طلوع ماه
عباس بن عليّ بن ابي طالب(عليهما السلام) روز چهارم شعبان سال 26 هجري قمري، در شهر مدينه، از مادرش فاطمه، معروف به امّ البنين متولد شد. در اين روز امام علي(عليه السلام) نوزاد را در آغوش گرفت، اذان و اقامه بر گوشهايش خواند و اسم عمويش عباس بن عبدالمطّلب را براي وي برگزيد. سپس در حالي که دستها و بازوان نونهال را مي بوسيد، چشمهايش پر از اشک شد و فرمود: «گويا مي بينم که اين دستها در يوم الطفّ، در کنار شريعه فرات، در راه دفاع از دين خدا، از بدن جدا مي شود.»
عباس، از طرف پدر، به قبيله بني هاشم گره مي خورد که سرآمد قبايل عرب و جامع تمام فضايل و مناقب اخلاقي به شمار مي آمدند و از جانب مادر از قبيله «بني کلاب» بود که بيشتر شخصيّتهاي آن، در شجاعت، جوانمردي و جنگاوري در ميان عرب زبانزد بودند. پس از شهادت فاطمه زهرا(عليها السلام) ، عقيل که آشنا به تبار عرب بود، اين شير زن را براي برادرش امام علي(عليه السلام) انتخاب کرد تا براي آن حضرت فرزندي دلاور، با وفا و با ادب به ارمغان آورد. فاطمه کلابيه آن روز اگر چه به عنوان همسر، وارد خانه امير مؤمنان(عليه السلام) شد اما هميشه نسبت به فرزندان آن حضرت خود را خدمتگزار و کنيز مي دانست و سعي و توان خويش را به کار گرفت تا آنان در فراق مادرشان، احساس بي مادري و يتيمي نکنند. او خود را کنيز فرزندان فاطمه(عليها السلام) مي دانست و چون پسرش عباس به دنيا آمد، حلقه غلامي به گردنش آويخت و او را به گونه اي تربيت کرد تا حسين را مولي و آقاي خود بداند و از خطاب با عنوان برادر از آنان حيا کند. ام البنين براي امام علي(عليه السلام) علاوه بر عباس، سه فرزند برومند و شجاع ديگر به نام هاي: عبدالله، جعفر و عثمان به دنيا آورد.
مورّخان نوشتند: روزي که عباس در دامن پدر بود، امام آستين هاي او را کنار زد و در حال اندوه و گريه از بازوان فرزندش بوسه برداشت. امّ البنين سخت حيرت زده شد و از علت اين کار پرسيد. گويا حضرت در پاسخ فرمود:
«به ياد صحنه هاي غم انگيز کربلا افتادم و به سرنوشت اين داستان گريستم.»
امّ البنين توضيح خواست و امام واقعه کربلا را به تفصيل بيان کرد و سپس خطاب به همسرش فرمود: فرزندت عباس نزد خداي تبارک و تعالي منزلي بس بزرگ خواهد داشت و در عوض اين دستان بريده شده، دو بال به او هديه خواهد شد که در بهشت پرواز کند و با ملائک همراز شود. امّ البنين وقتي اين خبر را شنيد از سرنوشت دلبندش خرسند شد.
ويژگي هاي ظاهري
عباس بن علي(عليهما السلام) ايام کودکي را پشت سر گذاشت. وقتي به سن جواني رسيد با «لبابه» دختر عبدالله بن عباس بن عبدالمطّلب ازدواج کرد و از وي صاحب دو فرزند، به نام هاي: فضل و عبدالله شد، به همين سبب آن حضرت به ابوالفضل شهرت يافت. علاوه بر آن، برخي نيز از يک دختر و سه پسر ديگر به اسامي: قاسم، محمد و حسن از همسر دوم وي که امّ ولد بود، نام مي برند و از اين رو، کنيه ديگري با عنوان «ابوالقاسم» برايش نقل مي کنند.
ابوالفضل از نظر جسماني، بسيار خوش اندام، زيبا و تنومند بود و از قدرت بدنيِ زيادي بهره مند بود. در باره قامت بلندِ وي نوشته اند: وقتي بر روي اسب جاي مي گرفت، پاهايش بر زمين کشيده مي شد.
القابي مانند: قمر بني هاشم، سقّا، باب الحوائج، سپهسالار، علمدار، عبد صالح و طيّار، از جمله لقب هاي مشهور عباس بن علي به شمار مي آيند. هر يک حکايت از بُعدي از شخصيت ظاهري و معنوي او دارند. عباس چهارده ساله بود که شاهد پيکر خونين و شهادت پدر در مسجد کوفه شد. در سن 24 سالگي در ماتم شهادت مولي و برادر بزرگش امام حسن مجتبي(عليه السلام) به سوگ نشست و بعد از ده سال که به سن 35 سالگي پاي مي نهاد، آماده جانفشاني در رکاب مولايش امام حسين(عليه السلام) و نقش آفريني در واقعه کربلا بود؛ چنانکه در روز عاشورا شجاعانه وارد ميدان نبرد با دشمنان دين خدا شد و در دفاع از حريم حرم امام حسين(عليه السلام) ، دستانش را از دست داد و در نهايت به درجه رفيع شهادت نايل آمد.
اوصاف معنوي
عباس از نظر ويژگي هاي ظاهري و جسمي، سرآمد جوانان بني هاشم بود اما قدرت ظاهري و جسميِ تنها، هرگز نمي تواند رمز موفقيت و عامل پيروزي و قهرماني انسان بر سرِ دو راهي هاي زندگي باشد، بلکه هر انساني نياز شديد به اوصاف معنوي ديگري دارد که بايد قبلاً در محيط خانواده و مراکز آموزشي به تدريج در وجود او شکوفا شود تا در مراحل سرنوشت ساز زندگي به ياريش بشتابد. وقتي در باره شخصيت حضرت ابوالفضل کاوش مي کنيم، اين اوصاف را به وضوح در وجود شريفش مي بينيم. اين شاخص هاي معنوي است که در شکل گيري شخصيتِ منحصر به فرد عباس، مهمترين و اساسي ترين نقش را بر عهده داشتند و در واقع قدرت بازو و نيروي جسماني او را هدايت و فرماندهي کرده اند.
شايد به همين سبب بود که ائمه اطهار(عليهم السلام) وقتي سخن از عمويشان عباس به ميان مي آوردند، چندان عنايت به ويژگي هاي ظاهري او نکردند بلکه بيشتر به اوصاف معنوي ابوالفضل تأکيد داشتند. در اينجا به چند نمونه از اين اوصاف را از لسان مبارک امام سجّاد و امام صادق(عليهما السلام) مرور مي کنيم: الف ـ قال علي بن الحسين(عليه السلام) : «رحم الله العباس، فلقد آثر و أبلي و فَدي أخاه بنفسه حتّي قطعت يداه فأبدله الله بهما جناحين، يطير بهما مع الملائکة في الجنّة کما جعل لجعفربن أبي طالب و إنّ للعباس عند الله تبارک و تعالي لمنزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة».
ب ـ قال الصادق(عليه السلام): «کانَ عَمّنا عَبّاس، نافِذُ الْبَصِيرَةِ، صلب الإيمان، جاهَدَ مَع أبي عَبْدِالله و أبلي بلاءً حسناً و مَضي شهيداً و...»
ج: در زيارتنامه حضرت ابوالفضل که از قول امام صادق(عليه السلام) روايت شده، تعابيري بس بلند و والا به کار رفته است. به بخش هايي از آن، که در توصيف او است بسنده مي کنيم:
«السَّلامُ عَلَيْکَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لاَِمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ... أَشْهَدُ أَنَّکَ مَضَيْتَ عَلَي مَا مَضَي عَلَيْهِ ] بِهِ [ الْبَدْرِيُّونَ الْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ، الْمُناصِحُونَ لَهُ فِي جِهادِ أَعْدائِهِ، الْمُبَالِغُونَ فِي جِهَادِ نُصْرَةِ أَوْلِيَائِهِ، الذّابُّونَ عَنْ أَحِبّائِهِ...
أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَالَغْتَ فِي النَّصِيحَةِ وَ أَعْطَيْتَ غَايَةَ الْمَجْهُودِ...
أَشْهَدُ أَنَّکَ لَمْ تَهِنْ وَ لَمْ تَنْکُلْ وَ أَنَّکَ قَدْ مَضَيْتَ عَلَي بَصِيرَة مِنْ أَمْرِکَ، مُقْتَدِيا بِالصَّالِحِينَ وَ مُتَّبِعا لِلنَّبِيِّينَ...».
د: در زيارت ناحيه مقدسه نيز از زبان مبارک حضرت مهدي(عليه السلام) ، ابوالفضل اين گونه توصيف شده است:
«السَّلامُ عَلَيْکَ يَا أَبَا الْفَضْلِ الْعَبَّاسَ ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، الْمُوَاسِيَ أخاهُ بِنَفْسِهِ، الآخِذ لِغَدِهِ مِن اَمْسِهِ، الفادي له، الواقي الساعي إَلَيهَ بمائة، الْمَقْطُوعَة يَداه».
از مجموع روايات و متون زيارتي، که در مورد حضرت ابوالفضل(عليه السلام) از ساحت مقدس معصومين(عليهم السلام) صادر شده است، به خوبي استفاده مي شود، که اين شخصيت بزرگ، داراي اوصاف برجسته انساني؛ از جمله 1 . ايمان راسخ 2 . روشن بيني و تيزهوشي 3 . مجاهدت در راه خدا 4 . صبر در معصيت 5 . ايثارگري 6 . وفا داري 7 . فداکاري و جانبازي 8 . عبوديت 9 . صلاح و رستگاري 10 . فرمانبرداري از خدا و رسول و ائمه(عليهم السلام) 11 . خير خواهي امّت 12 . دفاع از حريم اولياء الله و... بود و تنها اين اوصاف و فضايل اخلاقي توانست او را به اوج قلّه سر بلندي و سرافرازي برساند و به قدرت بدني و جسماني او جهت الهي و عرفاني بدهد و گرنه چه بسيار افراد جنگجويي در لشکر مقابل حضور داشتند که قدرت بازوي آنها به مراتب از قدرت قمر بني هاشم بيشتر بود، اما آنها به جاي فضايل اخلاقي به منجلاب رذايل افتادند و به صفت هاي حيواني و شيطاني آلوده شدند.
در دو راهي هاي کربلا
شخصيت بارز و کامل ابوالفضل(عليه السلام) که جامع تمام فضايل و مناقب اخلاقي بود، اين فرصت را به وي داد که بتواند در وضعيت بسيار حساس و سرنوشت ساز و واقعه عاشورا تصميم صحيح، به جا و به موقع بگيرد و همچنان در صراط مستقيم پايدار بماند. او وقتي آهنگ حرکت کاروان امام حسين(عليه السلام) از مدينه به مکه و کربلا را طنين انداز ديد، بي درنگ، جزو اوّلين کساني بود که به اين کاروان پيوستند. علاوه، سه تن از برادرانش: عبدالله، جعفر و عثمان را هم با خود به همراه آورد. پس از آن نيز هر وقت با دو راهي هاي دشوار مواجه گشت، هرگز در حيرت و سر در گمي باقي نماند و تابع هوا و هوس شيطاني و نفس امّاره نشد بلکه در راستاي آرمان هاي مولايش امام حسين(عليه السلام) زود تصميم گرفت و به وظيفه تاريخي خود عمل کرد. در اينجا به چند مورد از اين دو راهي ها اشاره مي شود:
الف ـ جريان امان نامه
وقتي ابن زياد به عمر بن سعد پيام فرستاد که اگر حسين با يزيد بيعت نکرد، در کشتن او شتاب کن و اين کار را به تأخير نيانداز و نامه را به دست شمربن ذي الجوشن بسپار تا به کربلا آورد، عبدالله بن ابي محل، از قبيله بني کلاب که در اين مجلس حاضر بود، بلند شد و براي فرزندان عمه اش امّ البنين از وي درخواست امان نامه کرد، ابن زياد پذيرفت و امان نامه براي فرزندان امّ البنين فرستاد. چون فرمان حمله به حرم امام حسين به دست پسر سعد رسيد، عصر روز پنجشنبه، نهم محرم، لشکريان کفر آماده جنگ شدند، در اين هنگام شمر به پشت خيمه ها آمد و فرياد برآورد: «أَيْنَ بَنُو أُخْتِنا عَبْدُ اللهِ وَجَعْفَرٌ والعَبّاسُ وَعُثْمانُ؟» امام حسين صداي شمر را شنيد و خطاب به فرزندان امّ البنين فرمود: «أَجيْبُوهُ وَ إِنْ کانَ فاسِقَاً، فَإِنَّهُ بَعْضُ أَخْوالِکُمْ». آنها به شمر گفتند: چکار داري؟ شمر گفت:
«خواهر زادگانم! شما در امان هستيد، خودتان را به خاطر برادرتان حسين به کشتن ندهيد و به اطاعت يزيد ملزم باشيد.»
در اين هنگام عباس بن علي(عليهما السلام) جواب دندان شکني به او داد و فرمود: «تَبَّتْ يَداکَ وَبِئْسَ ما جِئْتَنَا بِهِ مِنْ أَمانِکَ يا عَدُوَّ اللهِ، أَتَأْمُرُنا أَنْ نَتْرُکَ أَخانا وَسَيِّدَنَا الحُسَيْنَ بْنَ فاطِمَةَ وَ نَدْخُلَ في طاعَةِ اللُّعَناءِ وَأَوْلادِ اللُّعَناء؟»
و در نقل ديگري آمده است، حضرت ابوالفضل فرمود: «لا حاجَةَ لَنا في الأَمانِ، أَمان الله خَيرٌ مِنْ أمان بن سُمَيّة».
شمر سر افکنده و شرمنده و مأيوسانه و خشمگين به طرف لشکر خود بازگشت.
ب ـ حماسه شب عاشورا
راوي مي گويد: «وقتي امام حسين(عليه السلام) تجهيز و تعجيل لشکريان را براي آغاز جنگ ديد و دريافت که از خيرخواهي و نصيحتهاي آن حضرت بهره نبرده اند به برادرش ابوالفضل فرمود: اگر توانستي امشب را از دشمن مهلت بگير تا در اين فرصت به راز و نياز با خدا بپردازم، خدا مي داند من نماز براي خدا و تلاوت قرآن را دوست دارم.»
ابوالفضل به پا خاست و فرمايش حضرت را به فرمانده لشکر کفر پيشنهاد کرد. پسر سعد نخست امتناع ورزيد اما بعد با اصرار عمرو بن حجاج زبيدي آن را پذيرفت. در همين شب که مصادف با شب عاشورا بود، امام حسين(عليه السلام) يارانش را جمع کرد و طي سخناني فرمود: «أَمّا بَعْدُ، فَإِنّي لا أَعْلَمُ أَصْحاباً أَصْلَحَ مِنْکُمْ وَلا أَهْلَ بَيْت أَبَرَّ، وَ لا أَفْضَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتي، فَجَزاکُمُ اللهُ جَميعاً عَنّي خَيْراً...».
بعد خطاب به يارانش فرمود: «اکنون تاريکي شب شما را فرا گرفته است. از اين فرصت استفاده کنيد و هر کدام از شما دست يکي از بستگانم را بگيريد و از اين محل متفرّق شويد و مرا با اين قوم تنها بگذاريد؛ زيرا اينان فقط با من کار دارند.»
شايد هنوز کلام امام حسين(عليه السلام) به پايان نرسيده بود که غيرت ديني، عباس خروشيد و نتوانست بيش از اين تحمل کند. از ميان ياران، اولين کسي که برخاست و با يک آسمان اندوه و اميد، عرض کرد: «وَ لِمَ نَفْعَلُ ذلِکَ؟ لِنَبْقي بَعْدَکَ؟ لا أَرانا اللهُ ذلِکَ أَبَداً».
چون اظهارات عباس به پايان آمد، ساير جوانان بني هاشم و اصحاب نيز بلند شدند و به پيروي و دفاع از وي، سخناني بيان داشتند.
در ادامه آن شب، ابوالفضل(عليه السلام) مسؤوليت پاسداري و حراست خيام حسيني را برعهده داشت. از زينب کبري نقل است که در شب عاشورا از خيمه خارج شدم تا به خيمه برادرم حسين بروم، ديدم او مشغول عبادات، مناجات و تلاوت قرآن است، برگشتم به سوي خيمه هاي برادران و پسر عموهايم روانه شوم، نزديک خيمه عباس
صداي همهمه اي به گوشم رسيد، جلو رفتم ديدم جوانان بني هاشم اطراف ابوالفضل حلقه زده اند و او وسط آنها دو زانو نشسته و با لحن حماسي، آنها را به جهاد و شهادت در راه خدا ترغيب مي کند و تأکيد بر اينکه مبادا اصحاب و ياران در اين ميدان بر جوانان بني هاشم پيشي گيرند.
زينب کبري(عليها السلام) نقل مي کند: چون سخن برادرم پايان يافت، جوانان بني هاشم شمشيرهايشان را از غلاف کشيدند و همه يک صدا اعلان آمادگي و فداکاري کردند. آن شب تا صبح ابوالفضل بيدار بود و به پاسداري از خيام حسيني همت گمارد و دشمن از مهابت و شهامت او در حال وحشت و اضطراب بسر برد.
ج ـ سقاي با وفا
در واقعه کربلا و روز عاشورا مسؤوليت آب رساني به خيمه ها و حرم امام حسين(عليه السلام)به عهده عباس بن علي(عليهما السلام) بود، به همين خاطر او را «سقاي دشت کربلا» ناميدند. روز عاشورا در ارتباط با اين مسؤوليت، يک حرکت تاريخي از حضرت ابوالفضل مشاهده شد که اگر درست تجزيه و تحليل شود، شايد با همه مجاهدت هايش در اين واقعه برابري کند. در آن لحظه اي که داخل شريعه فرات شد تا براي تشنگان حرم حسيني آب ببرد، مشک را پر از آب کرد، اسبش را هم سيراب نمود. سپس کف دستانش را از آن لبريز کرد. خيلي تشنه بود. شدّت عطش امانش را بريده بود، نزديک دهانش آورد تا بنوشد، ناگهان به ياد تشنگي حرم اهل بيت و برادرش حسين(عليه السلام) افتاد، فوري آب را بر زمين ريخت و از شريعه بيرون آمد.
و اين صفحه زيبا که همان غلبه بر نفس امّاره است، تنها تجلّيِ بخشي از جهاد اکبر آن شخصيت والا مقام بود که در آن روز به مراتب ارزشمندتر و زيباتر از جهاد اصغر او با لشکريان کفر، شرک و نفاق، تجلّي يافت.
اجازه ميدان
وقتي همه انصار امام حسين(عليه السلام) اعم از اصحاب و جوانان بني هاشم به شهادت رسيدند، عباس چون پناهگاه برادر و قوت قلب حرم اهل بيت(عليهم السلام) بود، به آخر مانده بود. او حتي برادرانش را به ميدان نبرد با دشمن فرستاد تا قبل از شهادت خود، نظاره گر شهادت بهترين عزيزانش باشد. وقتي ياوري جز او براي امام حسين باقي نماند، به حضور آن حضرت آمد و اجازه جنگ خواست تا تنها سرمايه، يعني جانش را فداي دين خدا کند. امام حسين(عليه السلام) از سخنان جانسوز ابوالفضل به گريه افتاد و فرمود: «أَنْتَ يا أَخي! صاحِبُ لِوائِي وَ إذا مَضَيتَ تفرق عسکري».
عباس بن علي عرض کرد: «سينه ام تنگ شده است و از زندگي در دنيا سير گشته ام. تصميم دارم از اين قوم منافق انتقام بگيرم.»
حضرت فرمود: «حال که چنين است مقداري آب براي اين بچه ها تهيه کن.»
عباس به سمت دشمن روان شد. در برابر لشکريان ايستاد و آنها را موعظه و نصيحت کرد اما اثري در قلب آن سنگدلان مشاهده نشد. به خيمه ها برگشت و ماجرا را به امام خبر داد. وقتي کودکان از اين صحنه آگاه شدند، بر ناله و درد عطش آنان افزوده شد. ابوالفضل به ناچار سوار بر اسب، نيزه بر دست و مشک بر دوش به سمت شريعه فرات حرکت کرد تا شايد آبي براي تشنگان کربلا بياورد و اين در حالي بود که چهار هزار تن از لشکر عمر بن سعد، مأمور حراست از آب شده بودند که جرعه اي به حرم اهل بيت نرسد. مأموران شريعه فرات عباس را در محاصره انداختند و تيرهايي به طرف او نشانه رفتند. در اين هنگام عباس بن علي همانند شير به سمت کافران حملهور شد و اين چنين به رجز خواني پرداخت:
لا أَرْهَبُ الموتَ إذا الموتُ رقا *** حتي أُواري في المصاليت لقي
نفسي لنفس المصطفي الطهر وَقا *** إِنّي أَنَا العبّاس أُغْدُوا بالسقا
و لا أخاف الشرّ يوم الملتقي
عباس که به هر سمت و سويي حملهور مي شد بخشي از لشکر دشمن را پراکنده مي ساخت تا اينکه هشتاد نفر از آنان را به خاک ذلّت و هلاکت نشاند. بعد وارد شريعه شد با آنکه از شدت گرما و جنگ، جگرش از تشنگي کباب مي شد، به ياد عطش امام حسين و بچه ها قطره اي آب ننوشيد. فقط مشک را پر کرد و از شريعه بيرون آمد، بلکه آب را به خيمه ها برساند و اهل خيام را از تشنگي برهاند. عباس از اين جهت خيلي در تب و تاب بود.
چگونگي شهادت
لشکريان چون چنين ديدند که عباس مي خواهد مشک آبي به خيمه ها رساند، از هر طرف حلقه محاصره او را تنگ تر کردند. عباس نيز به طرف آنها حمله مي کرد تا هر چه زودتر خود را به خيمه ها نزديک کند. ناگهان فردي به نام نوفل بن اَزرق يا به روايتي زيدبن ورقاء حنفي که در پشت درخت کمين کرده بود، به کمک و تشويق فرد ديگري به نام حکيم بن طفيل سنبسي، تيغي به طرف او زد و دست راست ابوالفضل را از بدن جدا کرد. در اين حال، عباس(عليه السلام) مشک را به دوش چپ و شمشير را به دست چپ گرفت و به دفاع از خود پرداخت و چنين رجز خواند:
و الله إن قطعتُمُ يميني *** إنّي أحامي أبداً عن ديني
و عن إمام صادقِ اليقينِ *** نجل النّبيّ الطّاهر الأمين
او همچنان دلاورانه به نبرد با دشمن ادامه داد تا اينکه در اثر ضربات سنگين، ضعف شديدي بر پيکر مجروحش عارض شد. در اين هنگام، حکيم بن طفيل از پشت نخل ديگري غافلگيرانه دست چپ ابوالفضل را از بدن جدا کرد، اما عباس به نبرد و رجز خواني ادامه داد:
يا نَفَسَ لا تَخْشَ مَنَ الْکُفّار *** وَ أبشري برحمة الجَبّار
مَعَ النَّبيّ السيّد المختار *** قَدْ قَطَعوا بِبَغْيِهِمْ يساري
فَاَصْلهم يا ربّ حَرَّ النّار
تلاش ابوالفضل اين بود که مشک آب را سالم به خيمه ها برساند. از اين رو آن را به دندان گرفت و حرکت کرد. در اين حال دشمن فرصت را از او گرفت. عمليات تير باران از هر سو آغاز شد. يک تير به مشک اصابت کرد و آب آن بر زمين ريخت و تير ديگري به سينه عباس فرود آمد و او از اسب بر زمين افتاد. در اين هنگام برادرش امام حسين(عليه السلام) را صدا زد: «يا أَبا عَبدالله عَلَيکَ مِنِّي السَّلامُ، يا أَخا أَدْرِکْنِي».
چون حضرت نداي ابوالفضل را شنيد، خود را بر بالين عباس رساند برادر را با بدن پاره پاره و دستهاي بريده در کنار فرات نقش بر زمين يافت. فرمود: «اَلآن اِنْکَسَر ظَهْرِي، وَ قَلَّتْ حِيْلَتِي».
ابوالفضل سپهسالار و علمدار لشکر امام حسين(عليه السلام) و مايه اميد و دلگرمي زنان و کودکان حرم اهل بيت بود و بدين ترتيب جان خود را فداي دين خدا کرد، والسلام.
منبع: ره توشه عتبات عاليات؛ جمعي از نويسندگان