٍ بعدى؛ [25] يا على! تو بعد از من رهبر و سرپرست تمام مؤمنين هستى.»
    در اين حديث با توجّه به كلمه "بعدى" معناى ولىّ صراحت در رهبرى و امامت دارد، و معنى ندارد كه پيامبر بفرمايد تو محبوب مؤمنان بعد از من هستى.
    راستى بايد گفت پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله در معرّفى على   علیه السلام و بيان منزلت ‏ها و مقامات اميرمؤمنان علیه السلام هرگز كوتاهى نكرد و با شيوه‏هاى مختلف محوريت و رهبريت او را به جامعه معرّفى نمود، گاه دست او را بالا برد و فرمود: «اين على مولا و رهبر مردم است» و گاه مى‏فرمود: «على مع القرآن و القرآن مع على لن يفترقا...؛ [ 26] على با قرآن است و قرآن با على علیه السلام است و هرگز آن دو از هم جدا نمى‏شوند.»
    و گاه او را محور حق معرّفى نمود، در حديث متواتر اين جمله آمده است كه پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «علىّ مع الحقّ و الحقّ مع علىّ و لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض يوم القيامة؛ [27] على با حق است و حق با على است و هرگز آن دو از هم جدا نمى‏شوند تا در روز قيامت در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.»
    در روايت ديگر فرمود: «سيكون من بعدى فتنة، فاذا كان ذلك، فالزموا على بن ابى طالب، فانّه الفاروق بين الحقّ و الباطل؛ [28] بزودى بعد از من فتنه(ها) پيدا مى‏شود، پس همراه على بن ابى طالب باشيد، زيرا او (معيار) جدا كننده بين حق و باطل است.»
    و فرمود: «كسى كه از على جدا شود از من جدا شده، و كسى كه از من جدا شود از خدا فاصله گرفته است.» [29]

    آیات قرآن در شأن على علیه السلام
    آيات فراوانى را علماى اهل سنّت و مفسرين آنها در شأن امام على علیه السلام تفسير كرده ‏اند و در تأييد آن رواياتى را از پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله آورده ‏اند به طورى كه برخى از آنها مانند ابن حجر، خطيب بغدادى، سيوطى، گنجى شافعى، ابن عساكر، شيخ سليمان قندوزى و... از ابن عباس نقل كرده‏اند كه گفت: «نزلت فى علىّ ثلاث مأئة آيه؛ [30] سيصد آيه در شأن على علیه السلام نازل شده است.»

    و همين ابن عباس از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «ما انزل آية فيها «يا ايّها الذين آمنوا» و علىّ رأسها و اميرها؛و آيه‏اى كه در آن «يا ايّها الذين آمنوا» آمده، نازل نكرده است خداوند مگر آن كه على در رأس آن قرار دارد.» [31] يعنى تمامى اين آيات در ابتدا و قبل از همه در شأن على و مربوط به آن حضرت است.
    اطاعت از على علیه السلام
    وقتى على علیه السلام امام و پيشواى مردم است و محبوب پيغمبر، و داراى علم لدنّى و الهى، و در اوج طاعت و بندگى قرار دارد، و معيار حق و باطل و ثقل جدا نشدنى از قرآن بحساب مى‏آيد بر مردم است كه از او و هر كس را كه او تعيين نموده است اطاعت كنند، و اين اطاعت لازم و ضرورى است پيامبر عظيم الشأن درباره اطاعت و پيروى از اميرمؤمنان تعبيرات فوق العاده ارزشمندى دارد كه به نمونه ‏هايى اشاره مى‏شود:
    1- سلمان با سندش به فاطمه زهرا سلام الله علیها نقل مى‏كند كه پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «عليكم بعلىّ بن ابى طالب عليه السّلام فانّه مولاكم فاحبّوه، و كبيركم فاتّبعوه، و عالمكم فاكرموه، و قائدكم الى الجنّة(فعزّزوه) و اذا دعاكم فاجيبوه و اذا امركم فاطيعوه، احبّوه بحبّى و اكرموه بكرامتى، ماقلت لكم فى علىٍّ الّا ما امرنى به ربّى جلّت عظمته؛ [32] بر شما باد به (همراهى) على بن ابى طالب عليه السلام، براستى او مولا و سرپرست شماست پس او را دوست بداريد، و بزرگ شماست پس از او پيروى كنيد و دانشمند شماست پس از او اكرام كنيد و پيشواى شما به سوى بهشت است پس او را عزيز داريد، هرگاه شما را (به كارى) دعوت كند اجابت كنيد، و اگر دستور داد اطاعت كنيد، بخاطر دوستى من او را دوست بداريد و به خاطر بزرگى من او را بزرگ شماريد.(بدانيد) من چيزى درباره على به شما نگفتم جز آنچه خداى بزرگ عظمت به آن امر كرده است.»
    حديث آن قدر گويا و روشن است كه نيازى به هيچ توضيحى ندارد، و بالصراحة مى‏گويد آنچه درباره على علیه السلام سفارش شده، تماماً اوامرى است كه از سوى خداوند متعال صادر شده است راستى اگر جامعه اسلامى فقط به همين حديث عمل مى‏كردند، اين همه دچار انحراف و اختلاف و انشعاب نمى‏شدند.
    2- پيامبراكرم صلی الله علیه و آله به عمّار فرمود: «يا عمّار! ان رأيت عليّاً قدسلك واديّاً و سلك النّاس وادياً غيره فاسلك مع علىّ ودع النّاس انّه لن بدلك على ردى و لن يخرجك من الهدى؛ [33] اى عمّار! اگر ديدى على به راهى مى‏رود، و مردم به راهى غير از او، تو با على حركت كن، و مردم (ديگر) را رها كن، زيرا على (فقط بر حق هدايت مى‏كند و) بر بدى و پستى راهنمايى نمى ‏كند و از هدايت خارج نمى ‏سازد.»
    و با تأسف بايد گفت اكثريت مردم به هر راهى رفتند و سرشان به سنگ خورد، جز راه على را. و فقط گروه قليلى در طول تاريخ با على و راه على و اهداف و آرمان‏هاى على ماندند.

    محبّت به على علیه السلام
    يقيناً اطاعت و پيروى بدون محبت و عشق يا ممكن نيست و يا بسيار سخت و طاقت فرساست.
    آنچه اطاعت و پيروى صددرصد از يك امام و پيشوا را شيرين و سهل و راحت مى‏سازد محبّت به آن رهبر است. على علیه السلام از رهبرانى است كه در طول تاريخ محبوب بوده است، درباره محبّت به آن حضرت آن قدر روايات فراوانى وجود دارد كه يك كتاب قطور خواهد شد،

    آنچه به عنوان حسن ختام بيان مى‏شود برخى روايات است از منابع اهل سنّت:
    1- پيامبراكرم صلی الله علیه و آله فرمود: «عنوان صحيفة المؤمن حبّ علىّ بن ابيطالب علیه السلام؛ سرلوحه و تيتر نامه كردار مؤمنين دوستى على بن ابى طالب است. هر كس دوست مى‏دارد زندگيش همانند من (خداپسندانه) باشد و مردنش همانند من و جايگاهش در بهشتى باشد كه پروردگارم درختان آن را كاشته بايد «دوستدار على» باشد و دوستان على را نيز دوست بدارند، و به پيشوايان پس از من (از فرزندان على) اقتدا نمايند زيرا آنان عترت و ذريه و فرزندان من هستند و از گِل من به وجود آمده‏اند، و از طرف خدا رزق و علم داده شده‏اند، واى بر تكذيب كنندگان فضل آنها از امّت من، آنانى كه صِله من با آنها را قطع مى‏كنند، و خداوند شفاعتم را به آنها نرساند.» [34]
    2- جابر از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله نقل كرده است كه پيامبر فرمود: «جبرئيل از طرف خداى عزيز و جليل ورقه سبزى از ياس را آورد كه بر روى آن (با رنگ) سفيد نوشته بود: «انى افترضت محبّة علىّ بن ابى طالب على خلقى عامةً، فبلّغهم ذلك عنّى؛ [35] براستى من محبت على را بر همه مردم واجب كردم و اين را از طرف من (به همه) برسان.» [36]
    3- ابوبرزه مى‏گويد: پيامبر اكرم در حالى كه ما نشسته بوديم فرمود: روز قيامت از چهار چيز پرسش مى‏شود قبل از آن كه كسى قدم از قدم بر دارد:
    الف- از عُمر كه كجا فانى نموده
    ب- از بدنش كه كجا كهنه كرده
    ج- و از مالش كه از كجا آمده و كجا مصرف شده است
    د- و عن حبّنا اهل البيت؛ و از دوستى ما اهل بيت پرسش مى‏شود.
    فقال له عُمَرُ: فما آية حبّكم من بعدكم؟ قال: فوضع يده على رأس علىّ - و هو الى جانبه - و قال ان حبّى من بعدى حبّ هذا؛ پس عمر به حضرت عرض كرد: نشانه محبّت به شما بعد از شما چيست؟ راوى مى‏گويد: پيامبر دست خود را بر سر على - در حالى كه در كنارش نشسته بود - قرار داد و فرمود: براستى محبّت به من بعد از (مرگ) من محبّت به اين (على) است.» [37]
    4- مناقب با اسنادش از پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله نقل نموده كه آن حضرت فرمود: «يا على! هرگاه بنده‏اى خداى عزيز و جليل را بندگى كند همانند آن مقدارى كه نوح در ميان قومش ماند(بيش از هزار سال) و برايش به اندازه كوه احد طلا باشد و آن را در راه خدا ببخشد، پس آن را در راه خدا انفاق كند و عمرش به قدرى طولانى شود تا هزار مرتبه با پاى پياده به حج مشرّف شود سپس در ميان (كوه) صفا و مروه مظلومانه شهيد گردد، ولى محبّت و ولايت تو را نداشته باشد، اى على! بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد و داخل بهشت نخواهد شد.» [38]
    و راستى با اين نمونه‏ها و صدها امثال آن درباره محبّت على   علیه السلام باز كسى مى‏تواند دشمن على باشد جز كسانى كه پيامبر اكرم صلی الله علیه آنها را اين گونه معرّفى نمود: «فانّه لايبغضك من العرب الّادعى ولامن الانصار الّا يهودى و لا من ساير النّاس الّا شقى؛(اى على!) براستى تو را دشمن نمى‏دارد از عرب مگر كسى كه زنازاده باشد و نه از انصار مگر كسى كه يهودى باشد، ونه از ساير مردم مگر كسى كه شقى باشد.»

    [1] روضة المتقين، ج 13، ص 265.
    [2]  مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 268.
    [3] محمد تقى مجلسى، روضة المتقين، ج 13، ص 273.
    [4]  در نقل بحارالانوار دارد، «الرّياض = با همه درختان» ر ك بحارالانوار، ج 28، ص 197 و بحار ج 35، ص 8 - 9.
    [5] المناقب، الموفق بن احمد الخوارزمى، قم، جامعه مدرسين، چاپ چهارم، ص 32، ابن شاذان، مأة منقبه، قم مدرسة الامام المهدى علیه السلام، ص 177، حديث 99، اين حديث را منابع متعدد اهل سنت مانند، عسقلانى، لسان الميزان، ج 5، ص 62، ذهبى، ميزان الاعتدال، ص 467و...نقل نموده است.
    [6] المناقب، همان ص 32، حديث 2؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 19، ينابيع المودة، قندوزى باب 56، مناقب السبعون، حديث 70.
    [7] به نقل از شيخ طوسى، امالى، قم، دارالثقافه، 1416، ص 416، مجلس 14، ديلمى، ارشادالقلوب، انتشارات شريف رضى، 1412 ه.ق، ج 2، ص 363؛ علامه حلّى، شرح تجريد الاعتقاد، جامعه مدرسين قم، ص 221.
    [8] المناقب همان، ص 83، حديث 70، و ص 311، حديث 309.
    [9] كنزالعمّال، متقى هندى، بيروت، مؤسسة الرساله، ج 11، ص 622، حديث 33024.
    [10] همان، روايت 33023.
    [11] المناقب، همان، ص 64.
    [12] همان، ص 69، حديث 42.
    [13] خصال صدوق، جامعه مدرسين، ج 2، ص 651.
    [14] المناقب، همان، ص 144، روايت 167.
    [15] همان، ص 82، روايت 67، فرائد السمطين، جوينى، ج 1، ص 97، كفاية الطالب، الكرخى ص 332.
    [16] همان، ص 82، روايت 68 ؛ و حلية الاولياء، ابى نعيم، ج 1، ص 64.
    [17] المناقب، همان، ص 91، روايت 84، انساب الاشراف، ج 2، ص 124.
    [18] كنزالعمّال، همان، ج 11، ص 605، حديث 32926.
    [19] المناقب، همان، ص 319، حديث 322.
    [20] بحارالانوار، داراحياء التراث العربى، ج 41، ص 21 ذيل روايت 28.
    [21] اشك شفق، ص 182.
    [22] المناقب، ص 326، ح 335.
    [23] همان، ص 85، روايت 84.
    [24] همان، ص 319، حديث 322.
    [25] ابن كثير دمشقى، البداية و النهاية، بيروت، مكتبة المعارف، ج 7، ص‏346.
    [26] المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، بيروت، دارالمعرفه، ج 3، ص 124، ينابيع المودة، سليمان قندوزى، باب 20، ص 103، تاريخ الخلفاء سيوطى، باب فضائل على   علیه السلام، ص‏173.
    [27] المستدرك للحاكم همان، ج 3، ص 124، حديث 61، فرائد السمطين، همان، ج 1، ص 439، ينابيع المودة، همان، باب 20، ص 104، هيثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 135.
    [28] المناقب، همان، ص 105، روايت 108.
    [29] همان، ص 105، روايت 109.
    [30] خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 6، ص 221، شماره 3275؛ ينابيع المودة، همان، باب 42، ص 148؛ تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 2، ص 431.
    [31] المناقب، همان، ص 267، ح 249.
    [32] المناقب، همان، ص 316، حديث 316؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 78.
    [33] كنزالعمال، همان، ج 11، ص 614، روايت 32971.
    [34] تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، ج 4، ص 410، و ابونعيم، حلية الاولياء، ج 1، ص 86.
    [35]  المناقب، همان، ص 66، روايت 37.
    [36] همان، ص 77، روايت 59.
    [37] المناقب، ص 67، روايت 40؛ خوارزمى مقتل الحسين، ج 1، ص 69، ينابيع الموده، همان ص 252؛ و ج 2، ص 76 ؛ لسان الميزان، ج 5، ص 219 ؛ مودة القربى، شافعى همدانى، چاپ لاهور؛ ص 64 ؛ مناقب ابن مردويه، ص 73.
    [38] المناقب، خوارزمى، همان، ص 323، روايت 330.

    چهارشنبه, 20 مهر 1390 10:34

    فضائل زیارت امیرالمومنین (ع)

    نوشته شده توسط

    شیخ جلیل جعفر بن قولویه در کامل الزّیارات به سند معتبر روایت کرده که ابووهب قصرى گفت: داخل مدینه شدم و به خدمت حضرت صادق(علیه السلام) رسیدم و عرض کردم: فدایت شوم به نزد شما آمدم و زیارت امیر المؤمنین(علیه السلام)نکردم. حضرت فرمود که: «بد کردى، اگرنه این بود، که تو از شیعیان ما بودى، من به سوى تو نگاه نمى کردم، آیا زیارت نمى کنى کسى را که خدا با ملائکه او را زیارت مى کند، و پیغمبران و مؤمنان او را زیارت مى کنند؟!» گفتم: فداى تو شوم من این را نمى دانستم. فرمود: «و بدان که امیرالمؤمنین(علیه السلام) نزد خدا بهتر است از جمیع ائمّه(علیهم السلام)، و از براى او هست ثواب اعمال همه ائمّه، و به قدر اعمال خود زیادتى و فضیلت یافته اند».
    و سیّد عبد الکریم بن طاووس(رحمه الله) در فرحه الغَرِیّ از آن حضرت روایت کرده که فرمودند: «هرکه پیاده به زیارت امیر المؤمنین(علیه السلام) برود حق تعالى به هر گامى ثواب دو حج و دو عمره از براى او بنویسد».
    و نیز از آن حضرت روایت کرده که به ابن مارد فرمود: «اى پسر مارد هرکه زیارت کند جدّم امیر المؤمنین(علیه السلام)را، بنویسد حق تعالى از براى او به عدد هر گامى حجّ مقبول و عمره پسندیده، اى پسر مارد، و اللّه که نمى خورد آتش جهنّم قدمى را که غبار آلوده شود در زیارت حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)خواه پیاده رود، خواه سوار. اى پسر مارد، بنویس این حدیث را به آب طلا».
    و نیز از حضرت صادق(علیه السلام)روایت کرده که فرمودند: «ما مى گوییم که در پشت کوفه قبرى هست که پناه نمى برد به آن قبر دردناکى مگر آن که حق تعالى او را شفا کرامت مى فرماید». و در حدیثى دیگر فرمودند: «خداوند عرض کرد ولایت و دوستى ما را بر آسمان ها و زمین ها و کوه ها و شهرها، قبول نکردند هیچ یک، مثل قبول کردن اهل کوفه، به درستى که در پهلوى ایشان قبرى هست که هیچ غمناکى به سوى آن قبر نمى رود مگر آن که حق تعالى غمش را زایل مى گرداند و دعایش را مستجاب، و او را به اهلش شاد برمى گرداند».
    و در روایتى از حضرت امام رضا(علیه السلام) مروى است که فرمود: «فضیلت زیارت قبر امیر المؤمنین(علیه السلام)بر زیارت قبر امام حسین(علیه السلام) مثل فضیلت امیر المؤمنین است بر امام حسین(علیه السلام)».
    و شیخ محمّد بن المشهدى به سند خود روایت کرده از اسحاق بن عمّار که گفت: شنیدم از حضرت صادق(علیه السلام)که مى فرمود: «شخصى اعرابى به خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمد و عرض کرد: یا رسول اللّه منزل من از منزل شما دور است، و من مشتاق زیارت و دیدن شما مى شوم و مى آیم و شما را نمى بینم و علىّ بن ابى طالب(علیه السلام) را مى بینم و مونس من مى شود به حدیث گفتن و موعظه کردن، و برمى گردم با تأسّف بر ندیدن شما. حضرت رسول(علیه السلام) فرمود که: «هرکه على را زیارت کند مرا زیارت کرده است، و هرکه او را دوست دارد مرا دوست داشته، و هرکه او را دشمن دارد مرا دشمن داشته است، این حدیث را از من به قوم خود برسان و هرکه برود بعد از وفات على(علیه السلام) به زیارت او چنان است که به زیارت من آمده باشد، و من جزا مى دهم او را در قیامت، و جبرئیل و صالح مؤمنان که امیر المؤمنین است». و غیر این ها از اخبار دیگر.
    وامّا فضیلت نجف اشرف پس زیاده از آن است که در این مختصر ذکر شود، و شیخ عالم جلیل و فقیه بى بدیل شیخ خضر شلال(رحمه الله)  در مزار خود فرموده که: استفاده مى شود از وجوه عقل و نقل که روضه حضرت رسول و روضه پسر عمّش و هم چنین روضات سائر ائمّه(علیهم السلام) أفضل است از مسجد الحرام که فضیلت نماز در آن مقابل هزار نماز در جاى دیگر، با آن که نماز در مسجد پیغمبر(صلى الله علیه وآله)مقابل ده هزار نمازى است که در جاى دیگر کرده شود. به خصوص بعد از ملاحظه روایتى که از حضرت صادق(علیه السلام)منقول است که فرمودند که: «بیتوته ـ یعنى شب به روز آوردن ـ در نزد امیر المؤمنین(علیه السلام) مقابل عبادت هفتصد سال است، و بیتوته نزد سیّد الشّهداء(علیه السلام)مقابل هفتاد سال عبادت است، و نماز نزد امیر المؤمنین(علیه السلام)مقابل دویست هزار نماز است».
    و از مولاى ما حضرت امام رضا(علیه السلام) مروى است که فرمودند: «یک روز جوار امیرالمؤمنین(علیه السلام)بودن بهتر است از عبادت هفتصد سال، و نزد سیّد الشّهداء(علیه السلام) از هفتاد سال»، انتهى. تمام شد کلام آن مرحوم.
    و جناب سیّد العلماء و الفقهاء آقا سیّد مهدى قزوینى در کتاب فلک النّجاه فرموده که: شنیدم از بعض مشایخ خود که همه ثقه بودند آن که یک نفس کشیدن در نزد امیر المؤمنین(علیه السلام)مقابل عبادت چهار صد سال است. تمام شد کلام مرحوم سیّد.
    و روایت شده از امیر المؤمنین(علیه السلام) که فرمود: «اوّل بقعه اى که خدا را در آن عبادت کردند پشت کوفه است. چون خدا امر کرد ملائکه را که آدم را سجده کنند، در این جا سجده کردند».

    چهارشنبه, 20 مهر 1390 09:39

    خطبه بدون نقطه امیرالمومنین (علیه السلام)

    نوشته شده توسط



    امير مؤمنان على عليه السلام خطبه بدون نقطه را نيز،پس از مذاكره اصحاب در اين باره،بدون درنگ به ايراد آن پرداخته و فرمودند!

    «الحَمدُ لِلّهِ أهلِ الحَمدِ وَ أحلاهُ، وَ أسعَدُ الحَمدِ وَ أسراهُ، وَ أکرَمُ الحَمدِ وَ أولاهُ.

    الواحدُ الاحدُ الأحَدُ الصَّمَدُ، لا والِدَ لَهُ وَ لا وَلَدَ.

    سَلَّطَ المُلوکَ وَ أعداها، وَ أهلَکَ العُداةَ وَ أدحاها، وَ أوصَلَ المَکارِمَ وَ أسراها، وَ سَمَکَ السَّماءَ وَ عَلّاها، وَ سَطَحَ المِهادَ وَ طَحاها، وَ وَطَّدَها وَ دَحاها، وَ مَدَّها وَ سَوّاها، وَ مَهَّدَها وَ وَطّاها، وَ أعطاکُم ماءَها وَ مَرعاها، وَ أحکَمَ عَدَدَ الاُمَمِ وَ أحصاها، وَ عَدَّلَ الأعلامَ وَ أرساها.

    الاِلاهُ الأوَّلُ لا مُعادِلَ لَهُ، وَلا رادَّ لِحُکمِهِ، لا إلهَ إلّا هُوَ، المَلِکُ السَّلام، المُصَوِّرُ العَلامُ، الحاکِمُ الوَدودُ، المُطَهِّرُ الطّاهِرُ، المَحمودُ أمرُهُ، المَعمورُ حَرَمُهُ، المَأمولُ کَرَمُهُ.

    عَلَّمَکُم کَلامَهُ، وَ أراکُم أعلامَهُ، وَ حَصَّلَ لَکُم أحکامَهُ، وَ حَلَّلَ حَلالَهُ، وَ حَرَّمَ حَرامَهُ.

    وَ حَمَّلَ مُحَمَّداً (صَلَّ اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) الرِّسالَةَ، وَ رَسولَهُ المُکَرَّمَ المُسَدَّدَ، ألطُّهرَ المُطَهَّرَ.

    أسعَدَ اللهُ الاُمَّةَ لِعُلُوِّ مَحَلِّهِ، وَ سُمُوِّ سُؤدُدِهِ، وَ سَدادِ أمرِهِ، وَ کَمالِ مُرادِهِ. أطهَرُ وُلدِ آدَمَ مَولوداً، وَ أسطَعُهُم سُعوداً، وَ أطوَلُهُم عَموداً، وَ أرواهُم عوداً، وَ أصَحُّهُم عُهوداً، وَ أکرَمُهُم مُرداً وَ کُهولاً.

    صَلاةُ اللهِ لَهُ لِآلِهِ الأطهارِ مُسَلَّمَةً مُکَرَّرَةً مَعدودَةً، وَ لِآلِ وُدِّهِمُ الکِرامِ مُحَصَّلَةً مُرَدَّدَةً ما دامَ لِالسَّماءِ أمرٌ مَرسومٌ وَ حَدٌّ مَعلومٌ.

    أرسَلَهُ رَحمَةً لَکُم، وَ طَهارَةً لِأعمالِکُم، وَ هُدوءَ دارِکُم وَ دُحورَ، عارِکُم وَ صَلاحَ أحوالِکُم، وَ طاعَةً لِلّهِ وَ رُسُلِهِ، وَ عِصمَةً لَکُم وَ رَحمَةً.

    اِسمَعوا لَهُ وَ راعوا أمرَهُ، حَلِّلوا ما حَلَّلَ، وَ حَرِّموا ما حَرَّمَ، وَ اعمِدوا – رَحِمَکُمُ اللهُ – لِدَوامِ العَمَلِ، وَ ادحَروا الحِرصَ، وَ اعدِموا  الکَسَلَ، وَ ادروا السَّلامَةَ وَ حِراسَةَ مُلکِ وَ رَوعَها، وَ هَلَعَ الصُّدورِ وَ حُلولَ کَلِّها وَ هَمِّها.

    هَلَکَ وَ اللهِ أهلُ الاِصرارِ، وَ ما وَلَدَ والِدٌ لِلاِسرارِ، کَم مُؤَمِّلٍ أمَّلَ ما أهلَکَهُ، وَ کَم مالٍ وَ سِلاحٍ أعَدَّ صارَ لِلأعداءِ عُدَّةً وَ عُمدَةً.

    اَللّهُمَّ لَکَ الحَمدُ وَ دَوامُهُ، وَ المُلکُ وَ کَمالُهُ، لااِلهَ إلّا هُوَ، وَسِعَ کُلَّ حِلمٍ حِلمُهُ، وَ سَدَّدَ کُلُّ حُکمٍ حُکمُهُ، وَ حَدَرَ کُلَّ عِلمٍ عِلمُهُ.

    عَصَمَکُمُ وَ لَوّاکُم، وَ دَوامَ السَّلامَةِ أولاکُم، وَ لِلطّاعَةِ سَدَّدَکُم، وَ لِلاِسلامِ هَداکُم، وَ رَحِمَکُم وَ سَمِعَ دُعاءَکُم، وَ طَهَّرَ أعمالَکُم، وَ أصلَحَ أحوالَکُم.

    وَ أسألُهُ لَکُم دَوامَ السَّلامَةِ، وَ کَمالَ السَّعادَةِ، وَ الآلاءَ الدّارَةَ، وَ الاَحوالَ السّارَّةَ، وَ الحَمدُ لِلّهِ وَحدَهُ.

    ترجمه خطبه بدون نقطه مولا امير المومنين عليه السلام :

    ستایش مخصوص خدایی است که سزاوار ستایش و مآل آن است. از آنِ اوست رساترین ستایش و شیرین ترین آن و سعادت بخش ترین ستایش و سخاوت بار ترین و شریف ترین آن و پاک ترین ستایش و بلند ترین آن و ممتاز ترین ستایش و سزاوارترین آن.

    یگانه و یکتای بی نیازی که همه نیازمندان و گرفتاران آهنگ او نمایند. نه پدری دارد و نه فرزندی. شاهان را به حکمت و آزمون مسلّط ساخت وبه تاختن واداشت.

    و ستمکاران و متجاوزان راهلاکت نمود و کنارشان افکند. و سجایای بلند را به خلایق رسانید و شرافت بخشید.

    و آسمان را بالا برد و بلند گردانید. بستر زمین را گشود و گسترش داد و محکم نمود و گسترده ساخت. آن را امتداد داد و هموار کرد و برای زندگی آماده و مهیّا فرمود.

    آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت. تعداد اقوام را برای زندگی آماده و مهیّا فرمود. آب و مرتعش را به شما ارزانی داشت.

    تعداد اقوام را برای زندگی در آن به درستی. و حکمت مقرّر فرمود و بر شماریکایک آنان احاطه یافت. و نشانه های بلند هدایت مقرّر فرمود و آنها را بر افراشته و استوار ساخت.


    معبود نخستین که نه او را هم طرازی است و نه حکمش را مانعی. خدایی نیست جز او، که پادشاه است و مایۀ سلامت، صورتگر است و دانا، فرمانروا و مهربان، پاک و بی آلایش. فرمانش ستوده است و حریم کویش آباد به توجّه پرستندگان و نیازمندان است و سخایش مورد امید.

    کلامش را به شما آموخت و نشانه هایش را به شما نمایاند. و احکامش را برایتان دست یافتنی نمود. آنچه روا بود حلال و آنچه در خور ممنوعیت بود، حرام شمرد.

    بار رسالت را بر دوش محمّدصلّی الله علیه و آله افکند. همان رسول گرامی که بدو سروری و درستی در گفتار و کردار و رفتار ارزانی شده، پاک و پیراسته است.

    خداوند این امّت را به خاطر برتریِ مقام و بلندیِ شرف و استواری دین او و کامل بودنِ آرمانش سعادت بخشید.

    او بی آلایش ترین فردِ از آدمیان در هنگامه ولادت و فروزنده ترین ستاره یمن و سعادت است. او بلند پایه ترین آنان در نیاکان است و زیباترین آنها در نسل و شاخسار. و درست پیمان ترین و کریم ترین آنان است در نوجوانی و بزرگسالی.

    درود خداوند از آن او و خاندان پاکش باد، درودی خالص و پی در پی و مکرّر برای آنان و برای دوست داران بزرگوارشان، درودی ماندگار و پیوسته، برای همیشه تا وقتی که برای آسمان حکمی مرقوم است و نقشی مقرّر.

    او فرستاد تا تا برایتان رحمتی باشد و مایه پاکیزگی اعمالتان و آرامش سرای زندگی شما و بر طرف شدن نقاط ننگ و شرم آور کارتان. و تا مایه صلاح حالتان باشد و اطاعت شما از خدا و رسولانش و موجب حفظ شما و رحمتی بس بزرگ و فراگیر.

    از او فرمان برید و بر دستورش مواظبت ورزید. آنچه را حلال دانست، حلال و هر چه را حرام داشت حرام بشمارید. خدایتان رحمت کند؛ آهنگ کوششی پیوسته نمایید و آزمندی را از خود برانید و تنبلی را وا نهید.

    رسم سلامت و حفظ حاکمیّت و بالندگی آن را  و آنچه را که موجب دغدغه سینه ها و تشویش دلها و روی کردِ درماندگی و پریشانی به سوی به آنهاست .

    چهارشنبه, 20 مهر 1390 09:24

    خطبه بدون‏«الف‏» امام على (علیه السلام)

    نوشته شده توسط

    روزى امير المؤمنين على عليه السلام در كنار اصحابش نشسته بود،و ياران آن حضرت در مورد«خط‏»و«حروف‏»بحث مى‏كردند،و به اين نتيجه رسيدند كه در ميان حروف‏«الف‏»از همه بيشتر مورد استعمال قرار گرفته است،و صحبت كردن بدون بكارگيرى آن بسيار مشكل و دشوار است، حضرت با شنيدن اين صحبت‏ها بدون درنگ شروع به خطبه طولانى كرد كه از نظرتان مى‏گذرد:


    «حَمِدتُ مَن عَظُمَت مِنَّتُهُ، وَ سَبَغَت نِعمَتُهُ، وَ سَبَقَت رَحمَتُهُ، وَ تَمَّت کَلِمَتُهُ، وَ نَفَذَت مَشیَّتُهُ، وَ بَلَغَت حُجَّتُهُ، و عَدَلَت قَضیَّتُهُ، وَ حَمِدتُ حَمَدَ مُقِرٍّ بِرُبوبیَّتِهِ، مُتَخَضِّعٍ لِعُبودیَّتِهِ، مُتَنَصِّلٍ مِن خَطیئتِهِ، مُعتَرِفٍ بِتَوحیَدِهِ، مُستَعیذٍ مِن وَعیدِهِ، مُؤَمِّلٍ مِن رَبِّهِ مَغفِرَةً تُنجیهِ، یَومَ یُشغَلُ عَن فَصیلَتِهِ وَ بَنیهِ، وَ نَستَعینُهُ، وَ نَستَرشِدُهُ، وَ نُؤمِنُ بِهِ، وَ نَتَوَکَّلُ عَلَیهِ، وَ شَهِدتُ لَهُ بِضَمیرٍ مُخلِصٍ موقِنٍ، وَ فَرَّدَتُهُ تَفریدَ مُؤمِنٍ مُتقِنٍ، وَ وَحَّدَتُهُ تَوحیدَ عَبدٍ مُذعِنٍ لَیسَ لَهُ شَریکٌ فی مُلکِهِ، وَ لَم یَکُن لَهُ وَلیٌّ فی صُنعِهِ، جَلَّ عَن مُشیرٍ وَ وَزیرٍ، وَ تَنَزَّهَ عَن مِثلٍ وَ نَظیرٍ، عَلِمَ فَسَتَرَ، وَ بَطَنَ فَخَبَرَ، وَ مَلَکَ، فَقَهَرَ، وَعُصیَ فَغَفَرَ، وَ عُبِدَ فَشَکَرَ، وَ حَکَمَ فَعَدَلَ، وَ تَکَرَّمَ وَ تَفَضَّلَ، لَم یَزَل وَ لَم یَزولَ، وَ لیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ، وَهُوَ قَبلَ کُلِّ شَیءٍ وَ بَعدَ کُلِّ شَیءٍ، رَبٌّ مُتَفَرِّدٌ بِعِزَّتِهِ، مَتَمَلِّکٌ بِقُوَّتِهِ، مُتَقَدِّسٌ بِعُلُوِّهِ، مُتَکَبِّرٌ بِسُمُوِّهِ لَیسَ یُدرِکُهُ بَصَرٌ، وَ لَم یُحِط بِهِ نَظَرٌ، قَویٌ، مَنیعٌ، بَصیرٌ، سَمیعٌ، علیٌّ، حَکیمٌ، رَئوفٌ، رَحیمٌ، عَزیزٌ، عَلیمٌ، عَجَزَ فی وَصفِهِ مَن یَصِفُهُ، وَ ضَلَّ فی نَعتِهِ مَن یَعرِفُهُ، قَرُبَ فَبَعُدَ، وَ بَعُدَ فَقَرُبَ، یُجیبُ دَعوَةَ مَن یَدعوهُ، وَ یَرزُقُ عَبدَهُ وَ یَحبوهُ، ذو لُطفٍ خَفیٍّ، وَ بَطشٍ قَویٍّ، وَ رَحمَةٍ موسِعَةٍ، وَ عُقوبَةٍ موجِعَةٍ، رَحمَتُهُ جَنَّةٌ عَریضَةٌ مونِقَةٌ، وَ عُقوبَتُهُ حَجیمٌ مؤصَدَةٌ موبِقَةٌ، وَ شَهِدتُ بِبَعثِ مُحَمَّدٍ عَبدِهِ وَ رَسولِهِ صَفیِّهِ وَ حَبیبِهِ وَ خَلیلِهِ، بَعَثَهُ فی خَیرِ عَصرٍ، وَ حینَ فَترَةٍ، وَ کُفرٍ، رَحمَةً لِعَبیدِهِ، وَ مِنَّةً لِمَزیدِهِ، خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ، وَ قَوّی بِهِ حُجَّتَهُ، فَوَعَظَ، وَ نَصَحَ، وَ بَلَّغَ، وَ کَدَحَ، رَؤفٌ بِکُلِّ مُؤمِنٍ، رَحیمٌ، ولیٌّ، سَخیٌّ، ذَکیٌّ، رَضیٌّ، عَلَیهِ رَحمَةٌ، وَ تَسلیمٌ، وَ بَرَکَةٌ، وَ تَعظیمٌ، وَ تَکریمٌ مِن رَبٍّ غَفورٍ رَحیمٍ، قَریبٍ مُجیبٍ، وَصیَّتُکُم مَعشَرَ مَن حَضَرَنی، بِتَقوی رَبِّکُم، وَ ذَکَّرتُکُم بِسُنَّةِ نَبیِّکُم، فَعَلَیکُم بِرَهبَةٍ تُسَکِّنُ قُلوبَکُم، وَ خَشیَةٍ تَذری دُموعَکُم، وَ تَقیَّةٍ تُنجیکُم یَومَ یُذهِلُکُم، وَ تُبلیکُم یَومَ یَفوزُ فیهِ مَن ثَقُلَ وَزنَ حَسَنَتِهِ، وَ خَفَّ وَزنَ سَیِّئَتِهِ، وَ لتَکُن مَسئَلَتُکُم مَسئَلَةَ ذُلٍّ، وَ خُضوعٍ، وَ شُکرٍ، وَ خُشوعٍ، وَ تَوبَةٍ، وَ نَزوعٍ، وَ نَدَمٍ وَ رُجوعٍ، وَ لیَغتَنِم کُلُّ مُغتَنَمٍ مِنکُم، صِحَّتَهُ قَبلَ سُقمِهِ، وَ شَیبَتَهُ قَبلَ هِرَمِهِ، وَ سِعَتَهُ قَبلَ عَدَمِهِ، وَ خَلوَتَهُ قَبلَ شُغلِهِ، وَ حَضَرَهُ قَبلَ سَفَرِهِ، قَبلَ هُوَ یَکبُرُ، وَ یَهرَمُ، وَیَمرَضُ، وَ یَسقَمُ، وَ یُمِلُّهُ طَبیبُهُ، وَ یُعرِضُ عَنهُ جَیِبُهُ، وَ یَتَغَیَّرَ عَقلُهُ، وَ لیَقطِعُ عُمرُهُ، ثُمَّ قیلَ هُوَ مَوَعوکَ، وَ جِسمُهُ مَنهوکٌ، قَد جَدَّ فی نَزعٍ شَدیدٍ، وَ حَضَرَهُ کُلُّ قریبٍ وَ بَعیدٍ، فَشَخَصَ بِبَصَرِهِ، وَ طَمَحَ بِنَظَرِهِ، وَ رَشَحَ جَبینُهُ، وَ سَکَنَ حَنینُهُ، وَ جُذِبَت نَفسُهُ، وَ نُکِبَت عِرسُهُ، وَ حُفِرَ رَمسُهُ، وَ یُتِمَّ مِنهُ وُلدُهُ، وَ تَفَرَقَ عَنهُ عَدَدُهُ، وَ قُسِّمَ جَمعُهُ، وَ ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ سَمعُهُ، وَ کُفِّنَ، وَ مُدِّدَ، وَ وُجِّهَ، وَ جُرِّدَ، وَ غُسِّلَ، وَ عُرِیَ، وَ نُشِفَ، وَ سُجِیَ، وَ بُسِطَ لَهُ، وَ نُشِرَ عَلَیهِ کَفَنُهُ، وَ شُدَّ مِنهُ ذَقَنُهُ، وَ قُمِّصَ، وَ عُمِّمَ، وَ لُفَّ، وَ وُدِعَّ، وَ سُلِّمَ، وَ حُمَلِ فَوقَ سَریرٍ، وَ صُلِّیَ عَلَیهِ بِتَکبیرٍ، وَ نُقِلَ مِن دورٍ مُزَخرَفَةٍ، وَ قُصورٍ مُشَیَّدَةٍ، وَ حَجُرٍ مُنَضَّدَةٍ، فَجُعِلَ فی ضَریحٍ مَلحودَةٍ، ضَیِّقٍ مَرصوصٍ بِلبنٍ، مَنضودٍ، مُسَقَّفٍ بِجُلمودٍ، وَ هیلَ عَلیهِ حَفَرُهُ، وَ حُثِیَ عَلیهِ مَدَرُهُ، فَتَحَقَّقَ حَذَرُهُ، وَ نُسِیَ خَبَرُهُ وَ رَجَعَ عَنهُ وَلیُّهُ، وَ نَدیمُهُ، وَ نَسیبُهُ، وَ حَمیمُهُ، وَ تَبَدَّلَ بِهِ قرینُهُ، وَ حَبیبُهُ، وَ صَفیُّهُ، وَ نَدیمُهُ فَهُوَ حَشوُ قَبرٍ، وَ رَهینُ قَفرٍ، یَسعی فی جِسمِهِ دودُ قَبرِهِ وَ یَسیلُ صَدیدُهُ مِن مِنخَرِهِ، یُسحَقُ ثَوبُهُ وَ لَحمُهُ، وَ یُنشَفُ دَمُهُ، وَ یُدَقُّ عَظمُهُ، حَتّی یَومَ حَشرِهِ، فَیُنشَرُ مِن قَبرِهِ، وَ یُنفَخُ فِی الصّورِ، وَ یُدعی لِحَشرٍ وَ نُشورٍ، فَثَمَّ بُعثِرَت قُبورٌ، وَ حُصِّلَت صُدورٌ، وَ جیء بِکُلِّ نَبیٍّ، وَ صِدّیقٍ، وَ شَهیدٍ، وَ مِنطیقٍ، وَ تَوَلّی لِفَصلِ حُکمِهِ رَبٌّ قدیرٌ، بِعَبیدِهِ خَبیرٌ وَ بَصیرٌ، فَکَم مِن زَفرَةٍ تُضنیهِ، وَ حَسرَةٍ تُنضیهِ، فی مَوقِفٍ مَهولٍ عَظیمٍ، وَ مَشهَدٍ جَلیلٍ جَسیمٍ، بَینَ یَدَی مَلِکٍ کَریمٍ، بِکُلِّ صَغیرَةٍ وَ کَبیرَةٍ عَلیمٍٍ، حینَئِذٍ یُلجِمُهُ عَرَقُهُ، وَ یَحفِزُهُ قَلَقُهُ، عَبرَتُهُ غَیرُ مَرحومَةٍ، وَ صَرخَتُهُ غَیرُ مَسموعَةٍ، وَ حُجَّتُهُ غَیرُ مَقبولَةٍ، وَ تَؤلُ صَحیفَتُهُ، وَ تُبَیَّنُ جَریرَتُهُ، وَ نَطَقَ کُلُّ عُضوٍ مِنهُ بِسوءِ عَمَلِهِ وَ شَهِدَ عَینُهُ بِنَظَرِهِ وَ یَدُهُ بِبَطشِهِ وَ رِجلُهُ بِخَطوِهِ وَ جِلدُهُ بِمَسِّهِ وَ فَرجُهُ بِلَمسِهِ وَ یُهَدِّدَهُ مُنکَرٌ وَ نَکیرٌ وَ کَشَفَ عَنهُ بَصیرٌ فَسُلسِلَ جیدُهُ وَ غُلَّت یَدُهُ وَ سیقَ یُسحَبُ وَحدَهُ فَوَرَدَ جَهَنَّمَ بِکَربٍ شَدیدٍ وَ ظَلَّ یُعَذَّبُ فی جَحیمٍ وَ یُسقی شَربَةٌ مِن حَمیمٍ تَشوی وَجهَهُ وَ تَسلخُ جَلدَهُ یَضرِبُهُ زَبینَتُهُ بِمَقمَعٍ مِن حدیدٍ یَعودُ جِلدُهُ بَعدَ نَضجِهِ بِجلدٍ جدیدٍ یَستَغیثُ فَیُعرِضُ عَنهُ خَزَنَةُ جَهَنَّمُ وَ یَستَصرخُ فَیَلبَثُ حُقبَهُ بِنَدَمٍ نَعوذُ بِرَبٍّ قَدیرٍ مِن شَرِّ کُلِّ مَصیرٍ وَ نَسئَلُهُ عَفوَ مَن رَضیَ عَنهُ وَ مَغفِرَةَ مَن قَبِلَ مِنهُ فَهُوَ وَلیُّ مَسئَلَتی وَ مُنحُجِ طَلِبَتی فَمَن زُحزِحَ عَن تَعذیبِ رَبِّهِ سَکَنَ فی جَنَّتِهِ بِقُربِهِ وَ خُلِّدَ فی قُصورِ مُشَیَّدةٍ وَ مُکِّنَ مِن حورٍ عینٍ وَ حَفَدَةٍ وَ طیفَ عَلَیهِ بِکُئوسٍ وَ سَکَنَ حَظیرَةَ فِردَوسٍ، وَ تَقَلَّبَ فی نَعیمٍ، وَ سُقِیَ مِن تَسنیمٍ وَ شَرِبَ مِن عَینٍ سَلسَبیلٍ، مَمزوجَةٍ بِزَنجَبیلٍ مَختومَةً بِمِسکٍ عَبیرٍ مُستَدیمٍ لِلحُبورٍ مُستَشعِرٍ لِلسّرورِ یَشرَبُ مِن خُمورٍ فی رَوضٍ مُشرِقٍ مُغدِقٍ لَیسَ یَصدَعُ مَن شَرِبَهُ وَ لَیسَ یَنزیفُ هذِهِ مَنزِلَةُ مَن خَشِیَ رَبَّهُ وَ حَذَّر نَفسَهُ وَ تِلکَ عُقوبَةُ مَن عَصی مُنشِئَهُ وَ سَوَّلَت لَهُ نَفسُهُ مَعصیَةَ مُبدیهِ ذلِکَ قَولٌ فَصلٌ وَ حُکمٌ عَدلٌ خَیرُ قَصَصٍ قَصَّ وَ وَعظٍ بِهِ نَصَّ تَنزیلٌ مِن حَکیمٍ حَمیدٍ نَزَلَ بِهِ روحُ قُدُسٍ مُبینٍ عَلی نَبیٍّ مُهتَدٍ مَکینٍ صَلَّت عَلَیهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُکَرَّمونَ بَرَرَةٌ عُذتُ بِرَبٍ رَحیمٍ مِن شَرِّ کُلِّ رَجیمٍ فَلیَتَضَرَّع مُتَضَرِّعُکُم وَ لیَبتَهِل مُبتَهِلُکُم فَنَستَغفِرُ رَبَّ کُلِّ مَربوبِ لی وَ لَکُم.



    ترجمه خطبه بدون الف مولاي متقيان

    ستايش مي کنم کسي را که منّتش عظيم است و نعمتش فراوان؛ و رحمتش بر غضبش پيشي گرفته است. سخن و حکم اوتماميّت يافته و قطعي است؛ خواست او نافذ و برهانش رسا و حکمش بر عدالت است.

    ستايش مي کنم، به سان سپاس آن که معترف به ربوبيّتش و پر خضوع دربندگي اوست. و از گناه خويش بريده و کنده شده و به توحيد او اقرار مي نمايد. و از وعيد و بيم عذابش به خود او پناه مي برد. و از درگاه پروردگارش اميدوار آمرزشي است که او را نجات بخشد، در روزي که انسان را به گرفتاري خويش مشغول و از بستگان و فرزندانش غافل مي سازد.

    از او ياري و هدايت مي جوييم و به او ايمان داريم و بر او توکّل مي کنيم. از ضميري با اخلاص و يقين، براي او به توحيد گواهي مي دهم و او را به يکتايي مي شناسم. يکتا شناسي فردي مؤمن و استوار در يقين. و او را يگانه مي شمارم، يگانه دانستن بنده اي خاضع. نه در پادشاهي خود شريکي دارد و نه درآفرينشش ياوري. برتر از آن است که مشاور و وزيري داشته باشد و منزّه است از داشتن همانند و نظيري. بر کردارها آگاهي يافت و پوشيده داشت. و از نهان امور مطّلع گرديد و بدان آگاه است و اقتدار و چيرگي دارد. نافرماني گشت و آمرزيد، طاعت و بندگي اش نمودند و او شکرگزاري نمود. فرمان روايي کرد و عدالت گسترد؛ و برتر از شائبه ي هر نقص و عيبي است و آنچه شايسته ي هر چيزي بود، به او عطا فرمود.

    هميشه بوده و هست و هيچ گاه زوال نمي يابد. و چيزي همانندش نيست. و او پيش از هر چيزي است و پس از هر چيزي. پروردگاري است که به عزّتش يگانه و به قدرت خويش پادشاه و مقتدر. و به برتري شأنش پاک و منزّه است. و به علوّ مقامش ه حق خود را بزرگ مي شمارد. ديده اي او را نمي بيند و نگرشي در معرفت بر او احاطه پيدا نمي کند. قوي و مقتدر و بينا و شنوا و برتر و حکيم و رؤوف و مهربان و عزّتمند و داناست. هر آن که به توصيف او برآيد، در وصفش حيران ماند. به آفريدگان نزديک است و در رفعت مقام، از آناندور است. به علوّ شأنش از آنان دور است و به آنان نزديک است، و دعاي کسي را که او را بخواند، اجابت مي کند. و به بنده اش روزي مي دهد و بدو عطا مي فرمايد. داراي لطفي است پنهان و قهري قوي و رحمتي گسترده و کيفري دردناک. رحمتش بهشتي پهناور و زيبباست و کيفرش جهنمي در بسته و هلاکت بار.

    و گواهي مي دهم به بعثت محمّد صلّي الله عليه و آله، بنده و فرستاده و برگزيده و حبيب و خليلش که او را در بهترين و ضروري ترين برهه و در دوران گسيختگي وحي و کفر به عنوان رحمتي براي بندگان خود و نعمتي برجسته از نعمتهاي فراوان خويش مبعوث فرمود. خداوند کار برانگيختن پيامبران به پيامبري از جانب خود را به وسيله او به پايان رسانيد و برهان خويش را با وي قوّت بخشيد و آن بزرگوار نيز موعظه فرمود و خيرخواهي نمود و به سختي کوشيد، نسبت به هر مؤمني رؤوف و مهربان بود. سروري بخشنده و پاک گهر و راضي به قضا و حکم حق بود. رحمت و سلام و برکت و تعظيم و تکريمي ويژه و فراوان از سوي پروردگاري آمرزنده و مهربان و نزديک و اجابت کننده، بر او باد.

    اي گروهي که نزدم حاضريد؛ شما را به تقواي پروردگارتان سفارش مي کنم و به شيوه پيامبرتان يادآوري مي نمايم. پس بر شما باد به ترسي که در دلهايتان جاي گيرد و هراسي که اشکتان را جاري کند و تقوايي که نجاتتان بخشد، در روزي که هر که وزن نيکي اش سنگين و وزن کار بدش سبک باشد، رستگار شود. درخواست شما از پروردگارتان درخواستي توأم با ذلّت و افتادگي و شکرگزاري و فروتني و توبه و کنده شدن از گناه و پشيماني و بازگشت به طاعت باشد.

    هر کدامتان که غنيمت شمار فرصت است، عافيتش را پيش از بيماري و پيري اش را پيش از تهي دستي و فراغتش را پيش از گرفتاري و مشغوليت و زمان حضورش را پيش از کوچ، غنيمت بشمارد. پيش از آن که پير شود و گرفتار بيماري و ناخوشي گردد و به حالي افتد که) طبيبش از او ملول شود و نزديکترين دوستش نيز از او روي گرداند و عقلش تباه گردد و رشته عمرش بگسلد. آن گاه گفته شود که فلاني به سختي بيمار است و تنش به شدّت نحيف شده و در بستر احتضاري سخت افتاده است. و هر خويش و بيگانه اي به عيادت و وداع به بالينش آمده است. پس ديده اش را با خيرگي به بالا افکنده، نگاهش را بدان سو دوخته، پيشاني اش عرق کرده، ناله هاي دردآلودش آرام شده و جانش گرفته شد.
    در چنين حالي مي بيني که تيره بختي به همسرش روي آورده، گورش را کندند و فرزندانش بي سرپرست ماندند و نفراتش از دور او پراکنده شدند و آنچه جمع آوري کرده بود، تقسيم شده و بينايي و شنوايي اش از بين رفته است. هم اکنون مي بيني رويش پوشانده، دست و پايش کشيده، رو به قبله اش کشيده اند و برهنه اش نموده، غسلش داده اند؛ از هر جامه و پيرايه اي عاري اش داشته، خشکش نموده اند و پارچه اي بر او افکنده و بر او کشيده اند و آماده اش نموده، قطعه ديگرکفنش را نيز بر او افکنده اند، به گونه اي که از آن کفن چانه اش را بسته، پيراهن وعمامه هم برايش قرار داده، در لفافش پيچيده اند و نزديکان با او وداع نموده، بدرودش گفتند.
    اينک مي نگري بر تابوتش حمل نمودند و با تکبير بر او نماز گزارند و از خانه هاي پر زرق و برق و قصرهاي مجلّل، با اتاقهاي منظّم و پي در پي، منتقل شده است. در گوري که برايش کنده اند، گذاشته شد. گوري که تنگ است و با خشتهاي محکم چيده شده و سقفش با تخته سنگهايي پوشيده شده است و خاک قبرش را بر او ريخته، کلوخ بر او پاشيدند. پس آنچه که از آن هراسان بود، واقع شد و خبرش به فراموشي سپرده شد و کساني که يار و همنشين و خويشاوند و دوست او بودند، از وي برگشتند و تنهايش گذاشتند و همدم و رفيق و يار و نديمش، کساني ديگر به جاي او برگزيدند.
    اکنون درون قبري قرار گرفته و به مکان تنها و خلوتي سپرده شده. کرمهاي قبر در بدنش مي دوند و خون و چرک از بيني اش روان است و جامه و بدنش فرسوده مي شوند، خونش مي خشکد و استخوانش فرسوده مي شود. و بدين گونه است تا روز حشر او؛ که از قبرش برانگيخته شود و در صور دميده شود و براي حشر و نشر فرايش خوانند. پس آنجاست که قبور، زير و رو مي گردند و آنچه در سينه هاست، بيرون کشيده و هويدا مي شوند و هر پيامبر و صديق و شهيد سخنوري که مجاز به تکلّم است، آورده مي شوند.
    داوري قاطع آن روز را پروردگاري به عهده دارد که مقتدر بر بندگانش وآگاه و بينا به حالشان است. پس بسا ناله هايي که او را رنجور و زمين گير و حسرتي که فرسوده و نحيفش مي گرداند. در جايگاهي هولناک و عظيم و مجتمعي بزرگ و وسيع، در مقابل پادشاهي بزرگوار که به هر کار کوچک و بزرگي داناست. در آن هنگام عرقش تا به دهان مي رسد و اضطراب و ناراحتي اش، آرامش او را مي ربايد. اشکش مايه ترحّم بر وي نمي شود و ناله اش شنيده و بدان توجّه نمي گردد. و دليل و عذر او پذيرفته نخواهد بود. نامه عملش به سويش باز مي گردد و به وي سپرده مي شود و بدي کردارش بر او و ديگران بيان مي شود. هر عضوي از او به بدي کارش گواهي مي دهد. چشمش به نگاه او به حرام و دستش به سخت گيري نامورد او و پايش به گام برداشتن به سوي حرام، پوستش به لمس نامشروع و شرمگاهش به تماس به حرام گواهي مي دهند. فرشتگان نکير و منکر او را به عذاب وحشتناک تهديد مي کنند و خداوند بينا از کارش پرده بر مي دارد.
    پس زنجير در گردنش افکنده، دستش با غل بسته مي شود و کشان کشان و در تنهايي رانده مي شود. و در آتش دوزخ عذاب مي گردد. و شربتي از آب داغ به وي نوشانيده مي شود که چهره اش پخته و پوستش را مي کند. فرشته مأمور عذاب او به سوي آتش مي راندش، او را با گرزي آهنين مي زند، پيوسته پوستش پس از پخته شدن، به پوستي جديد بر مي گردد و تبديل مي شود. و فرياد استمداد برمي آورد، ولي مأموران جهنم از او روي بر مي گردانند. و فرياد سر مي دهد و با ندامت دوران طولاني اش را در جهنم مي ماند.
    به پروردگار توانا پناه مي بريم از شرّ هر سرانجام نا خجسته اي و از او عفو مي طلبيم به سان عفو کساني که از آنان راضي گرديد و آمرزش مي جوييم همانند کساني که ايمان و طاعتشان را از آنان پذيرفت. زيرا تنها اوست که کفيل خواهش و تقاضاي من است.
    پس هر که از عذاب پروردگارش دور گردانده شود، به قرب حضرتش در بهشت سکنا گزيند و در قصرهايي مزيّن جاودانه ماند و از حوريان زيبا و سيه چشم و خادمان بهشتي بهره مند مي گردد. و جامهايي مملو از خوراکي و نوشيدني پيرامونش مي گردانند و در جايگاه منيع و ممتاز بهشت مسکن يابد و در نعمتهاي سرشار به سر برد و از تسنيم و از نوشيدني هاي بهشت بدو نوشانيده مي شود و از چشمه، سلسبيل آميخته به زنجبيل، مي نوشد که با مشک و عبيري سربسته شده که پيوسته نشاط آفرين و سرور انگيز است. از نوشيدني هايي پاکيزه در باغي روشن، با درختاني پربار مي نوشد که هر کس از آن بنوشد، نه دچار سردرد مي شود و نه مست و مدهوش مي گردد.
    اين جايگاه کسي است که از پروردگارش بترسد و از نفس خويش بر حذر باشد و آن نيز کيفر کسي است که معصيت پروردگارش نمايد و نفس شيطاني او، نافرماني آفريدگارش را برايش تزيين نمايد.
    اين کلامي است قاطع و انکارناپذير و حکمي بر پايه عدل. بهترين سخني است که از خدا و رسول برگرفته شده و برترين پندي است که درقرآن بدان تصريح شده است. از سوي پروردگار ستوده نازل شده است و روح القدس برتر از تمامي فرشتگان و داراي پاکي ممتاز، آن را بر پيامبري هدايت يافته و بلند منزلت فرود آورده است. درود فرستادگان بزرگوار و گرامي داشتگان شايسته الهي بر او باد. پناه مي برم به پروردگار مهربان از شرّ هر شيطان رانده شده. پس بايد هريک از شما به درگاه خداوند تذلّل نمايد و به آستانش دعا و زاري کند تا از پروردگار هر آفريده اي، آمرزش بطلبيم براي خودم و شما.


    منابع اصل:

    1- المصباح (تقي الدين ابراهيم بن علي بن الحسن بن محمود العاملي الکفعمي
    2- مطالب السؤول (محمد بن طلحة الشافعي)
    3- شرح نهج البلاغه (ابن ابي الحديد المعتزلي)
    4- کنز العمّال (متقي بن حسام الهندي)
    5- اعلام الدين (الحسن بن محمد الديلمي)
    6- منهاج البراعة (الميرزا حبيب الله الهاشمي الخوئي)
    7- کفاية الطالب

    کتب واسطه

    1- بحار الانوار
    2- نهج السعادة (شيخ محمد باقر محمودي)
    3- مصباح البلاغه في مستدرک نهج البلاغه (سيّد حسن ميرجهاني طباطبائي)

    کتب ناقل بخشي از خطبه:
    1- مناقب آل ابي طالب (ابن شهر آشوب)
    2- الصراط المستقيم (علي بن يونس العاملي)
    3- نهج الايمان (علي بن يوسف بن جبر)
    4- الخرائج و الجرائج (قطب الدين الراوندي)
    5- مستدرک السّفينة (علي نمازي)
    6- الذريعة (شيخ آغا بزرگ تهراني)

    صفحه 2 از 2